#تلنگر
اگه کسی ازت کمک خواست، کمکش
کن. چون اون از خدا کمک خواسته
و خدا آدرسِ تو رو بهش داده . . .
چالش یهویی
🪶🧊🛕🕍🌡🪐🧸🪄🔮
هر کس اینا رو زودتر فرستاد برندس
https://eitaa.com/Zfg4du4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹میجنگم برا هدفمـ.....
دختران نظامی
https://harfeto.timefriend.net/16462399210118 بشنویم🍃🍃
هیچکس حرفی نداره
✨تسخیر ناپذیر ✨
پارت اول.
چشمام خیس از اشک بود،فقط داشتم گریه میکردم،اخه یعنی چی لعنتیا،لعنت .لعنت به همتون.فکر کردید خسته میشم و از هدفم دست برمیدارم عمرااا ، من هرگز خسته نمیشم.
از کلنجار رفتن با خودم و ذهنم خسته شده بودم.
حرفاشونو مدام تو ذهنم آنالیز میکردم.
_ تو نمیتونی نظامی بشی،نمیتونی ، نمیتونی...
من زهرا هستم۱۶سالمه و عاشق نظام هستم.
خانواده با نظامی شدنم مشکل دارن، از طرف دیگه بچه طلاق هستم و میترسم که نتونم نظامی بشم 😞
کلاس دهم هستم و جمعا دوسال و خرده ای دیگه میتونم برم برای استخدام، با فکر کردن بهش تو دل قند آب میشه که،گزینش قبول بشم، نظامی بشم، اسلحه و درجه دور استین و ...
اوففف😍😍
حتی وقتی حالم بده با فکر کردن بهش اروم میگیرم🙂✨
حالا برگردم سر همون شب؛
بی حوصله بودم و کلافه، بهم گفته بودن نمیتونی،گذشته رو به روم اورده بودن،بدجوری دلمو شکسته بودن...
بی حوصله گوشیمو برداشتم، میچرخیدم تو کانالای نظامی، یه چالش ،شرکت کردم و برنده شدم✨
بهم گفت چی میخوای جایزه🙃💐
گفتم دردودل کنیم؟!
گفت اره چرا که نه🙂✨
کلی از دردام گفتمو ارومم کرد...
✨تسخیر ناپذیر ✨
پارت دوم.
هرشب باهم چت میکردیم اسمش آرزو بود،خیلی دوسش داشتم،واقعا خیلی باهم احساس ارامش میکردیم😌
وقتی مشکلی داشتیم دردودل میکردیم...
هردو عاشق نظام😃
هرشب بیشتر از دیشب دوسش داشتم(:
بهش وابسته شده بودم ،با اینکه حتی یبارم ندیده بودمش،ولی میدونستم ادمیه که مثل خودمه..
همسن بودیم...
حالا دوسال از اون شب میگذشت...
هنوزم بهم پیام میدادیم،رابطه مون قوی تر شده بود و از اینکه داشتمش خیلی خوشحال بودم🙃
نزدیک بود که دیپلممون رو بگیریم، هر روز که میگذشت بی قراریمون بیشتر میشد
یک قدم نزدیک تر میشدیم به نظامی شدن😍😌
ماه خرداد...
دیپلم گرفتیم با معدل بالا😍😍
من توی اراک،آرزو توی تبریز ، از هم دور بودیم،ولی مثل دوتا آبجی...
هر روز سایتو چک میکردم و دعا دعا میکردم که فراخوان بدن😕❤️
چند هفته گذشت و خبری نشد🙁.
خوابیده بودم که با صدای جیغ دختر خالم سیخ نشستم😳😳
داشت داد میزد سرگرد زهرا بیدار شووووو!
بالشو پرت کردم طبق معمول خورد به هدف😉😂
گفت اییی دیونه منو باش واسه کی خبر خوش آوردم
گفتم چی
گفت باج بده تا بگم
(میدونستم نمیتونه مقاوت کنه) گفتم نگو😒
سرشو تکون داد و گفت فراخوان دادننننن😉
من کپ کردم😳ها؟چی؟
گفت مبارکه هم اراک هم تبریز
باورم نمیشد،بی اختیار جیغ زدم خدایا شکرتتتتتتت🤲🏻😍😘
زنگ زدم به آرزو، با کلی جیغ و داد خبرا رو بهش دادم اونم بدتر از من🤭
با ارزو که قطع کردم ،رفتم پیش بابام
بابایی،میشه حرف بزنیم؟
_اره بشین
نشستم و شروع کردم
بابا میدونی چقدر نظام رو دوست دارم ،حالا فراخوان دادن ،نیاز نیست زیاد درس بخونم،میتونم سریع تر وارد کار بشم،ازت خواهش میکنم التماست میکنم،رویاهامو ازم نگیر...
تمام حرف هامو با گریه میزدم
نگاهم کرد و گفت میتونی بری اگه قبول شدی که خیلی خوب اگر نه که دیگه نمیتونی بری قبوله؟!
منم گفتم قبوله(:
پاشدم حاضر شدم رفتیم گزینش...
دل تو دلم نبود.استرس داشتم
تمام مدت کل تلاشمو میکردم که بهترین امتیازات رو بیارم...
آرزو هم مثل من تمام تلاشش رو میکرد
.
.
.
حالا چند ماه از رفتنمون به گزینش میگذشت و منتظر تماسشون بودم که بهم خبر بدن.
گوشیم زنگ خورد
جواب دادم
الو سلام،بفرمایید
از گزینش تماس میگیرم،شما تو گزینش قبول...
ادامه دارد...
نـمـےدآنَـم چِـــࢪآ..
دَࢪذِهـنِ ڪَـســے نِـمـےگُـنـجَـد..
کــہٺــو مَـعـشـــوقـــہا؎..
دآࢪ؎بـہ نـآمِ..
چــــآدُࢪ..ッ
#چـادرانــھ🦋