دختران نظامی
✨تسخير ناپذیر✨ پارت هفتم. اولین نگاهم رو به سمت شونه اش کشیدم سروان بود،سریع احترام گذاشتم و سلام
✨تسخیر ناپذیر ✨
پارت هشتم.
داشتم همه جا رو با دقت نگاه میکردم همه چیز رو آنالیز میکردم که یهو متوجه دوتا مرد و یه زن مسلح شدم،زن اون طرف بود و حواسش پرت بود،اون دوتا مرد اسلحه هاشون رو به یه سمتی گرفته بودن و میخواستن شلیک کنن ،بی اختیار نگاهم چرخید طرف هدفشون...
نه ،یکمی اون طرفتر سرگرد و سروان ایستاده بودن و مشغول صحبت کردن بودن😱لصلا هواسشون نبود😰
بی اختیار دو برداشتم به سمت اون دوتا مرد و سریع داد زدم مواظب باشییییدد😥😥
با شنیدم صدام برگشتن به سمت من و هول شدن و سریع پناه گرفتن.
اون دوتا مرد به محض شنیدن صدای من برگشتن سمت من و اسلحه رو گرفتن طرفم
اسلحه م دوتا تیر بیشتر نداشت😫
بچه های تیم نزدیکم نبودن و سرگرد و سروانم اسلحه هاشون تو ماشین بود😢
اول دیدم زنه داره فرارا میکنه ،اونو زدم به پاش.
بعدش یکی از مردا تیر زد به کتف چپم😖
من چپ دست بودم اسلحه داشت از دستم میافتاد،اسلحه رو گرفتن تو دست راستم و یکی از مردا رو زدم و سریع حرکت کردم به سمتشون.
اوتی ک تیر خورده بود افتاده بود رو زمین و نمیتونست جایی بره،عقل حکم میکرد با اونی که سالمه درگیر بشم،اسلحه نداشت ،میخواست اسلحه اونیکی رو برداره که سریع اسلحه رو شوت کردم چند متر اونطرف تر.
دستم خیلی درد داشت😖😖ولی بهش بی توجهی میکردم.
تسلیم شو...
_ هه جوجه نظامی از تو بترسم
بعد از این حرفش مشت زد به سمتم که جای خالی دادم و بدون مکث و سریع شروع کردم به خسته کردنش...
حسابی حرصش گرفته بود که جای خالی میدادم و هیچ کدوم از ضرباتش بهم برخورد نمیکرد...
ی لخظه از خستگی وایساد ،بدون معطلی پامو بلند کردم و کوبیدم توی گردنش،افتاد روی زمین،پام رو گذاشتم روی کمرش و سریع بهش دستبند زدم ، داشتم میرفتن سراغ اونیکی که دیدم سرگرد و سروان دارن بدوبدو میان.
دویدم طرف زنه ، داشت بلند میشد
از جات تکون نخور...
با توام گفتم تکون نخور
یهویی برگشت ،اسلحه تو دستش بود.
یه دختر تقریبا ۳ونیم ساله داشت رد میشد که دستش رو کشید و اسلحه رو گذاشت روی سر دختربچه ،گفت
_ حالا تو تکون نخور
باشه باشه،اون بچه رو ولش کن،
_ به همکارات بگو نیان اینطرف
باشه اونا نمیان،بچه ها کسی اینطرف نیاددد.
بچه داشت اشک میریخت ،داغون بودم از دیدن اون صحنه.
سروان داشت از پشت بهش نزدیک میشد که یهویی زنه برگشت و دیدش😱
من از فرصت استفاده کردم بچه رو از دستش کشیدم و هولش دادم پشت دیوار و میخواستم خودش رو بزنم که دوباره شلیک کرد😣بازم دست چپ😖
خیلی درد داشتم و خون زیادی داشت ازم میرفت... بی اعتنایی کردم و سریع با یه لگد اسلحه رو از دستش جدا کردم و دستش رو پیچوندم و چسبوندمش به دیوار و دستبند زدم بهش...
یهویی یه درد وحشتناکی کل وجودمو فرا گرفت که ...
ادامه دارد...
دختران نظامی
✨تسخیر ناپذیر ✨ پارت هشتم. داشتم همه جا رو با دقت نگاه میکردم همه چیز رو آنالیز میکردم که یهو متو
✨تسخیر ناپذیر✨
پارت نهم.
یهویی یه درد وحشتناک کل وجودمو فرا گرفت که دیگه نتونستم تحمل کنم و از پا اوفتادم و فقط صدای سرگرد رو شنیدم که داد زد سریع آمبولانس...
...
....سرگرد
خانم محمدی که دستبند و زد به دست زنه خیالم راحت شد و یه نفس راحتی کشیدم که یهویی افتاد روی زمین...
سریع داد زدم سریع آمبولانس خبر کنید...
دویدم بالای سرش خون زیادی ازش داشت میرفت گلوله به نزدیکی قلبش بود😢
سرهنگ سپردش دست من ،خدایا خودت کمک کن...
آمبولانس رسید و محمدی رو بردن بیمارستان.
سروان رو صدا زدم گفتم
سریع جمعش کن
_بله چشم
سروان خیلی سریع متهم هارو با ماشین انتقال داد و جمعیت رو پراکنده کرد.
متوجه صدای گریه شدم،رفتم جلو تر دیدم همون دختر بچه است
گرفتمش توی بغلم و گفتم
گریه نکن ،همه چیز تموم شد
با هق هق جواب داد
_ اون خانم به خاطر من مرد😭
نه اون خانم نمرده
_ واقعا؟😢
آره واقعا،ادرس خونتون رو بلدی
_ آره خیابون....
به سروان گفتم
من میرم تا دختر رو به خانوادش تحویل بدم از اون طرف میرم بیمارستان شما هم به مخض اینکه رسیدی گزارش رو مینویسی و تحویل سرهنگ میدی،درضمن یکی از خانم ها رو بفرست بیمارستان
_ بله چشم و احترام نظامی
آزاد
رفتم سمت خونه دختر.
اینجاست خونتون؟
_آره،طبقه سوم
هنوز داشت گریه میکرد.
زنگ زدم
_ بفرمایید
یه لحظه تشریف بیارید دم در.
_ بله حتما
ی خانم در رو باز کرد و با دیدن من و دختر رنگ از صورتش پرید.
_ س.س.سلام چیشده،عسل مامان😭دستت چیشده چرا لباست خونیههههه؟؟😭😭
خانم آروم باشید چیزی نیست فقط یه جریان بود که خداروشکر حل شد، خون روی لباس دخترتون برای خودش نیست،یکی از همکارامون برای نجات دخترتون زخمی شدن خون ایشون ریخته روی لباسش
+ مامانییییی😭😭خیلی ترسیدمممم😭زنه میخواست بکشه منووووو😭😭
زن دخترش رو گرفت توی بغلش
_ قربونت برم تموم شد مامانم گریه نکن😊
خانم بهتره که دخترتون با این سن و سال کم رو توی کوچه تنهایی نفرستید...با اجازه من باید برم
_ چشم،خیلی ممنونممممم🙂،در امان خدا باشید
+ عمو،عمووو
بله
+شما پلیسی
اره
دوید اوند سمتم و پرید تو بغلم
+ ممنون که نجاتم دادید ،اروم بوسم کرد😚❤️😂
وظیفه مونه🙂✨
+عمو راستی،اون خانومه ک زخمی شدم پلیس بود؟
اره
+ی لحظه وایسا من الان میام...
دوید رفت تو خونه
من داشتم به دور و بر نگاه میکردم
+عمو
جانم
باز پرید تو بغلم😂😂
+این عروسک و نقاشی رو بده به خاله،بگو دوسش دارم،منم میخوام مثل اون قهرمان بشم.
چشم حتما
+ممنون
میتونم برم؟
+اره برو خدافظ
خدافظ
یه نگاهی به نقاشی کردم ،معلوم بود از دیوار کنده شده چون چسب داشت،دوتا مرد با دوتا زن که لباساشون مثلا نظامی بود و اسلحه داشتن،با یه خونه و افتاب و گل و آسمون آبی 🙂✨
یهویی یاد محمدی افتادم سریع رفتم سمت بیمارستان.
خانم ببخشید.
_ بله
خانمی امروز آوردن که زخمی شده ، پلیسه
_ بله ،داخل اتاق عمل هستن
متوجه ستوان رهایی شدم
بله ممنون
رفتم سمت ستوان
بعد سلام و احترام و آزاد باش
محمدی کجاست؟ حالش چطوره
_ داخل اتاق عمل هنوز،نمیدونم حالش چطوره.
تقریبا دوساعت و نیم گذشته ،هنوز خبری نشده؟
نه خیر
نشسته بودیم روی صندلی که سروان اومد ،
احترام وسلام و آزاد باش...
_جناب سرگرد حالشون چطوره؟!
براش توضیح دادم...
...
حدودا پنج ساعت میگذشت که دکتر اومد بیرون.
رفتیم سمتش.
خانم دکتر حالش چطوره
_ ما همه تلاشمون رو کردیم ولی...
ادامه دارد...
بچه ها شرمنده تونم بیشتر از این نمیتونم فعالیت کنم😞😞
حلال کنید ،اگه عمری باقی بود فردا جبران میکنم😊✨
شهید دهقان،تکه کلامی داشت که میگفت:
یه چادری از حضرت زهرا (س)
به خانم ها ارث رسیده و
داشتن این حجاب و
حفظ کردن اون
لیاقت میخواد..❤️
و حجاب دری ست به سوی بهشت
همان حجابی که تقوا را افزون میکند
#تلنـگرانـہ 🛎
هرڪاریمیتونےبکنکہ گناه نکنی‼
وقتایی که موقعیت گناه پیش میاد🚦دقیقا قافله کربلاے حسین زمان(ع) روبروته! ویھ دره عمیق خطرناک پشت سرته ها... 🚧
🗯اگه به گناه بله بگی☝
به هَل مِن مُعین... 👇
مهدی فاطمه #نه گفتی💔..
فقط چهل روز بہ خاطࢪ خدا گناھ نڪنیم
به خاطر ظهوࢪ آقامون....
به خاطر تنهایے اش.. 😔
•
#چادرانه🖤
ڇاڐࢪےکھ ݕاشێ🐣😌
میدونیبااࢪزشترین🍒🍓
امانتحضࢪتزهراࢪودارۍ🍐💕
چادࢪےکھ باشے💕👛
اولاسمتخانممیاد،نهخانمی💞😏
چادࢪےکھ باشی😍✋
باافتخارسرتوبالامیگیری☺🍓
چوناونبالاییبالاسرتھ💜😋••{🌸🍋}••