هدایت شده از واجب فراموش شده
سلام علیڪم
طا؏ـات و ؏ـباداټ تون قبوݪ دࢪگاھ حق ان شاءاللھ
زبون روزھ فࢪاموش نڪنید بندھ رو د؏ـا بفرمائید
اݪتماس د؏ـا؎ آدم شدن
سرگرد راتین
قسمت دوم
به نام خدا
کلانتری منطقه ی دو بفرمایید؟
ـ ...
ـ بله... حتما... آدرس لطفا؟
ـ ...
ـ خدانگه دار!
مرد با صدای بلند فریاد زد:
ـ سرباز کرمی!
سرباز سبزه رو و لاغری با نهایت سرعت خودش رو به اتاق رسوند و با احترام نظامی اعلام آمادگی کرد.
مرد:
ـ همین الان برو دنبال سرگرد مهر پرور. متاسفانه گوشی همراهش رو جواب نمیده، و برید به این آدرس، متوجه شدی؟
سرباز با انجام احترام نظامی با صدای بلندی گفت:
ـ بله قربان!
و به سمت خونه ی سرگرد مهر پرور راه افتاد...
با صدای زنگ در که روی اعصابم بود از خواب بلند شدم. قیافه ی کرمی رو توی آیفون دیدم گوشی رو برداشتم و گفتم:
ـ صبر کن اومدم.
خودم رو به دستشویی رسوندم. قیافه ام داغون بود، چشمام از بیدار خوابی قرمز شده بود. سریع صورتم رو آب زدم و موهام رو زیر شیر آب گرفتم. سردی آب باعث شد که کمی از سر دردم کم بشه. لباس عوض کردم و از خونه زدم بیرون.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا