دختران نظامی
✨تسخیر ناپذیر✨ پارت بیست و هشتم. چی بگم؟ +من حالم خوب نبود،خیلی حرفا زدم،چیزلیی ک به هیچ کس نگفتم بد
✨تسخیر ناپذیر ✨
پارت بیست و نهم.
چشمام و باز کردم رو تخت بودم رستم میسوخت و خیلی درد داشت،یه پسر حدودا۳۰ساله کنارم بود .
فک کردم کیانه،وقتی برکشت شکه شدم ،این کیه دیگه خدایا😑
چشماش قهوه ای روشن،صورتش سفید و دماغ کوجیک و چونه استخونی و با ته ریش ،موهاش بور.قیافه جدی داشت...
_خوبی؟
آره،.
کیان اومد تو 🙁
سریع سرمو انداختم پایین،رنگم پرید ،
_کیان با این دختر چکار کردی انقدر ازت میترسه؟
+نمیدونم،دست خودم نبود.
_من بخیه زدم دستشو،پانسمان کردم،بقیهش با خودتونه دیگه.
+اوکی،دمت کرم آرش
فهمیدم اسم پسره ارشع
اخ اخ دستمممم،کل وجودم درد میکرد.
+ستاره،زیاده روی کردم،ببخشید.
_ عیب نداره،مهم نیس عادت دارم،از اینکتکا تو بجگی زیاد خوردم.از همه.
+😔
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ/نظامی/دخترونه