eitaa logo
دختران نظامی
626 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
6هزار ویدیو
145 فایل
بسم‌رب‌الشہید ‌مشخصات کانال و‌قسم‌بہ‌خستگے‌چشمانت! ‌ ‌شروع‌خادمے:1400/11/4 پایان‌خادمۍ: انشاءالله‌شہادٺ _‌کپے؟! ‌ +صلوات‌یادت‌نره‌مؤمن:) برای حرفای قشنگتون... :) https://daigo.ir/secret/6203690599
مشاهده در ایتا
دانلود
حسین شخصی ✅ برای کانال حلال 😌 ما پیوندید ❤️ ╔❀‌✨••• ❀‌ •••✨❀‌╗    @Dokhtarannzami ╚❀‌✨••• ❀‌ •••✨❀‌╝
حسین شخصی ✅ برای کانال حلال 😌 ما پیوندید ❤️ ╔❀‌✨••• ❀‌ •••✨❀‌╗    @Dokhtarannzami ╚❀‌✨••• ❀‌ •••✨❀‌╝
حسین شخصی ✅ برای کانال حلال 😌 ما پیوندید ❤️ ╔❀‌✨••• ❀‌ •••✨❀‌╗    @Dokhtarannzami ╚❀‌✨••• ❀‌ •••✨❀‌╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین شخصی ✅ برای کانال حلال 😌 ما پیوندید ❤️ ╔❀‌✨••• ❀‌ •••✨❀‌╗    @Dokhtarannzami ╚❀‌✨••• ❀‌ •••✨❀‌╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین شخصی ✅ برای کانال حلال 😌 ما پیوندید ❤️ ╔❀‌✨••• ❀‌ •••✨❀‌╗    @Dokhtarannzami ╚❀‌✨••• ❀‌ •••✨❀‌╝
دختران نظامی
✨تسخیر ناپذیر ✨ پارت بیست و چهارم. نگار _بله من یه لحظه برم و برگردم _سریع باش به بهانه دستشویی رفتم
✨تسخیر ناپذیر ✨ پارت بیست و پنجم. +ستاره... بله ستاره +ستاره؟ بله. +بیا بریم کار هات رو بهت بگم. چشم. +نگار توام برو دیگه کارت تمومه _ باشه. +ستاره از این طرف. راه اوفتاد و من از پشت سرش راه اوفتادم. رفت سمت آلاچیق و اونجا وایساد. منم راه اوفتادم و وایسادم. +اون سگه رو میبینی بله +اون از دو روزگی خودم بزرگش کردم‌،الان شش ماهشه،اسمش جیمی ، خیلی دوسش دارم،ببینم از سگ که نمیترسی؟ نه،نمیترسم +خوبه،بیا بریم پایین. رفتیم پایین و پیش جیمی وایساد،جیمی به من خیره شده بود و پارس میکرد. +جیمی،پسر خوبی باش،این ستاره اس دوستمونه ... سگه اروم شد و اروم اومد و چند دور دور پام زد ، بعدشم خوابید. +ستاره از این به بعد تو مواظبش باش و بهش غذا میدی و ... باشه +از این طرف... رفت سمت یه اتاق گوشه حیاط نمای بیرونی جذابی داشت با یه کلید در رو باز کرد و وارد شد نمای داخلی اتاق خوب بود،بازم کل دکور گردویی،با یه تخت خواب معمولی، و پرده های توری. +اینجا اتاق توعه. اوم،باش +البته،فقط شبا میای اینجا ،بیشتر مواقع باید دم دست باشی. حله. ادامه دارد...
سلام
حالتون خوبه
سال نوتون مبارک
دختران نظامی
✨تسخیر ناپذیر ✨ پارت بیست و پنجم. +ستاره... بله ستاره +ستاره؟ بله. +بیا بریم کار هات رو بهت بگم. چشم
✨تسخیر ناپذیر✨ پارت بیست و ششم. کل خونه چرخوند منو و اخرشم گفت امروز کاری نداری برو. احساس میکردم حالش خوب نیست،عرق کل پیشونی ش رو گرفته بود و به زور داشت حرف میزد. کیان خوبی؟ +اره خوبن برو ستاره برو.. سرش گیج رفت و دستش و گرفت به ديوار. جیغ خفه ای زدم کیاننن. +آروم باش دختر ،خوبم،عادی شده. چی عادی شده؟ اروم رفت رو تختش و نشست و دستش رو به قلبش گرفت و ادامه داد _بیماری قلبم. (میخواستم بهش نزدیک شم،بهترین فرصت بود.) چرا اینجوری شدی؟ _بشین باشه _ به خاطر دود دود😳 _ اره،دود.،۱۹سالم بود که تونستم چیزی که الان منبع درامدم شد رو درست کنم،قرار شد با رفیقم،شریکی درست کنیم ،اون مواد اولیه بیاره و منم اماده کنم و با هم بفروشیم،ولی وقتی فرمولش رو یاد گرفت بهم رکب زد و قصد کرد که منو بکشه ، چند نفر رو که فرستاد که منو بکشن ،موفق نشدن ، زنده موندم،کلی جون کندن تا تونستم پول در بیارم و یکمی پیشرفت کنم.‌.. ادامه دارد...
دختران نظامی
✨تسخیر ناپذیر✨ پارت بیست و ششم. کل خونه چرخوند منو و اخرشم گفت امروز کاری نداری برو. احساس میکردم حا
✨تسخير ناپذیر ✨ پارت بیست و هفتم. +سعی کردم پیداش کنم، نشد که بشه ،خیلی ناراحت بودم...ولی پیشرفت کردم ،باعث شد بهتر بشم و الان ده سال میگذره و وضعیتم بهتر شد،خیلی بهتر شدم.هنوزم که هنوزه به خونش تشنه ام .اخخ😣 خوبیییی😢 +اره ،الان قرصا اثر میکنه.. من نشسته بودن خوابش برده بود ، بلند سدن و آروم رفتم بیرون،همینطوری کلی اطلاعات داشتم و کلی چیز دیگه باید بدست می آوردم. رفتم و نشستم پشت پنجره و به فکر رفتم و به اطلاعات فکر کردم. یهویی یه نفر اومد تو،عصبی بود ،اسمش سعید بود +پاشو،یالااآااا،😡 محکم دستمو کشید چخبرته وحشی😠 +بدووو داشت هدایتم میکرد،سمت اتاق کیان😕خدا،خدا میکردم چیزی نفهمیدا باشه که جریان چیه🙁خیلی راحت میکشتنم ،خدایا خودت به دادم برس‌ در اتاق رو باز کرد و حلم داد داخل😑 کیان با دیدنم از تخت بلند شد +حرف بزن ببینم😏 ادامه دارد...
دختران نظامی
✨تسخير ناپذیر ✨ پارت بیست و هفتم. +سعی کردم پیداش کنم، نشد که بشه ،خیلی ناراحت بودم...ولی پیشرفت کرد
✨تسخیر ناپذیر✨ پارت بیست و هشتم. چی بگم؟ +من حالم خوب نبود،خیلی حرفا زدم،چیزلیی ک به هیچ کس نگفتم بدون اینکه وایسه جواب بدم،یکی زد زیر گوشم😣 خیلی دستش،سنگین بود،نمیتونستم از خودم دفاع کنم،خب شک میکرد... فقط میگفتم وایسا حرف بزنم 🙁 کتکم میزد و اخرش یه سیخ سرخ آورد 😱یا خدا،خدایا خودت رحم کن😞 سیخ و چسبوند به ساعد دستم 😣😣جیغ خفه ای زدم. +خفهههههه،صداتو نشنوم،هیچی نگوووو،هیچییی😡 ادامه داد،رفت یه شیشه آورد،شیشه رو میخواست بکشه به بازوی چپم که سریع جا خالی دادم و شیشه رو کشید به بازوی راستم، آیییی😣😣 رفت شلاق آورد. بس کننن ،مگه جکار کردم،به کی گفتم؟،مگه قراره به کسی بگم؟ لعنتییی😣 من کذاشتم پای درد و دل ،لعنت بهت😑لعنت.‌ (با بغض*) شلاق شل شد از رستش اوفتاد. سرش و انداخت پایین، پاهام سست شد،و هیچی نفهمیدم
دختران نظامی
✨تسخیر ناپذیر✨ پارت بیست و هشتم. چی بگم؟ +من حالم خوب نبود،خیلی حرفا زدم،چیزلیی ک به هیچ کس نگفتم بد
✨تسخیر ناپذیر ✨ پارت بیست و نهم. چشمام و باز کردم رو تخت بودم رستم میسوخت و خیلی درد داشت،یه پسر حدودا۳۰ساله کنارم بود . فک کردم کیانه،وقتی برکشت شکه شدم ،این کیه دیگه خدایا😑 چشماش قهوه ای روشن،صورتش سفید و دماغ کوجیک و چونه استخونی و با ته ریش ،موهاش بور‌.قیافه جدی داشت... _خوبی؟ آره،. کیان اومد تو 🙁 سریع سرمو انداختم پایین،رنگم پرید ، _کیان با این دختر چکار کردی انقدر ازت میترسه؟ +نمیدونم،دست خودم نبود. _من بخیه زدم دستشو،پانسمان کردم،بقیهش با خودتونه دیگه. +اوکی،دمت کرم آرش فهمیدم اسم پسره ارشع اخ اخ دستمممم،کل وجودم درد میکرد. +ستاره،زیاده روی کردم،ببخشید. _ عیب نداره،مهم نیس عادت دارم،از این‌کتکا تو بجگی زیاد خوردم.از همه. +😔 ادامه دارد...
پس زمینه/نظامی
••𑁍•• براے ارزو هایٺ بجنگ تسݪیم شدن قبڵ از نجنگیدن... یعنے مرگ خاموش...
پروفایل/نظامی