🦋#شهیدانه
. همیشہمےگفت:
. واسہڪےڪارمےڪنے؟
. مےگفتم:امامحسین:)♥️🌱
. مےگفت:پسحرفهاروبیخیال :)
. ڪارخودتروبڪُن
. جوابشباامامحسین♥️:)"
+شہیدمدافعحرممحمدحسینمحمدخانے
🌟هدیہ بہ روح مطهر شهید صلوات
🌼🌼🌼
🗓امروز 21 تیر 1402
🌷 4_روز تا #عید_بزرگ_غدیر😍
اين #ماه قسمتےاز زندگےناب من اسٺ
مرهمے بر دل بيچاره و بےتاب من اسٺ
روزها را سپرے مےڪنم از #عشق علـے
4 روز دگر #عید_غدیر مولای من است
#عیدآسمانی✨🌺
#أشهد_ان_علیا_ولےالله❤️
48932945970746.pdf
253.3K
بسمالله🌱
اللهمالرزقنا زیارت الحسین و شفاعه الحسین یوم الورود
#بیست_پنجمین روز چله زیارت عاشورا
#خادم_الحسین
"🛒🕊"
هیچ گناهکاری را نا امید نکن !
چه بسیار گناهکاری که عاقبت
به خیر شده و چه بسیار خوش
کرداری که در پایان عمر ، تباه
و جهنمی شده است . .
+ امیرالمؤمنین (ع)
#تلنگرانه
پیش آقا امام زمان عج بودمـ...
آقا داشت ڪارامو...
گناهمو....
میدید و گریھ میکرد....😣
گفتم :آقا.....
گفت :جان آقا....:)
بھ من نگو آقا بگو بابا!!!....
سرمو انداختم پایین
و گفتم :)↯
بابا شرمندم از گناه....💔
آقا گفت:)↯
نبینم سرت پایین باشھ ها...!👀
عیب ندارھ بچھ هر کاری کنھ،...
پاۍ باباش مینویسن.....🙃💔
#یاالله
#خادم_الحسین
"🛒🕊"
┉┉┅┉━❀🖤❀━┅┉┉┉🖤
گویند #علی میزده صد وصله به کفشش
ای کاش دل پارهی من کفش علی بود
ــــــــــــــــــــــ♡_______
1301356288_1017746199(1).mp3
11.45M
💚 سرود #بیعت_با_علی منتشر شد...🎉
🎙با صدای حاج ابوذر روحی
و گروه سرود شمیم یاس
سلام بچه ها 😍
سریعا بعد از کلیک روی لینک زیر و دادن امتیاز کامل (یعنی ۵ ستاره کامل) ثبت کنید.
سرودهای دیگه سبقت گرفتن از ما 😊
نماهنگ ❤️جان پیامبر❤️ گروه سرود کانون جوانان بسیج تبریز | مرکز سینوا
https://sinavaa.com/play/jane-payambar-kanone-javanane-basij-tabriz/
سی نوا بزرگترین مرجع سرود در کشور
#فووور
- دُخترحاجی .
سلام بچه ها 😍 سریعا بعد از کلیک روی لینک زیر و دادن امتیاز کامل (یعنی ۵ ستاره کامل) ثبت کنید. سرودها
همتون امتیاز بدیننننن💘🤣بخاطر فعالیت های قشنگمونننن🙈
- دُخترحاجی .
پارت ۲۳ شب آخر را هم پیش مادر بودم . خودم با مادربزرگ تماس گرفتم و هماهنگ کردم تا بیاید و چند ماهی
پارت ۲۴
در میان تاریکی صدا های مبهمی میآمد و کسی صدایم میزد .
صداها در هم بود ، انگار که چند نفر با ملایمت صدایم میکنند، دنبال صدای مادر میگشتم تا توان پیدا کنم و چشم هایم را باز کنم .
چند دقیقه ای بین صدا های مبهم گذراندم تا یادم افتاد کجا هستم و باید چه کنم .
چشم هایم را باز کردم ، سقف سفید ، تکان های ماشین در حرکت ، صدای سعید و خانم احمدی ، اولین چیزایی بودند که متوجهشان شدم . با ضرب نشستم ، که باعث شد چشم هایم سیاهی برود و سرم تیر بکشد
_آخخ
سعید : چیکار میکنی ؟ یعنی رفتی تو کما هاا.
صدای سعید بود ، با چاشنی نمک که همیشه در وجودش بود. چشم هایم را به طرفش برگرداندم ، لباس سفید پزشکی پوشیده بود .
_دکتر بودنم بهت میایدا، تلاش کنی شاید صد سال دیگه بتونی دکتر خوبی بشی .
سعید : تو ام بازیگر خوبی میشی ، قرار بود فقط نقش بازی کنی ، اومدیم دیدیم خانم جدی جدی رفته تو کما !
_اون آدمی ام که پشت فرمون بودم راننده خوبی میشه ، اون پدال ترمز چیه اونجا ، من فقط بفهمم کی پشت فرمون ...
صدای فرشید به اعتراض بلند شد .
فرشید : من پشت فرمون بودم زینب خانم !!!
_قصد جونمو کرده بودید آقا فرشید؟ چه وضعشه !
فرشید: من معذرت میخوام ازتون 🤦🏻♂😂
خانم احمدی: تو نمیتونی دو دقیقه صاف بشینی ، بزار سرم رو از دستت در بیارم .
نقشه تلفنم را چک کردم ، نیم ساعت دیگر به محل مورد نظر میرسیدیم.
لباس هایم را عوض کردم . سعید شناسنامه و گذرنامه و کارت ملی جدیدم را به طرفم گرفت .
سعید : اینا مدارکته ، راحیل کرمی . از یکی از روستا های خراسان جنوبی . به خاطر درس اومدی تهران . یه سری اطلاعات دیگه هم توی این برگه هست بخون . اینم کلید خونه ت . خودت تنهایی زندگی میکنی ، همین.
_خیلی خب ، نحوه ارتباط من با شما ؟
خانم احمدی: با کد مورس ، دستگاهش رو بین دندونات میذارم . با اون میتونی کد بدی بهمون ، و ما هم با روش های خودمون بسته به زمان و شرایط باهات در ارتباط هستیم .
سعید : فعلا باید سفید کنی ، بعد بهت یه گوشی میرسونیم ، راحت تر باهم در ارتباط خواهیم بود . و میدونی که نمیتونی اسلحه داشته باشی . باید تحویل بدی .
همه چیز خیلی خوب و دقیق بود ، همان طوری که در ذهنم برنامه ریزی کرده بودم . تا چند هفته آینده هم باید با برنامه ریزی پیش میرفتم و بعد از آن هرچه شد ، شد !
خانم احمدی دستگاه کد مورس کوچکی را بین دندان هایم گذاشت . کیف و لپ تاپ و وسایلی را هم که برای راحیل شدن نیاز داشتم ، گرفتم . وقت زیادی نداشتیم. رو کردم به سعید .
_سعید ، مامانم ...؟
سعید : نگران خاله نباش زینب ، من هستم ، مادر جون هم که اومده ، مامان منم هست.
_پسخیالم راحت ؟ کاراش رو زمین نمونه ها ...
+خیالت راحت آبجی ، نگران نباش .
لبخندی روی لب هایم نشست ، یاد عباس افتادم . عجیب دلم میخواست که آنجا بود ..
به مقصدی که باید رسیدیم . در ساعتی خلوت در حاشیه یکی از اتوبان ها ...
آمبولانس ایستاد و در عقب باز شد ، من و سعید از ماشین بیرون آمدیم ، فرشید هم پیاده شد . ماشین عمو محمد پشت آمبولانس بود ، منتظر ما ایستاده بود .
سعید و عمو محمد مانکنی را از ماشین بیرون آوردند و داخل آمبولانس گذاشتند.
_پس این قراره جای من توی بیمارستان بخوابه ؟
باز هم فکر مادر بود و مغز من . گفته بودم که برایش خبر میبرند من آسیب دیده ام اما اتفاقی نیوفتاده . عمو محمد و سعید هم میدانستند چطور خبر را برسانند . اما باز هم فکر و خیال مادر رهایم نمیکرد .
عمو محمد : زینب ، مطمئنی از پسش برمیای ؟
_بله عمو ! خیالتون راحت ، من آموزش دیدیم که یه نیروی کف خیابون باشم .
+خیلی خب، مراقب خودت باش دخترم.
باز هم دلم را لرزاند . این بار هم به آغوشش پناه بردم و او هم پدرانه سرم را نوازش کرد .
سرم را به طرف سعید برگرداندم ، از سرم گذشت که شاید آخرین باری باشد که میبینمش ، به طرفش رفتم و سرم را روی شانه اش گذاشتم. او هم شبیه به عباس بود ، همون طور دستش را بالا آورد و سرم را نوازش کرد .
آن روز بی اندازه دل تنگ بابا و عباس شده بودم . کاش میشد با آنها هم وداع میکردم.
آنجا نقطه ای بود که مانکنی جای من روی تخت بیمارستان میخوابید و من در نقطه ای مبهم در ماموریتی چند ماهه گم میشدم و چند نفری انگشت شمار از این موضوع اطلاع نداشتند ....
#عمار
#حرم_امن
💎اگر آقا اباالفضل العباس{؏} از ما سوال ڪنند:
مــݩ براۍ یارۍ ڪردݩ امامم از آب گذشٺم؛
دسٺـ🙌🏻ـهایم را دادم؛
چشـ👀ـمم را دادم؛
ٺیـ↯ـر را با چشمم خریدم؛
ٺیرها را با جــان و دل قبول ڪردم؛
ولۍ دسٺ از یـ🤝ـارۍ امام زمانم برنداشتم؛
شـما براۍ امام زمانٺان چڪار ڪردید؟
چہ جوابۍ داریم بدهیم؟
💠آیا بخاطر امام زمانمان از یڪ گناه
گذشتہایم⁉️
#تلنگر
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج