🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
🍁بسم رب الشهدا وصدیقین 🍁
پارت ۵
_سید .دارم میمیرم . سید درد دارم.ااااع سیدددد
به گردنش چنگ انداختم عین برق میرفت .به صندلی چنگ مینداختم . عرق کرده بودم .
_آرام بخدا نجاتت میدم .فقط تو نخواب .تونخواب .تو بخوابی بیهوش بشی من خودکشی میکنم .
_ااااع کمکم کن.......
نمیدونن چقدر گذشت که رسیدیم بیمارستان .داشتم میمردم . ماشینو برد دن در اورژانس دستمو گرفت و پیاده شدم . ولی از درد رو زمین نشستم . دوتا پرستار اومدن کمکم . از اون به بعد دیگه چیزی نشنیدم.وقتی چشمامو باز کردم رو تخت بودم .کلی چیز میز بهم وصل کرده بودن .ماسک اکسیژن رو صورتم بود .از اون فضا ترسیدم دنبال کسی میگشتم
_علی اکبر ...علی اکبر ...علی جان ...سید...
در باز شد و پرستار اومد تو
_سلام عزیزم بهوش اومدی؟ پدر و مادرت اینجا بودن ۲۰ دقیقه پیش رفتن .الان هم برادرت اینجاست .بنده خدا این دوسه روز درست حسابی نخوابید یا اگه میخوابید پیش تو بود . الان تو نماز خونه س .برم بگم بیاد؟
_من چند وقته اینجام ؟
_سه روز !
_سه روز ؟ نه ! امروز صبح با داداشم اومدم .
_میدونی ساعت چنده؟
_نه.برام مهم نیست
_ دو نصفه شب .
_نه .دروغ نگو ...من ..علی اکبر ...علی اکبر.....بگین مامانم بیاد ..من میخوام از اینجا برم ..
جیغ میکشیدم. چرا این همه وقت من اینجا بودم؟چرا؟😭😭😭😭
گریه میکردم .جیغ میکشیدم پرستار رفت بیرون.
_تروخدا منو از اینجا ببرین ..من نمیخوام اینجا باشم.
در باز شد و علی اکبر اومد داخل .یه تیشرت داشت با یه سویشرت پشت کلاه دار .اومد سمتم .
_آروم باش آرام. چیزی نشده .
_من واسه چی اینجام؟ چرا من اینجام😭😭😭😭
_گریه نکن آرام. آروم!.
_بگو راستشو بهم. تورو به جدت بهم بگو
_آرام. قسم نده!
_حلالت نمیکنم علی اکبر
_باشه باشه میگم .آرام تو مشکل کلیه داری .کلیه ات کار نمیکنه .کلیه سمت چپت هم کم کاره .نمیتونی زنده بمونی .باید پیوند بشی .
از چیزی که میدیدم و میشنیدم مطمئن نبودم. من؟ مشکل کلیه؟
_علی اکبر .من آرزوم مرگه .بزار تو خودم بمیرم.
_تورو به خدا .تورو به جان من این حرفو نزن .یادته تو ماشین بهت چیگفتم ؟
_اره .گفتی ...
یهو باز درد این بی صاحب شروع شد صورتم از درد جمع شد
_چیشده خوبی؟ بگم پرستار بیاد؟
_نه خوبم! آره گفتی اگه بلایی سرت بیاد من خودمو میکشم ...
_اره...اگه تو واسه خودت آرزوی مرگ کنی منم آرزوی شهادت میکنم
_پرو .
_حداقل بزار با شهادت بمیرم .
به گردنش نگاه کردم .جای چنگ بود .همون چنگ هایی که من انداخته بودم .
_ببخشید سید .
_چرا؟
_من چنگ زدم نه؟
_مهم نیست .
_سید .من میشه بشینم؟
_نه ! خطرناکه.
_درد دارم سید.
_بمیرم .
_خدانکنه .چرا نخوابیدی؟
_من؟ من که عین خرس خوابیدم
_دروغ نگو .امارتو دارم .
_باید استراحت کنی .تو اگه بیدار باشی درد میکشی .
_خواب ندارم
یه پرستار از در اومد داخل با سرنگ به داخل سرم یه موادی میریخت .بعد هم رفت بیرون
_علی اکبر سدنا سادات ک....
یهو چشمام گرم شد و خوابیدم . قطعا ساعت ها گذشته بود چون هوا روشن بودچشمامو باز کردم . داشتن یه لباس های خاصی تنم میکردن .خاله هاطره اون گوشه داشت گریه میکرد عمو رسول انرژی میداد .پتو رو کشیدن سرم .میخواستن ببرمن اتاق عمل .برای پیوند . از اون به بعد چیزی ندیدم. نمیدونم چقدر گذشته بود که چشماگو باز کردم . درد کمتری داشتم .خاله فاطره و سدنا سادات بالا سرم بودن
_خاله جان !خوبی قربونت برم الهی؟
_خو..بم خاله
_خداروشکر.
_ وای خدارو شکر. خوبی سدنا سادات ؟
_خوبم عزیزم .
یهو صدای دعوا اومد از بیرون
_یعنی چی .تو جوجه داری جلوی منو میگیری؟ بابا دخترمههههه
یهو در باز شد و عمو رسول و بابا اومدن داخل علی اکبر کجا بود پس؟ بابا اومد طرفم
_چه بلایی سرت آوردن دخترم
رومو برگردوندم ازش .
_اونا از گل نازکتر بهم نگفتن .کسی که بلا سرم آورد تو بودی و زن افریتت
یه نفر از در اومد داخل آنا بود!
_من افریته نیستم دختر جون. تو من شیطون میخونی ؟
_اره !آزار آوری تو زندگی آدما رو ازشون میگیری!
_من؟ یا تو؟ زندگی من و خراب کردی! حتی زندگی کسی که دوسش داشتی ! تو فک کردی صف کلیه انقدر زوده ؟ امروز بستری شدی فردا پیوند بگیری؟ نه دختر جون
همشون سعی میکردن کاری کنن که بس کنه از حرف زدن .ولی اون ادامه داد
_خانم آقای داریوش .به نظرم این حرف گفتن نداره
_بزار بگم
قضیه مشکوک بود .مجبورش کردم به حرف زدن
_بگو ! بگو آنا. عمو رسول بابا بزارین حرف بزنه ببینم چی میگه
_داداشت بهت کلیه داد .اون به تو کلیه داد .چون فقط شبا کنار تو میخوابید تو توی خواب جیغ میکشیدی از درد.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
🍁بسم رب الشهدا وصدیقین 🍁
پارت ۶
از اتاق بیرون رفت ...بابا هم پشت سرش
از جام پا شدم جای عملم درد میکرد ولی تحمل کردم
_عمو رسول این چیمیگه؟ چرا کسی از من آزمایش نگرفت ؟ علی اکبر به من چیزی نگفت . من بهتون میگم....این حرفی کا این میگه درست نیست نه؟بگو که درست نیست...
_دخترم آروم باش .علی اکبر به خاطر تو اینکارو کرد
_الان کجاست؟
_همین جاها.
_میشه منو ببرین پیشش ؟
_دخترم نمیشه تو عمل کردی.
_توروخدا بزار برم.
_وایسا با دکترت هماهنگ شم
عمو رفت .من موندم و سدنا
_سدنا تو میدونستی علی اکبر به من کلیه داد؟
_معلومه قربونت برم الهی
_تو این دنیا هیچکس منو دوست نداره ! هیچکس .حتی فکرشو نمیکردم یه روز علی اکبر بهم پشت کنه
_اون بهت پشت نکرد عزیز دلم ! این چه حرفیه میزنی .
عمو اومد داخل.
_عمو جان .تو نمیتونی بری .ولی علی اکبر میاد پیشت .
در باز شد و علی اکبر با همون لباسی که آخرین بار دیدمش اومد داخل. سدنا و عمو رسول رفتن بیرون.سرمو به حالت قهر چرخوندم .
_آرام ازم رو برنگردون. من کار بدی نکردم که
_من دوست نداشتم تو خودتو ناقص کنی به خاطر من
_من از اولش ناقص بودم .
_اون که معلومه اگه یه تخته ات کم نبود الان کلیه نمیدادی بهم
_دیوونه ایی آرام 😂
_اع زهر مار. درد .کوفت پسره پرو
_باشه فقط ببینمت چشای مشکیت رو
_لوس
سرمو برگردوندم
_کی میرم از اینجا علی اکبر ؟
_مهم نیست کی میری
_بگووووووو
_هیچی
_بابام کو
_رفت
_کجا
_خونه خودش دیگه آرام
_میشه پیشم بمونی؟
_باشه
_بگو بقیه برن
_باشه باز چی آبجی خانم
_هیچی .موبایلم و بده
از توی کشو بغل تخت گوشیم و داد بهم .بعد هم رفت بیرون .شماره شهلا رو گرفتم .دوست صمیمیم .ولی .....یه روز داشتیم برمیگشتیم از دانشگاه ماشین زد بهش از ترس داشتم سکته میکردم .بابام اومد دنبالم و کتکم زد ۱ هفته تو خونه حبس بودم که نرم پیش شهلا تو این مدت هم یادش نبودم .ولی الان که خودم رو تخت بیمارستان بودم فهمیدم که چشم انتظار بودن چقدر سخته .۱ بار ۲ بار ۳بار جواب نداد .برای ۴ بار شمارشو گرفتم .یه مرد جواب داد
_بله
_سلام .شهلا هست ؟
_شهلا؟
_اره دوست صمیمیمه
_تو چطور دوستی هستی که نمیدونی شهلا ۲ هفته پیش مرده! ۲۲ سالش بود مرد! جوون مرگ شد بچم!شهلا ضربه مغزی شد! شهلا مرد ! میدونی برا چی ؟ برای اینکه اون دوست بی وجدانش موقع تصادف زنگ نزد به آمبولانس ديگه. نبینمت به این شماره زنگ بزنی .
قطع کرد ! نمیخواستم باور کنم.من ؟ من باعث مرگ شهلا شدم؟ اشکام بی اختیار جاری میشدن ! نمیتونستم باورش کنم . سرمو کردم زیر پتو و تا تونستم گریه کردم .یهو در باز شد و علی اکبر اومد داخل
_اع ؟ ارام؟واسه چی گریه میکنی آرام؟ به خاطر من گریه میکنی
_چی واسه خودت میگی سید ؟ دوستم ......دوستم ...مرد....!
_چی؟
_دوست صمیمیم ..! نگاه کن تو گوشیم چی سیوش کردم ...نگاه کن چقدر باهم صمیمی بودیم ! اما ..یا روزی تو یه خیابون خلوت ماشین زد بهش. منم فرار کردم از اونجا. به همین سادگی ولش کردم ! دوستی به دوست دارم و عشقم نیست دوستی به پشت دوست بودنه که من نداشتم ! ای خاک تو سرم کنن .
_واقعا آرام؟ تو ؟آرام به خودت سخت نگیر مرگ اون تخصیر تو نبوده که اخه قربونت بشم
_چیمیگی سید؟چرا تخصیر من بود. میدونی چرا چون واسه آمبولانس زنگ نزدم اگه من زنگ میزدم برای اورژانس الان شهلا زنده بود! علی اکبر تو چی میدونی از دوستی چرا من دارم اینارو به تو میگم
یهو سرشو انداخت پایین .
_شاید من چیزی ندونم ولی منم رفیق از دست دادم. موقعی که تو بودی پیش بابات من رفتم سوریه .
_چیی ؟ تو ؟ سوریه؟
_اره! رفتم سوریه .به خاطر سنم نمیفرستادنم منطقه .همش اون پشت بودم .یه روز با یکی از دوستام پشت ماشین قایم شدم که بریم منطقه . رفتیم تو ناف داعش. پیاده شدیم! ولی.... دوستم پیاده شد اسمش مجتبی بود .من داشتم پیاده میشدم که پام گیر کرد به سیم داخل ماشین .داعش هم اونجا بود .یکسره داشت رگبار میبست.
سرش پایین بود ولی تو لحنش گریه بود
_اومد که منو نجات بده به تیر نخورم ولی....یه تیر زدن به قلبش .رو دستام شهید شد ..بعد از مجتبی انقدر داغون بودم که سوریه نرفتم .....
از حرفی که زده بودم پشیمون بودم. از چشمام اشک میبارید مثل علی اکبر
_سید ببخشید .کاش لال میشدم این حرف و نمیزدم ...
سرشو آورد بالا.چشماش قرمز شده بود.
_فقط گفتم که بدونی من یه چیز هایی حالیمه. ولی میدونی الان داغون چی ام ؟
_نه
_اینکه دیگه نمیتونم سوریه برم ...
صدای اذان مغرب اومد
_پاشو کمکت کنم وضو بگیری
......
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
🍁بسم رب الشهدا وصدیقین 🍁
پارت ۷
علی اکبر کمکم کرد وضو بگیرم و نمازم و خوندم .علی اکبر بعد نماز رفت بیرون . از طرف پنجره به ماه نگاه کردم. یعنی کسایی که دوسشون دارم دارن به این ماه نگاه میکنن؟ از کنار تختم لیوانمرو گرفتم و کمی آبمیوه ریختمتوش . حالم یه جوری بود . آبمیوه رو خوردم . چشمام گرم شد و خوابیدم ....
_تو....تو....تو....قاتلی....تو قاتل شهلایی....!اگهتو زندگی میزدی به اورژانس شهلا زنده بود! دون میخواست ازدواج کنه ! تو قاتلی ...تو میمیری ...بعدی نوبت توعه ......
_ااعععع
از خواب بلند شدم و جیغ بلندی کشیدم .این صداها چی بود که من میشنیدم؟ در باز شد و علی اکبر هراسان اومد تو
_چیزی شده آرام؟
_سس ساعت چنده؟
_آروم باش .ساعت ۳ و نیم صبح
_نه .من که هنوز شام نخوردم .
_شام و آوردم برات ولی بیدار نشدی .
_آه. علی خیلی خواب بدی بود. یه نفر هی بهم میگفت تو قاتلی .بعدی نوبت توعه
_چرت میگفت. تو خودتو اذیت نکن قربونت برم.
_اووف قلبم مثل باد میزنه
_آروم باش یه آب بخور
لیوان و گرفت و آب پر کرد .داد دستم .
از دستش گرفتم که صدای اذان صبح بلند شد. کمکم کرد وضو بگیرم و نشسته نمازم رو خوندم. علی اکبر هم کنارم پایین تخت پارچه پهن کرده بود و نماز میخوند . بعد سلام اخر نماز موبایلش زنگ خورد
_کیه این وقت شب؟
_نمیدونم .شاید بابا رسول باشه
_جانم بابا
_...........
_بابا مطمئنی؟
_.....
_بابا .سالمن؟
_.....
_ای وای باشه بزار ببینم میتونم مرخصش کنم
_....
گوشی و قطع کرد .و یه نگاه ملتمسانه بهم کرد
_چیه چرا اینجوری نگاه میکنی
_جان من باز شلوغش نکن
_چرا
_آروم
_هه بگو دیگ
_خونتون آتیش گرفت
_ها؟
_خونه خودتون
_خب
_هیچ اثری هم از بابات و آناهیتا خانم نیست
_یعنی چی ؟ فرار کردن؟
_نه ........سوختن ....
_چیمیگی علی
_هیچی .
بلند شد و از در رفت بیرون
این همه بلا حق من نبود ! این همه کوچیک شدن پیش بقیه حق من نبود! حالا که بابام مرد تازه فهمیدم از ته دلم دوسش داشتم...... اینکه کتکم میزد یه اتفاق تلخ بود ...ولی اینکه بمیره اونم اینجوری اتفاقی تلخ تر بود ...یه نفر میگفت آدمایی که ظلم میکنن با ظلم میمیرن .مرگ خوبی ندارن ...بابای منم همین بود ..مرگ خوبی نداشت .انگار تموم غصه ها تو دلم غمباد شده بودن ..از چشام اشک نمیومدن ولی با تموم وجودم گریه میکردم .گریه به حال بابام . حتی از مرگ انا هم ناراحت شده بودم...آنا هم یه انسان بود و ظلم کرد ...به من .به هانا .به علی اکبر ....چقدر فحش نثارش میکرد . دیگه چشمام طاقت نیاوردن و هق هق کردم . دلم به حال بابام میسوخت. چه عذابی میکشید تو اون دنیا!از جام بلند شدم .سرم و رو از دستم کندم .لباس بیمارستان رو در آوردم و لباس های قبلی خودم و پوشیدم .گشتمو چادرم و پیدا کردم . گوشیم و گرفتم و با درد راه میرفتم از اتاق کشان کشان اومدم بیرون که علی اکبر منو دید .با یه سری برگه که دستش بود اومد طرفم
_کی بهت گفت بیای اینجا ؟
_علی اکبر تورو به جدت گیر نده باید برم
_کجا بری آخه فدات شم
_باید برم
_باشه حداقل بزار برگه ترخیصتو بهت نشون بدم
رفتم و از دستش کشیدماون برگهرو
نگاه کردم .آره! برگه ترخیصم بود . از توی جیب هودیش سوئیچ ماشین و در آوردم. رفتم سمت در
_آرام. وایسا منم بیام دیگه .
پشت سرم اومد .یه خورده همکمکم کرد .در ماشین و زدم و نشستم سمت شاگرد .سوئیچ هم پرت کردم .
_آخ
آخی زدم به صورتش .ولی مهم نبود .باید میرسیدم
_زود میبرمت تابیشتر از این بلا سرمون نیاوردی
خیلی تند میرفت. حالم داشت بد میشد ......
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
🍁بسم رب الشهدا وصدیقین 🍁
پارت ۸ .۹
ولی طاقت آوردم. شیشه رو دادم پایین تا حالم بهم نخوره. به سر خیابون خونمون که رسیدیم .پر بود از آدم. نمیزاشتن بریم داخل .یکیشون اومد طرف ماشین
_آقا اینجا آتش سوزی اتفاق افتاده لطفا هرچه زودتر این مکانرو ترک کنید .
_میدونم برادر من. ایشون دخترشون هستند بنده هم پسرشون لطفا بزارید بریم حالشون بده
_بفرمایید .
راه و برامون باز کردن رفتیم جلو .دود تموم خونه رو فرا گرفته بود .۵ -۶ تا ماشین آتش نشانی اومده بودن .آمبولانس هم بود عمو رسول اون گوشه ایستاده بود . سدنا هم اومده بود . رفتیم سمتشون .سدنا کمکم کرد و پیاده شدم. نزاشتن نزدیک بریم .پیش امبولانس نشستم. علی اکبراون نزدیکا بود .تو همین حال و احوال بودم که موبایلم زنگ خورد
_Hello, don;t interrupt me. I have a suggestion for you
(سلام .آرام قطع نکن .یه پیشنهاد دارم برات)
وای نه ! هانا بود
_هانا من اصلا حوصله اتو ندارم .میدونم فارسی میفهمی .هانا، بابا و آنا مادرت مردن .سوختن تو آتیش
_dont lie This is not possible. No! I kill you quietly(آرام دروغ نگو .این ممکن نیست .آرام میکشمت )
قطع کردم ..دوست داشتم اون هم عذاب بکشه .چرا همش من؟همونجا ایستاده بودم که دوتا برانکارد آوردن. بیرون از خونه .یهو حالم دست خودم نبود بلند شدم و شروع کردم به جیغ کشیدن .علی اکبر داشت سعی میکرد مردم فیلم نگیرن . سدنا هم منو اروم میکرد .خیلی ترسیده بودم .یه خانم از تو آمبولانس اومد و بردنم داخل . دیگه چیزی نشنیدم و ندیدم ......
آروم چشمام رو باز کردم .تو اتاق سدنا بودم . آروم از جام بلند شدم .از تو اتاق صدا های خاصی میومد انگار مراسم ختم بود...چادر رنگی سرم کردم و درو باز کردم همه زن بودن و داشتن گریه میکردن .لا به لای خانم ها مادر و خواهر آنا هم بودن .وضعشون ضعیفه .آنا با کلاهبرداری به اینجا رسیده بود .خواهرش به من نگاه میکرد. خاله تو آشپز خونه رو صندلی نشسته بود .صداها تو سرم اکو میشد ..صدای گریه .....سرم گیج رفت ...چادر از سرم افتاد چارچوب در رو گرفتم جیغ کشیدم ......سدنا اومد پیشم . چشمام بسته بود ولی صداها رو میشنیدم
_آرام جان .آرام قربونت برم من ...آرام خوبی؟..(با صدای گریه)
چند قطره آب ریخت رو صورتم .همه دورم بودن. صدای آشنایی شنیدم
_آرام خانم .آرام خانم ...از خواهرم بگذر ...آرام خانم .
سدنا بلندم کرد و بردتم تو اتاق . نشستم رو زمین . یه لیوان آب قند داد دستم .
_بخور آرام جان بخور .
_سدنا خانم میزاری من باهاش صحبت کنم؟
_طاهره خانم زود تمومش کنید .حالش خوب نیست .
_باشه.باشه قول میدم.
خواهر آنا بود!
سدنا از اتاق رفت بیرون . حالم خوب نبود. با دستم سرمو داشتم
_آرام خانم از خواهرم بگذر. الان مرده دستش از دنیا کوتاهه .بزرگی کن .
_طاهره خانم . اون به من بد کرد .اون بهم لگد میزد .رو مخ بابام راه میرفت
شبی نبود من بدون کتک بخوابم . تموم بدنم پر از کبودیه.شما ...شما....من از آنا نمیگذرم
_آرام جان .دخترکم .بگذر .در ضمن .اسمش مطهره ست .خودش اسمش و عوض کرد . من با هزار زحمت تونستم کاری کنم که آنا آق والدین نشه .تروخدا بگذر
_اگه من حلالش کنم از بقیه میخواد چجوری حلالیت بگیرین؟
_بقیه؟
_یه شب اومد اینجا . با بابام .به بابام گفت .من اونو زدم .بابام بهم کشیده زد .
میدونیچیھ ؟
انگشترحاجقاسمبعدازاونانفجارسنگینسالمموند !
داداش آرمان ..
چجوریزدنتکهانگشترت
شکست (:💔؟
8.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو دعا کن...
حال یک شهر خوب میشود❤️
هدایت شده از شَهید♡اَݼمَد مَشلَب♡
ساندیس ارزشیا اینبار دست برعندازا در دل فرانسه،
تهاجم فرهنگی تا کجاا (((:🔥