eitaa logo
✯کیوسکِـ ذهـن✯
90 دنبال‌کننده
56 عکس
0 ویدیو
0 فایل
_الو؟ +بله؟ _میشه برام بگی؟ +از چی؟ _از همه چی.... ................................ اینجا کانال کیه؟ خانمِ نویسنده:)
مشاهده در ایتا
دانلود
#قسمت_اول حالا که حقایق روشن شده؛ آنجل هاول تفنگ شاه کشی را سمت خانم میگوری نشانه گرفته و می گوید:«آقای رادیون، بابت کمکی که کردید از شما ممنونم!» رادیون هیچ واکنشی نسبت به این حرف نشان نمی دهد. خانم میگوری با بهت به آنجل می گوید:« تو جرئت نداری شلیک کنی! تو مثل پدرت ترسویی!» آنجل با صدای نازک و آمیخته به نفرتش می گوید:« حالا می بینی که می تونم!» همه چیز سریع اتفاق می افتد. خانم میگوری آنجل را سمت پنجره ای بزرگ هل می دهد؛ در همین حال صدای شلیک تفنگ و رعد و برق با هم تلفیق می شود. و حالا... خانم میگوری که لباس سبزش خون آلود شده؛بی جان روی زمین می افتد و آنجل از پنجره بزرگ به بیرون پرت می شود.احتمال اینکه کسی از آن ارتفاع بیفتد و نمیرد خیلی کم است. مهمان های هتل پراکنده می شود؛ عده ای کنار پنجره؛ عده ای به آقای هاول دلداری می دهند؛عده ای کنار جسد خانم میگوری و پسرش که گریه می کند ایستاده اند. عده ای هم ترجیح می دهند تا می توانند از صحنه ی جرم دور شوند. در همان حال آقای رادیون خنده ای سر می دهد؛ خنده ای سرشار از تمسخر، تنفر و ترحم. سپس به سرهنگ کایت می گوید:« از نمایش لذت بردید سرهنگ؟» و منتظر شنیدن جواب سرهنگ نمی شود و صحنه را ترک می کند.
#قسمت_دوم باران همچنان ادامه دارد. ولی آرام تر شده است. سرهنگ کایت با عجله به دنبال آقای رادیون به باغ بزرگ هتل می رود. _آقای رادیون! لطفا صبر کنید! رادیون می ایستد. سرهنگ کایت خودش را به او می رساند. _آقای رادیون! این کار شماست؟ +کدام کار؟ سرهنگ کایت نفس نفس زنان می گوید:«می دانم هیچ چیز امشب تصادفی و شانسی نبود. اینکه همه همزمان به این هتل بیایند...» آقای رادیون با تبسم و آرام می گوید:«کار من بود...» _اینکه برق ها برود و همه در سرای هتل جمع شوند؟ +کار من بوده... _اتفاقی که برای خانم آنجل هاول و خانم میگوری افتاد؟ +قیافه من شبیه قاتل هاست سرهنگ؟نه مرگ آنها تقصیر من نیست. حداقل جزو نقشه نبود. _نقشه؟ +خانم هاول خواستن توی پیدا کردن قاتل کمک کنم. سرهنگ کایت به لبخندی که هر لحظه پر رنگ تر می شود خیره می شود و می لرزد. با خودش فکر می کند چرا باید از یک آدم تا این اندازه بترسد؟می گوید:«در ازای چه بهایی؟ شما که کاری را مجانی برای کسی نمی کنید.مگه نه آقای رادیون؟» رادیون با لحنی مرموز نجوا می کند:«الان نمی فهمی...» سپس روی پاشنه ی پا می چرخد و این بار با صدای بلند و لحنی مشتاقانه می گوید:«کار من اینجا تمام شد...به امید دیدار دوست من!» و در دل شب محو می شود و سرهنگ کایت درمانده را به حال خودش رها می کند. پایان...؟شاید:)
هیچ کس نمی تونه حدس بزنه من آقای رادیون رو از شخصیت کدوم کتاب الهام گرفتم😂🤌(راهنمایی: مخفف اسم شخصیته H.Q میشه:) امیدوارم از داستان لذت برده باشید...:) ارادتمند؛ _خانمِ نویسنده...تقریبا نویسنده🙃
هدایت شده از حَیاتُنا‌حُسِین
-زهرا جونم تولدت مبارک انشالله ¹²² ساله بشی❤️" انشالله بتونی داستان های قشنگتُ چاپ کنی💫؛ ارزو میکنم به همه ارزو های قشنگت برسی..، با ارزوی موفقیت های روز افزون برای خانوم نویسندمون:) @Donotforget
هدایت شده از "Chayki"
خانم نویسنده، ذهنِ خلاقِ این دهه، مامانِ ماندنی و برایان، خالق رادیون، خدای داستانهای نیمه کاره، تولدت رو هزار بار تبریک میگم💙 ایشالا هزارساله بشی و کودک و نوجوونای ده قرن پای داستانای قشنگت بشینن امیدوارم هرچه زودتر بتونی شاهکاراتو چاپ کنی🫂🤍 @Donotforget
ممنون که یادم هستین:) امیدوارم براتون خاطرات قشنگ بسازم😊
هدایت شده از مَه‌یاس | Mahyas
ایران هم اکنون خطاب به اسرائیل: میخای گریه کنی؟ گریه کن، بی تربیت!😂
از بدترین حس های دنیا: توی یه لحظه ی خیلی عالی هستی، پیش کسایی که دوستشون داری...داری یه خاطره خوب می سازی...! بعد یادت میاد این لحظه ی خوش قراره تموم بشه...:)
بعد 1933 سال یه شعر سرودم😂🤌 *در حال تایپ کردن شعر مسخره ای که گفتم.... (و یه نکته درباره ی شعر؛ زنجره یه نوع جیرجیرکه)
زنجره بخوان؛ زنجره بخوان از اینها و از آنها بخوان آنچه را می گویم آن را بخوان برایم از اشک ها و لبخند ها بخوان برایم از قلب آدم ها بخوان زنجره بخوان؛ زنجره بخوان زنجره با صدای بلند و گاهی آرام بخوان زنجره برای این گوش های رام بخوان برایم از قفسه های خسته بخوان برایم از دل های شکسته بخوان زنجره بخوان؛ زنجره بخوان از بانگ اذان بلبل بخوان از گلدسته های خون آلوده گل بخوان از گنبد درخت زیتون بخوان از ریشه های غرق در خون بخوان زنجره بخوان؛زنجره بخوان گاهی از درد و زجر و مرگ بخوان گاهی از فریاد و خون و جنگ بخوان گاهی از طراوت و خوشی و تازگی گاهی از عشق و نغمه و زندگی بخوان زنجره بخوان؛زنجره بخوان زنجره نمیر و آواز بخوان برایم از پایان و آغاز بخوان برایم از حسرت پرواز بخوان تا آخر این شعر در کنار من بمان زنجره بخوان؛ زنجره بخوان زنجره با نفس های آخر هم بخوان زنجره زنده بمان و باز هم بخوان زنجره با تمام وجودت بخوان زنجره با تمام غرورت بخوان زنجره بخوان؛زنجره بخوان زنجره برای آخرین بار بخوان زنجره این بار برای من بخوان زنجره تو کوچکی اما بدان صدایت می پیچد در دنیا؛ زنجره بخوان _خانمِ نویسنده:)
✯کیوسکِـ ذهـن✯
#شعر_خود_سروده زنجره بخوان؛ زنجره بخوان از اینها و از آنها بخوان آنچه را می گویم آن را بخوان برایم ا
داستان این شعر اینطوریه که یه دختری پاش میره روی یه جیرجیرک(همون زنجره) و بهش میگه که نمیر و آواز بخون😂 (خیلی خب شعر عجیبم رو گذاشتم... پیش به سوی جزوه ی زیست زیبا🤌)
چون احتمـــــــال داره در آینده کانال پر محتوا تر بشه یه لیست از محتوای کانال میزارم که بتونین محتوای مورد نظرتون رو پیدا کنین: به زودی: ارادتمند؛ خانمِ نویسنده:)