eitaa logo
پزشک ایرانی
6.7هزار دنبال‌کننده
57.3هزار عکس
7.6هزار ویدیو
113 فایل
#تــــــــــــــــوجه👇👇👇 📚 کتاب هایی که قبل ازمرگ باید بخوانیم...👇✅ https://eitaa.com/joinchat/2373517458Cb099503ae7 #مدیر👇 @Hossein_Hajivand #تبلیغ‌در👇 http://eitaa.com/joinchat/2953183246Ce6d64e22a6
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبلیغات عجایب
🔻 مادر و پدرم منو نمیخواستن. از ۷ سالگی مجبورم بودم کار کنم، یه بار سر اینکه با اسباب بازی خواهرم بازی کرده بودم، بابام با شیلنگ سیاه و کبودم کرد. اول دبیرستان بودم، از رو شیطنت بچه گونه چندتا تار ابروهامو برداشتم. مادرم دید و به پدرم گفت.. یادمه پدرم اومد تو اتاق بهم لگد زد، بعدم دوتایی بهم حمله کردن و کتکم زدن. یهو بابام ولم کرد رفت بیرون. وقتی برگشت دیدم یه طناب دستشه. طناب رو به قلاب پنکه سقفی بست و انداخت گردنم که اعدامم کنه.... وقتی طناب و انداخت گردنم و از اونور کشید بالا دیدم که یهو مادرم .... 🔞❌ https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
هدایت شده از تبلیغات عجایب
🔻 مادر و پدرم منو نمیخواستن. از ۷ سالگی مجبورم بودم کار کنم، یه بار سر اینکه با اسباب بازی خواهرم بازی کرده بودم، بابام با شیلنگ سیاه و کبودم کرد. اول دبیرستان بودم، از رو شیطنت بچه گونه چندتا تار ابروهامو برداشتم. مادرم دید و به پدرم گفت.. یادمه پدرم اومد تو اتاق بهم لگد زد، بعدم دوتایی بهم حمله کردن و کتکم زدن. یهو بابام ولم کرد رفت بیرون. وقتی برگشت دیدم یه طناب دستشه. طناب رو به قلاب پنکه سقفی بست و انداخت گردنم که اعدامم کنه.... وقتی طناب و انداخت گردنم و از اونور کشید بالا دیدم که یهو مادرم .... 🔞❌ https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
هدایت شده از تبلیغات عجایب
🔻 مادر و پدرم منو نمیخواستن. از ۷ سالگی مجبورم بودم کار کنم، یه بار سر اینکه با اسباب بازی خواهرم بازی کرده بودم، بابام با شیلنگ سیاه و کبودم کرد. اول دبیرستان بودم، از رو شیطنت بچه گونه چندتا تار ابروهامو برداشتم. مادرم دید و به پدرم گفت.. یادمه پدرم اومد تو اتاق بهم لگد زد، بعدم دوتایی بهم حمله کردن و کتکم زدن. یهو بابام ولم کرد رفت بیرون. وقتی برگشت دیدم یه طناب دستشه. طناب رو به قلاب پنکه سقفی بست و انداخت گردنم که اعدامم کنه.... وقتی طناب و انداخت گردنم و از اونور کشید بالا دیدم که یهو مادرم .... 🔞❌ https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
هدایت شده از تبلیغات عجایب
🔞‼️😔😢 پنچ سال بود عروسی کرده بودم مجبور شدم بخاطر کار همسرم بیام شهر بزرگی زندگی کنم واحد روبه رویمون خانوم ۴۰ ۵۰ ساله بود به چشم مادر بهش نگاه می‌کردم چون تنها بود هر روز می‌اومد خونه ما همیشه هم آرایش کرده و شیک پیک باهاش خیلی راحت بودیم تا اینکه هرروز غروب منو به صرف چای دعوت میکرد خونشون درست نیم ساعت بعد برگشتم خواب سنگینی منو می‌گرفت سرشب از خواب بیهوش میشدم یه روز شک کردم مثل همیشه رفتم خونشون چای برداشتم وقتی برا کاری رفت آشپزخونه چای خالی کردم تو گلدون نیم ساعت گفتم خواب میاد دیدم لبخندی زدی رفتم خونه بعد یه ساعت شوهرم با 👆
هدایت شده از تبلیغات عجایب
🔻 مادر و پدرم منو نمیخواستن. از ۷ سالگی مجبورم بودم کار کنم، یه بار سر اینکه با اسباب بازی خواهرم بازی کرده بودم، بابام با شیلنگ سیاه و کبودم کرد. اول دبیرستان بودم، از رو شیطنت بچه گونه چندتا تار ابروهامو برداشتم. مادرم دید و به پدرم گفت.. یادمه پدرم اومد تو اتاق بهم لگد زد، بعدم دوتایی بهم حمله کردن و کتکم زدن. یهو بابام ولم کرد رفت بیرون. وقتی برگشت دیدم یه طناب دستشه. طناب رو به قلاب پنکه سقفی بست و انداخت گردنم که اعدامم کنه.... وقتی طناب و انداخت گردنم و از اونور کشید بالا دیدم که یهو مادرم .... 🔞❌ https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a