eitaa logo
دوربین شهرابریشم
3.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
60 فایل
رسانه "دوربین شهرابریشم" با رویکرد اطلاع رسانی، انتقادی، فرهنگی، مطالبه‌گری، سیاسی ، تحلیلی و طنز و سرگرمی، تلاش می‌کند ضمن مفید بودن در جامعه اثرگذار باشد. #شهرابریشم #شهرک_قدس #یزدآباد #حسن_آباد #باغ_ابریشم ارتباط با مدیر کانال: @Soleimani8956
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵 #حکایت 🐁 حكايت موش و مزرعه دار 🐁 🔸موشی در خانه ی مزرعه دار #تله_موش ديد ؛ به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد ؛ همه گفتند : تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد ؛ 🔻نیمه شب ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار که برای سرکشی رفته بود ماری که دمش در تله گیر کرده بود، زن مزرعه دار را گزيد ؛ همان شب برای خوب شدن حال زن از مرغ برايش سوپ درست کردند ؛ و فردا صبح گوسفند را برای تهیه ناهار عيادت کنندگان سر بريدند ؛ ولی زن رفته رفته حالش به وخامت رفت و فوت کرد. 🔹 مزرعه دار مجبور شد گاو را برای مراسم ترحيم همسرش بکشد تا برای اهالی شام تهیه کند؛ و این در حالی بود که در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه می کرد؛ و به مشکلی که به ديگران ربط نداشت فکر می کرد ...!! 🔴 #بیتفاوت_بودن_هزینه_دارد 💯 خبررسانی دوربین شهرابریشم @Doorbine_Shahr
🔻داستان سقراط و افلاطون🔻 🔹در بازار، افلاطونِ شاگرد، بیشتر از استادش سقراط طرفدار داشت و کسبش رونق گرفت و چون مراجعه کننده ای بیشتری داشت استاد تحمل وجود این شاگرد را دیگر نداشت و چون با پادشاه رفاقت داشت او به پادشاه گفت من تحمل وجود این شاگردم را ندارم پادشاه گفت هر پیشنهادی داری بگو گفت میخوام در حضور شما به او زهر بدهم پادشاه قبول کرد. 🔸 آنها روزی را تعیین کردند و در آن روز افلاطون را احضار کرده و با نقشه موضوع را در میان گذاشتند و افلاطون قبول کرد و به مادرش گفت این حوض را از شیر پُر کن و هر وقت جنازه ام را آوردند من را در حوض شیر بیانداز و بعد بر سر قرار رفت، استاد به او جام زهر داد و در حضور پادشاه جام را نوشید و بر زمین افتاد، او را به خانه بردند و تحویل مادرش دادند و مادر به دستور وی او را درحوض شیر انداخت و او وقتی در حوض شیر غرق شد و ناخواسته شیر وارد بینی و دهانش شد استفراغ کرد چند مرتبه به این شکل گذشت تا اینکه اثر زهر از بدنش رفت و چشم باز کرد. 🔹بعد از مدتی نزد پادشاه رفت و گفت استادم به من زهر داد و من را کشت حالا حق قصاص دارم پادشاه تایید کرد و قرار شد بعد از سه ماه نزد پادشاه حاضر شوند و به استاد زهر بدهد افلاطون سه نفر را اجیر کرد و به این سه نفر سه هاون داد،به یکی آب و دیگری خاک و سومی پشم و گفت در مسیر تردد سقراط بنشینید و بکوبید،هرگاه استاد می پرسید که چکار میکنید؟ بگوئید به دستور افلاطون برای شما زهر درست میکنیم. 🔻هر گاه سقراط از آنجا رد میشد و اینها را میدید می پرسید چکار میکنید؟ جواب می دادند به دستور افلاطون برای شما زهر درست میکنیم. 🔻سقراط هر روز که از کنار اینها رد میشد وچشمش به آنها می افتاد،نگرانیش بیشتر می شد تا اینکه روز موعود نزد پادشاه حاضر شدند و افلاطون جام زهر را به استاد داد و او کمی از آن نوشید و افتاد و مرد. افلاطون باقی جام او را نوشید و گفت زهر نبود آب بود ولی من او را زجر کش کردم. (البته با کمی تصحیح و ویرایش) پ.ن.مدیر✍ حکایت آشنائیست و چقدر شبیه داستان این روزهای ماست. خبررسانی دوربین شهرابریشم @Doorbine_Shahr
📜 💠داستان جالبی به نقل از دکتر "ناصر کاتوزیان" در فضای مجازی منتشر شده که اگر از ایشان هم نباشد هم جای تأمل و تفکر دارد. 🔻داستان به نقل از ایشان از این قرار است که فرمودند: 🔸در خانۀ یکی از نزدیکان مهمان بودم،از صاحب خانه پرسیدم خروسی داشتید که صبح ها می خواند؟ 🔹گفت: همسایه ها اعتراض کردند، سرش را بریدیم! 🔸گفتم چرا؟ 🔹گفت: از خواندنش همسایه ها همه به تنگ آمده بودند،می گفتند این خروس هر روز صبح ما را "بیدار" می کند و موجب اذیت و مانع خواب مان می شود. 📝از آنجا بود که احساس کردم اگر کسی یا چیزی موجب "بیداری و آگاهی" مردم شود احتمال دارد روزی از هر طریقی حذف شود. 💡و یا شاید دلیلش این باشد که اکثر افرادی که به فکر "مرغ" هستند و احوالی از "خروس" نمی پُرسند شاید سیر کردن شکم شان مهمتر از بیداری و آگاه شدنشان است. خبررسانی دوربین شهرابریشم @Doorbine_Shahr
دوربین شهرابریشم
🤓☝️قابل توجه تازه عروس ها و همچنین عروس خانمهای قدیمی 😲آیا می دونید برخورد خوب و خوش اخلاقی با شوهر
🔸بعضی از عزیزان در مورد ارتباط این فیلم با متن اون پرسیدند که توجهتون رو به یک حکایتی زیبا در این باره جلب میکنم😊 🔹روایت است که در زمان کریم خان زند مرد سیه چهره و قوی هیکلی در شیراز زندگی میکرد که در میان مردم به سیاه خان شهرت داشت وقتی که کریم خان میخواست بازار وکیل شیراز را بسازد او جزء یکی از بهترین کارگران آن دوران بود در آن زمان چرخ نقاله و وسایل مدرن امروزی برای بالا بردن مصالح ساختمانی به طبقات فوقانی وجود نداشت بنابرین استادان معماری به کارگران تنومند و قوی و با استقامت نیاز داشتند تا مصالح را به دوش بکشند و بالا ببرند. وقتی کار ساخت بازار وکیل شروع شد و نوبت به چیدن آجرهای سقف رسید سیاه خان تنها کسی بود که میتوانست آجر را به ارتفاع ده متری پرت کند و استاد معمار و ور دستانش آجرها را در هوا می قاپیدند و سقف را تکمیل میکردند. روزی کریم خان برای بازدید از پیشرفت کار سری به بازار زد و متوجه شد که از هر ده آجری که سیاه خان به بالا پرت میکند شش یا هفت آجر به دست معمار نمی رسید و می افتد و می شکند کریم خان از سیاه پرسید چه شده نکنه نون نخوردی؟؟!! قبلا حتی یک آجر هم به هدر نمی رفت و همه به بالا میرسید! سیاه خان ساکت ماند و چیزی نگفت اما استاد معمار پایین آمد و یواشکی بیخ گوش کریم خان گفت قربان تمام زور و قدرت سیاه خان و دلگرمی او زنش بود چند روزست که زن سیاه خان قهر کرده و به خانه ی پدرش رفته سیاه خان هم دست و دل کار کردن ندارد اگر چاره ای نیاندیشید کار ساخت بازار یک سال عقب می افتد او تنها کسی است که میتواند آجر را تا ارتفاع ده متری پرت کند. کریم خان فورا به خانه پدر زن او رفت و زنش را به خانه آورد بعد فرستاد دنبال سیاه خان و وقتی او به خانه رسید با دیدن همسرش از شدت خوشحالی مثل بچه ها شروع به گریه کرد کریم خان مقداری پول به آنها داد و گفت امروز که گذشت اما فردا میخواهم همان سیاه خان همیشگی باشی! این را گفت و زن و شوهر را تنها گذاشت فردا کریم خان مجددا به بازار رفت و دید سیاه خان طوری آجر را به بالا پرت میکند که از سر معمار هم رد میشود بعد رو به همراهان کرد و گفت ببینید عشق چه قدرتی دارد آنکه آجرها را پرت میکرد عشق بود نه سیاه خان آدم برای هرچیزی باید انگیزه داشته باشد. 🤓☝️حالا کیا متوجه ارتباط فیلم و متن مورد نظر شدند!؟ خبررسانی دوربین شهرابریشم @Doorbine_Shahr
📜 🔲 از اهل دلی پرسیدند فلسفه حرام بودن نگاه به نامحرم چیست؟ 🔷گفت : 👀 میبینی،میخواهی،به وصالش نمیرسی،دچار افسردگی میشوی! 👀 میبینی،شیفته میشوی،عیب هارا نمیبینی،ازدواج میکنی،طلاق میدهی! 👀 میبینی ،دائم به او فکر میکنی،از یاد خــدا غافل میشوی،از عبادت لذت نمیبری! 👀 میبینی،باهمسرت مقایسه میکنی، ناراحت میشوی، بداخلاقی میکنی! 👀 میبینی،لذت میبری،به این لذت عادت میکنی، چشم چران میشوی،درنظر دیگران خوار میگردی! 👀 میبینی،لذت میبری،حُب خدا در دلت کم میشود، ایمانت ضعیف میشود! 👀 میبینی،عاشق میشوی، از راه حلال نمیرسی، دچار گناه میشوی! 👀 میبینی ... خبررسانی دوربین شهرابریشم @Doorbine_Shahr
🔵 روزی جنگل آتش گرفته بود و ساكنين جنگل وحشت‌زده تلاش می كردند فرار كنند! 🟤 ببر می گفت من قوی هستم. به جای ديگری میروم و دوباره زندگی‌ام را می‌سازم! 🟣 فيل خودش را به رودخانه رسانده بود و با ريختن آب روی بدنش خود را خنك می‌كرد و در فكر گريز بود! و و و ... 🟠 اما گنجشکی نفس‌نفس زنان خود را به رودخانه می‌رساند، با نوكش قطره‌يی آب برمی‌داشت، پر می‌كشيد و دوباره برمی‌گشت... 🔴 از او پرسیدند: در اين وانفسا تو داری چه می‌كنی؟ پاسخ داد: آب را می‌برم تا آتش جنگل را خاموش كنم! 🟡 به او گفتند: مگر حجم آتش را نديده‌ای؟ مگر تو با اين منقار كوچكت می‌توانی آتش جنگل را خاموش كنی؟ اصلا اين كار تو چه فايده‌ای دارد؟ 🟢 گنجشك گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما وقتی از من پرسيدند زمانی که جنگلی كه وطن تو بود و در آتش می‌سوخت چكار کردی؟ خواهم گفت؛ صحنه را ترك نكردم و هر چه از دستم بر آمد؛ برای نجات جنگل كردم! و به جنگ با آتش رفتم! 📌 مهم نیست که شما چقدر «قدرت» دارید، مهم این است که چقدر «غیرت» دارید. خبررسانی دوربین شهرابریشم @Doorbine_Shahr