بازرگانی زنی زیبـا روی بنام زهره داشت. روزی بازرگان عزم سفر کرد بر تن زن لباسی سفید پوشاند و کاسه ای پر از رنگ نیل به غلام خود داد و گفت:
هر وقت زن مرتکب کاری ناشایست یا خیانتی شد بدون آنکه بفهمد یک انگشت را با نیل رنگی کن و بر لباس او بزن تا وقتی آمدم بدانم چقدر کار ناشایست انجام داده است و بعد به سفر رفت ...
پس از مدتی بازرگان به غلام نامه نوشت که:
کاری نکند زهره که ننگی باشد
بر جامه او ز نیل رنگی باشد
غلام هم در جواب نوشت:
گر ز آمدن خواجه درنگی باشد
چون باز آید زهره پلنگی باشد
#عبید_زاکانی
@Dr_anoosheh
@Dr_anoosheh
شیطان را پرسیدند كدام طایفه را دوست داری؟
گفت: دلالان را.
گفتند: چرا؟
گفت: از بهر آنكه من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم،ایشان سوگنددروغ نیزبدان افزودند...
#عبید_زاکانی
@Dr_anoosheh