eitaa logo
عاشقانه‌های کلامی_اعتقادی
333 دنبال‌کننده
391 عکس
89 ویدیو
46 فایل
یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد.. "لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون" کانالی برای دسترسی آسان به پاسخ سوالات کلامی و اعتقادی و صوت های تدریسِ دکتر زهرا دلاوری پاریزی* ارتباط با مدير: @Dr_zdp53
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ 📌📌https://www.aparat.com/el_balagh/live 💠📣 هشتمین جلسه از سلسله نشست های "دین و چالش های روز" ویژه برنامه "چهارشنبه های اعتقادی" ↙️"خانواده و چالش های تربیتی در عصر جدید" 🔸ارائه کننده: 🎙 حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمدرضا زیبایی نژاد (رئیس پژوهشکده زن و خانواده 🔹دبیر علمی: 🎙 دکتر زهرا دلاوری پاریزی استاد حوزه و دانشگاه، 🗓 زمان: چهارشنبه ۱۳ دی ماه 1402 🕘 ساعت: ۲۱ تا ۲۲ https://www.aparat.com/el_balagh/live 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 https://eitaa.com/Communityinformationchannel
"ان الله عزیز ذوانتقام" سنت‌های الهی پابرجا و زمان در حال تکرار است. مستکبران و ظالمان قساوت و سنگدلی و مجاهدان و مومنان ایستادگی و صبر پیشه کرده‌اند. در گوشه گوشه‌ی جهان، نور خدا روشن و خفاشان و زالوصفتان در حال ستیز با نور الهی هستند. باز هم در سالروز نورافشانی خون شهدا در اقصانقاط عالم، انفجار دیگری از نور صورت گرفت. گرگ صفتان پنجه به صورت خورشید می‌کشند، غافل از آن‌که خود را رسوا و باطن خود را بر جهانیان آشکار می‌سازند. حاج قاسم سیدالشهدای مقاومت بود و گویا الان ساقی شهادت شده است، که هر سال عده‌ای از مشتاقان بهشت را به سوی خویش می‌خواند تا آن‌ها را از غم و اندوه سخت دنیا رها سازد. دشمنان در فکر مقابله با نور هستند، غافل از آن‌که ""یرِیدُونَ لِیطْفِؤُا نُورَ الله بِأَفْواهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کرِهَ الْکافِرُونَ"" (الصف: ۸) و در مکتب آل الله، چراغی را که ایزد برفروزد، هر آن کس پف کند ریشه‌ش بسوزد هنوز در سراسر عالم، پیشوای آزادگان جهان، رهبر مقاومت و ایثار است و رهروان راه آزادگی و انسانیت با اقتدا به سید و سالار شهیدان، با تمام توان در برابر ظلم و تاریکی و ستم ایستادگی و مقابله می‌کنند و منتظر ظهور فرزند خلف حضرت زهرا سلام الله علیها هستند تا جهان را با نور چهره‌ی خویش بیاراید و آذین بندد. هان ای خونخواران و شیطان پرستان عالم، ای شب‌زدگان تیره‌روز که همچون موش کور چشمتان به تاریکی و قتل نور عادت کرده است، بدانید و آگاه باشید که خداوند نورش را در همه‌ی عالم خواهد گسترانید و انتقام سختی از مستکبران عالم خواهد گرفت.. "و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون" زهرا دلاوری پاریزی ۱۴۰۲/۱۰/۱۳
zibaeinejad.mp3
26.85M
💠📣 صوت جلسه هشتم از ویژه برنامه چهارشنبه های اعتقادی 🔸از سلسله نشست های دین و چالش های روز ↙️ موضوع: "خانواده و چالش های تربیتی در عصر جدید" 🔸ارائه کننده: 🎙 حجت الاسلام دکتر حمیدرضا زیبایی نژاد (رئیس پژوهشکده زن و خانواده) دبیر جلسه: سرکار خانم دکتر زهرا دلاوری پاریزی، استاد دانشگاه و جامعه الزهرا سلام الله علیها 🗓 چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲ 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 🆔@Islamic_theology
"تالار آینه" تالار آینه مکان نیست، بلکه فضایی است که مثل آینه، خود حقیقی شما را منعکس می‌کند. این فضا از روزهای اغتشاشات شکل گرفت، البته به قول دانشجوها "اعتراضات" وقتی که صدای بچه‌هایمان به اعتراض، کف خیابان بلند شد. آدم‌ها به طور معمولی با همدیگر، به صورت معمولی صحبت می‌کنند، وقتی خیلی قدرت درک یکدیگر را دارند این صدا آهسته‌تر می‌شود و ملایم، وقتی عاشق باشند، پچ پچ و نجوای عاشقانه، و حتی بی کلام با هم حرف می‌زنند. اما هرچه احساس فاصله و عدم درک کنند، صدایشان بالاتر می‌رود و تبدیل به فریاد و اعتراض و اغتشاش می‌شود، چون فکر می‌کنند طرف مقابل اصلا نمی‌شنود، نه این که بشنود و نفهمد، لذا بلندتر و بلندتر داد می‌زنند. القصه ما خواستیم صدای بچه‌ها را بشنویم، دانش‌آموز، دانشجو، طلبه، حتی آن‌هایی که هنوز صدایشان در نیامده بود و آتش زیر خاکستر بودند. عصرهای پنج‌شنبه، آواره این مکان و آن، مکان، از ساختمان خاتم گرفته تا مجمع شیعه‌شناسی، تا بوستان نرگس و ... هر جایی که هر یک از بچه‌ها می‌توانست جور کند، خانه‌ها، مدرسه و ... ضرورت کارگاه ارتباط با نوجوان و جوان را قبلا احساس کرده بودم، مطالعاتی داشتم، اما در هسته‌ی هیئت اساتید جهادی سمج شدم که یکی از اساتید آن را برایمان برگزار کند، صبح پنج شنبه کارگاه ارتباط بودیم و عصر پنج شنبه پیش بچه‌ها، هرچه آن‌جا یاد می‌گرفتیم این‌جا پیاده می‌کردیم، و خب شاگرد زرنگی شده بودیم که خوب درس پس می‌دادیم و سریع نتیجه می‌گرفتیم. بعضی بچه‌ها از ابتدا که همراه شدند، تا آخر هم هنوز می‌آیند و الان خودشان برای خودشان یک پاسخگوی متبحر شده‌اند. اشتباه نکنید، این تالار مکان پاسخ به شبهات نیست، بیشتر مکانی بود برای گفت‌وگو، برای همدلی، برای تبادل مهر و عاطفه، برای دیده‌شدن بچه‌ها، مهتا، محبوبه، زهرا، فاطمه و ... تا این‌که به فکر افتتاح یک پاتوق دائمی در خوابگاه جامعه افتادیم، چراکه بچه‌های خوابگاه در خروج از خوابگاه، آزادی محدودی دارند، لذا به خاطر خود خودشان، این پاتوق خداروشکر در سرای حضرت خدیجه سلام الله علیها برای دادن دل و قلوه به بچه‌های دور از پدر و مادر، غریب و دلتنگ شکل گرفت و اولین گعده‌اش به شکل عجیبی انرژی‌زا و تاثیرگذار بود.. الحمدلله رب العالمین. دیروز اما با نوع دیگری از آن مواجه شدم، استاد قنادیان، بچه تهران، که یکی از دوستانی است که تقریبا یک سالی است کشفش کرده‌ام، زودتر رسیده بود و من با سه دقیقه تاخیر، در عرض همین سه دقیقه سه بار زنگ زده بودند چون من معمولا ۵ دقیقه زودتر می‌روم و نگران شده بودند و خب تلفنم اشغال بود .. پردیسان، به خیابان البرز ۷ که رسیدم، با درب منزلی که رویش زده بودند هیئت بنات العقیله مواجه شدم. ماشین را پارک کردم و وارد شدم، تعداد کفش‌های جلوی درب زیر زمین بیش از ۱۵۰ نفر را نشان می‌داد. رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق واجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا، جمله‌ای بود که با دیدن آن جمعیت از ذهنم گذشت.. بسم الله و بالله و فی سبیل الله، با سلام و صلوات حضار وارد شدم. استاد قنادیان بسم الله را گفته بودند، روی صندلی بودند، اجازه خواستم به احترام بقیه مثل همه روی زمین بنشینیم و کمی با بچه‌ها خوش و بش و شوخی کردم، زیر ۱۵ سال دست‌ها بالا، بالای ۱۸ سال دست‌ها به طرفین، زیر ۱۰ سال بلند شوند و بین ۱۵ تا ۱۸ صلوات بفرستند، صدای صلوات غالب بود، اکثرا دانش آموزان دبیرستانی دور اول و دوم بودند، از مدارس فرهیختگان، هندویان، نامجو، زیرک، از علت اسم‌گذاری مدرسه‌هایشان سوال کردم، نمی‌دانستند. گفتم سرچ کنید، دو جمله از اسم مدرسه تان بگویید، بساطی که دیدم بساط جشنی بود که قرار بود در آن مولودی و شادی باشد، از تزیین سالن گرفته تا پفیلا و کیک تهیه شده، که داعش یا هر کوردل دیگری آن را به هم زده بود، به احترام مردم کرمان مولودی خوان را حذف و بقیه مطالب کماکان برقرار بود. با مقدمه‌ی کوتاهی درباره حضرت زهرا سلام الله علیها، شروع کردم، و سوال‌ها یکی یکی شروع شد، از سوالات به شدت شگفت‌زده شدم، در تالارهای قبلی معمولا بچه‌ها می پرسیدند چرا باید روسری بپوشیم و آزادی زن و ... اما این‌ها اولین سوالشان این بود که از کجا بدانیم قرآن برحق است و تحریف نشده، سوال بعدی این بود که چطور به یک مسیحی بگوییم دین اسلام بهترین دین است و او از کجا بداند دینش نادرست است و سوال بعدی که من چرا نمی توانم دینم را تغییر دهم. نگاه به آن قیافه و جثه‌ای که سوال از آن بیرون می‌آمد، می‌کردی، با آن جرات و رسایی بیانش، دچار تناقض می‌شدی، نسل متفکر، خلاق، باهوش، منطقی، پراحساس.. قیافه ۱۴ ساله می‌زد، اما سوال، سوال چهل سالگی یک آدم بود..
بعضی سوالات را خانم قنادیان پاسخ می‌دادند، به احترام این که ایشان مبلّغ آن هیئت هستند و احترامشان بر من واجب بود، بعضی سوال‌ها را خودم با مثال و نکات جذابی که توی کلاس‌های دانشگاه کشف کرده‌ام، پاسخ دادم ولی در شروع یا پایان هر سوالی، خوش و بشی با بچه‌ها داشتم که فضا لطیف باقی بماند، کم کم مادرها هم به سوال آمدند و آخرین درخواستشان این بود که لطفا برای ما مادرها هم تالاری بگذارید، مادرهایی که بعضا معلم بودند و از کثرت سوالات بچه‌های مدرسه کلافه و متحیر.. به هر حال بعد از ۲ ساعت کامل، به پایان رسید و آخرسر درخواست عکس یادگاری کردم. برایشان جذاب بود، گفتم عکستان را به دانشجوهای تهران نشان خواهم داد و هوش و استعداد شما دبیرستانی‌ها را به رخشان خواهم کشید.. با کیک و پفیلا و پاکتی که هنوز نمی‌دانم داخلش چه مبلغی است آنجا را ترک کردیم، با این تاکید که اگر بار دیگر پاکتی در کار باشد نخواهم آمد و با خاطره‌ی ماندگاری از یک جلسه باشکوه و مفید. القصه حرفم در آخر جلسه این بود که بچه‌ها هر کدام از شماها مثل فرداهایی باید حداقل ۱۰۰، ۲۰۰ یا ۳۰۰ نفر از همکلا‌سی‌ها و دوستانتان را زیر پر و بالتان بگیرید، قوی شوید و همدل، که همدلی و مهربانی و محبت کار خودش را خواهد کرد و راه نفوذش در قلب‌ها را پیدا می‌کند. محبت همان اکسیری که هنوز کسی نتوانسته اثرش را خنثی کند و مانندش را بسازد، اما لازمه‌اش داشتن یک دل دریایی است که بتواند همه کس را در خودش جای دهد، این دل ظرفیت عجیبی دارد، هر چه درونش بریزی باز هم تنگ نمی‌شود، ظرفیتی به اندازه تعداد موجودات عالم، از انسان و گیاه و حیوانات گرفته تا کوه و ابر و باد و باران. زهرا دلاوری پاریزی ۱۴۰۲/۱۰/۱۴ الحمدلله رب العالمین
🖤 🖤 سال‌ها می‌گفتند "یک دست صدا نـدارد" تا دست‌ها یکی یکی بر زمین افتادند.. یکی علقمه.. یکی بغداد.. 🖤 🖤 ۱۴۰۲/۱۰/۱۳ دلاوری پاریزی
"صبحانه" نماز شبم را می‌نویسم، قبل‌ترها آن را می‌خواندم. ابتدا دستانم را زیر شیر می‌گیرم و به هم می‌مالم، بعد آن‌ها را پر از آب می‌کنم و صورتم را خیس می‌کنم، از بالا به پایین دست می‌کشم، چندبار، خدایا حیف است این صورت زیبا را سیاه کنی، روسفیدم کن روزی که همه روسیاهند. آب را با دقتی روی آرنج دست راست می‌ریزم، یاد نامه‌ی اعمالی می‌‌افتم که روزگاری خواهد گرفت، این دست چقدر توان دارد؟ خدایا آن نامه را به همین دستم بده، نه دست چپ، دست چپ را که می‌شویم ته قلبم آرزو می‌کنم ای کاش گناهانش شسته شود، پس دوباره می‌شویمش. با همان دست خیس یاد افکار و عقاید و باورهای خویش می‌افتم، دستی به سرم می‌کشم و با خود می‌گویم اگر خدا رحم نکند، همه عالم بیچاره‌اند، از ذهنم می‌گذرد خدایا مرا در رحمت و برکات خود غرق گردان. باز با همان تری باقی‌مانده روی دست، از نوک انگشت پای راست و چپ تا قوزک پا را مسح می‌کنم و یاد پل صراط می‌افتم، خدایا این پاها را روی پل نلغزان و به داخل گودال آتش هل نده. نگاهی به آینه می‌اندازم، کمی برق چشمانم بیشتر شده، قرار ملاقات دارم، وقت خصوصی، در دل شب، وقتی همه خوابند، تو و معشوقت با هم چت کنی، آخ.. دست و صورت را خشک نکرده، باند پرواز را آماده می‌کنم، سیاه و قرمز نیست، سبز است، ۳۰ سال از عمرش می‌گذرد، از کنار کعبه آمده، همان‌جایی که مقصد پرواز است. نسیم مخمل سجاده می‌آید، خدا رحمت کند دایی و زن‌دایی همسرم را که همان سال اول ازدواجمان بود، برایمان سوغات حسابی آوردند. معطل نمی‌شوم، وقت تنگ است، ترافیک پرواز در این ساعت زیاد است، از آخرین بازدید گوشی‌ها مشخص است، همه قصد پرواز دارند، لذا لباس مخصوص خلبانی‌ام را می‌پوشم، اطرافش را نگاه می‌کنم، در آینه صورتم را با آن لباس چک می‌کنم! تعریف از خودم نباشد، مثل قرص ماه می‌درخشد، در تاریکی شب انگار ماه روی زمین جا خوش کرده، از پنجره که نگاه می‌کنی، انگار زمین ستاره‌باران است، محرم شده‌ام به چادری که مادرم برایم به ارث گذاشته. قامت می‌بندم به قامتی که: "قیامت قامت ای قامت قیامت! قیامت می‌کند آن قد و قامت! موذن گر ببیند قامتت را به قدقامت بماند تا قیامت! اینجا بود که دیگر باید تکبیر احرام را می‌گفتم: "لبیک اللهم لبیک.. " در حالت پرواز قرار دارم، کلمات را با دقت ادا می کنم بسم الله الرحمن الرحیم. با نام خدایی که بخشنده و مهربان است. بخشندگی‌اش شامل حال کهکشان‌ها و آسمان‌ها و آدم‌ها و ماهی‌ها و موجودات میکروسکوپی هم می‌شود، رحمتی که باعث شده من زیاده‌خواه شوم و رویم با او باز باشد، مثل کودکی که پناه امن آغوش مادر را دارد، غرق در محبت پدرانه و نوازش دست‌های قدرتمند اوست، آب توی دلش تکان نمی‌خورد، پشتش به کوهی گرم است. نگران هیچ چیز نیست، نه دیروز، نه الان نه فردا. خدای مهربانم! چقدر آغوش تو امن و گرم است، چه حس سبکبالی و پروازی دارم. چقدر دلم می‌خواهد برایت شیرین‌زبانی کنم و تو دلت قنج برود از داشتن من.. و هی توی دلت بگویی فتبارک الله احسن الخالقین. چقدر دوست دارم همیشه در همین حالت پرواز با لباس احرام بمانم، خیلی چیزها بر محرم حرام است، الان که نگاهم سمت کعبه و دلم میزان میدان مغناطیسی ات شده، دوست ندارم از این جذبه خارج شوم، آه مولای من. من از تنهایی می‌ترسم. من از رهاشدگی و تاریکی می‌ترسم، از بلندی و سقوط می‌ترسم. از آتش و رسوایی وحشت دارم، خیلی سعی کرده‌ام خودم را موجه جلوه بدهم، خیلی ظاهرسازی کرده‌ام، نکند روزی پرده از روی سیاهم فروافتد و آن برق سرابی چهره‌ام پدیدار شود.. آری مولای من! من همان روسیاهی هستم که تو باید به دادش برسی، همان بی‌مقداری که می‌خواهد در کنار تو وزن بگیرد و فربه شود، همان موجود نحیف و لاغراندام فقیری که این وقت شب به گدایی‌ات آمده، از فرط بیچارگی..آه یا رباه.. یا سیداه.. در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد.. حالتی رفت که محراب به فریاد آمد.. دیگر اینجا طوفان به پاشده، ابرهای سیاه باران زا بر آسمان دیده پدیدار گشته‌اند، قطرات آب سرازیر گشته و چشم چشم را نمی‌بیند.. من قدم زدن زیر باران را دوست دارم.. بروم دست در دست معشوق، پرسه زنان توی خیابان وجود.. محو می‌شوم در افق آغوش یار.. الفاتحه.. ۱۴۰۲/۱۰/۱۶ زهرا دلاوری پاریزی https://eitaa.com/Dr_zdp53_Theology
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️⭕️ امروز حرّاج احساس است خریداری هست؟ ⭕️⭕️ @Dr_zdp53 ⭕️⭕️
☘☘ زره‌ای از احساس و امید بافته‌ام در برابر تیرباران نگاه نافذت ☘☘ @Dr_zdp53 ☘☘
"سحوری" روی باند آماده پروازم. با گفتن "الصلاة، الصلاة، الصلاة" استارت می‌زنم. برای آغاز سفری به آسمان، به اوج، لذا به تک تک اعتقاداتم سری می‌زنم که همه چیز سر جای خودش باشد. "الله اکبر" خداوند بزرگ‌تر است، بزرگ‌تر از چه؟ از آسمان و جمادات و نباتات؟ از انسان و حیوانات و گیاهان؟ از زمین و کهکشان‌های عظیم الجثه؟ اینجاست که به دایرة المعارف اهل دانش (فاسئلوا اهل الذكر) رجوع می‌کنم تا بدانم پاسخ سوالم چیست. یکی از ستارگان آسمان دانش می‌فرماید: "الله اکبر من ان یوصف" خدایی که بالاتر از خیالات و اوهام بندگان است، الله همان هویی که نامش مشتق از "اله"، معبودِ پرستیده شده‌ی محبوب و مبدا و مقصد عالم هستی است. بار دیگر با اعتماد به نفس بیشتری این تصورات را تصدیق می‌کنم " اشهد ان لا اله الا الله" همان دلبر عالم که تک و یگانه است و آن‌چه خوبان همه دارند او تنها دارد. همان که یکی بود در حالی که یکی نبود، غیر از او همگان وجود ربطی‌ِ حرفیِ معلق به هستی مستقلِ اسمی او هستند، همه آویزان و فقیر درگاه اویند. من این جمله را شهادت می‌دهم چراکه با تمام وجودم شاهدم بر یگانگی او و شهادت من شهادت دروغ نیست، آثار یگانگی‌اش را می‌توان از حرکت کل عالم وجود به سمت همان مقصد متعال دریافت، هم از طریق عقل و فطرتی که جهت‌نما و امدادگر هستند و هم از طریق فرستادگان آن دلبر بی‌همتا که در گام بعدی به آن اعتراف می‌کنم. "اشهد ان محمدا رسول‌ الله" همان نگاری که به مکتب نرفت و خط ننوشت، اما، به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد. واسطه امین و معصومی که هیچ احدی از او دروغی نشنیده، طاهای عزیز خداوند که معشوق‌وار به او فرموده: قرار نیست خودت را به خاطر مردم به مشقت و سختی بیاندازی، فقط بگو و رهایشان کن، تا بیاندیشند و خود خواسته به سمت من بیایند، نه با اکراه و اجبار، همان رحیمِ خوش‌اخلاق و خوشرویی که خداوند به او مدال اخلاق تام را به او داد. بعد از اقرار به جاودانگی نام دلربای انجیلی حضرت احمد، جانشین و خلیفه برحقش را یاد می‌کنم. همان که بال دیگر پروازم است و باید قبل از پرواز چک شود "اشهد ان علیا ولی الله" آه علی را چه بنامم، علی را چه بخوانم، علی مست خدا بود، علی دست خدا بود، اینجا که می‌رسم تمام غم‌های عالم روی سرم آوار می‌شود. قدرتمند مستضعف، عالمِ مفتخر به سه مدال "باب علم"، "سلونی" و "علم الکتاب"، همان که جرج جرداق مسیحی را به انتخاب کشانده، شهریار را متحير کرده، علامه امینی را به سرگشتگی و سفرها برده تا سند حقانیتش را از گوشه گوشه عالم پیدا کند، همویی که حق بر مدار او و او بر مدار حق می‌گردد، تقسیم کننده‌ی بهشت و دوزخ، محبتش، رضوان و تمییز نفاق از ایمان، یادش عبادت و حقش مغصوب و جایگاهش به تاراج رفت. نه بشر توانمش خواند نه خدا توانمش گفت، حبل الله متین خداوند که نامش هم از نام او گرفته شده، همان که در شرافتش همین بس که پس از آنکه مادر عیسی علیه السلام را به خاطر زایمان از بیت الله بیرون کردند، مادر او را از لای دیوار کعبه به داخل فراخواندند، تا هم چشم باز کردن و هم چشم فروبستنش به و از دنیا توی توی خانه خدا باشد. دیگر چه بگویم از شرافتش که برادر و داماد و جان پیامبرمان شد، بعد از آنکه عموزاده و اولین پیرو و اولین مومن به او بود. آه علی جان، ای همای رحمت، ای کسی که در تیغ برافراشتن مفتخر به ذوالفقاری و در رحمت ملقب به پدر یتیمان و خاک.. ابوتراب عزیز فدای لحظه‌هایی که همصحبتی نمی‌یافتی و سر در چاه می‌کردی. بمیرم برای آن ساعتی که دستانت را با طناب بسته بودند و زهرا از یک طرف می‌کشید و ۴۰ نامرد از یک طرف. فدای گلو و چشمهایت که استخوان و خار، ۲۵ سال در آن‌ها گیر کرده بود. دلم نمی‌آید از این فراز بگذرم، گویا رمز پروازم نام مبارک امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام شده که احساس نشاط و مردانگی می‌کنم. دیگر باید شتاب کنم، دارد دیر می‌شود، از مقدمات باید گذشت تا به اصل مطلب رسید، از پوسته‌ها و شریعت ها باید به مغز و حقیقت رسید، شتابم را بالا می‌روم، "حی علی الصلاة" و بازم هم سرعت می‌گیرم "حی علی الفلاح" و در آخرین افزایش سرعت "حی علی خیر العمل" باید کمربند ایمنی را ببندم، "قدقامت الصلوة" را می‌گویم، خودم را مخاطب قرار می‌دهم، مسافر عزیز کم‌کم لحظه کنده شدن از زمین است، قرار است از خاک فاصله بگیرم تا به افلاک برسم، لذا دوباره یاری می‌خواهم از همان معبودی که چو ذکرش را می‌گویم دهانم شیرین می‌شود. "الله اکبر الله اکبر" لااله الا الله. همان معبودی که قرار است به سمت او بروم "انا الیه راجعون" چون از او آمده ام "و نفخت فیه من روحی". @Dr_zdp53
حالا دیگر مبدا و مقصد و راهنما و مسیر معلوم است، نقشه جلوی روی من است، با دلی آرام و ضمیری امیدوار جمله ای را از دلم می‌گذرانم، چشم از دنیا فرو می‌بندم تا مطمئن شوم قرار است چشمم به ملکوت باز شود، نیت می‌کنم، برای مرور دوباره وجود روحانی‌ام، ببینم کمی ناخالصی و گل و لای دنیا همراهم نباشد وگرنه این سفر، درجا زدن و دور خود چرخیدن و خسته شدن است. "العمل کله هباء الا ما اخلص فیه" خدایا قصه‌ی این پرواز تقدیم به تو، بسم الله، و بالله و فی سبیل الله، شرح این سفر را برای تو می‌نویسم و محرم می‌شوم، از هر چه غیر توست، مُحرم از سرپیچی هر قانون نوشته و نانوشته‌ات، دانسته و نادانسته‌ات، از هرچه نام تو در آن نیست، یاد تو آن‌جا نیست، از دشمنان تو و دشمنان دوستانت. الهی این قلیل را قبول کن.. عجیب یاد حضرت زینب سلام الله علیها افتادم و دلم شکست، گویا آخر همه‌ی روضه‌ها باید نمک‌گیر اباعبدالله شویم، همان آقایی که زینب را زینب کرد که حماسه آفرین و روایتگر کربلا شد. کم ما و کرم توست حسین.. سر ما و قدم توست حسین.. ۱۴۰۲/۱۰/۱۹ زهرا دلاوری پاریزی https://eitaa.com/Dr_zdp53_Theology