eitaa logo
عاشقانه‌های کلامی_اعتقادی
330 دنبال‌کننده
361 عکس
89 ویدیو
46 فایل
یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد.. "لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون" کانالی برای دسترسی آسان به پاسخ سوالات کلامی و اعتقادی و صوت های تدریسِ دکتر زهرا دلاوری پاریزی* ارتباط با مدير: @Dr_zdp53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌿🌿🌿🌿 وقتی که حظ و بهره‌ی چشم کامل و تمام می‌شود و تمام وجودت پر می‌شود از دیدن نشانه‌های حضرت محبوب، همان حوالی است که از سرریز احساس و طراوت وجود، کلمات سرازیر می‌شوند و بر صفحه کاغذ می غلتند. و تو با تمام سلول‌هایت عشق را تجربه می‌کنی و زبان به ستایش می‌گشایی.. نشانه‌های محبت سرمدی در گنبد طلایی بانویی از جنس نور می‌درخشد و چیزی جز گفتن یا فاطمة اشفعي لي في الجنة ترجمان آن محبت نیست.. بعد که با نشانه‌های دیگر مهرورزی و بارش رحمت مواجه می‌شوی، دیگر نمی‌توانی زبان به ستایش نگشایی.. و بکم ینزل الغیث و بکم یمسک السماء ان تقع علی الارض.. و من حیران و مبهوت از زیبایی توصیف ناپذیر دانه‌های بلورین حیات.. هرچه از این زیبایی بگویم در آن شکری واجب و به شکراندرش مزید نعمت.. و برای هر شکری، شکری واجب.. تابلوی زیبای امروز، شاهکار شکوه و عظمت خلقت.. سبحان ربی العظیم و بحمده سبحان ربی الاعلی و بحمده @Dr_zdp53 @Dr_zdp53_Theology
یا منتظر. "خون دلی که این روزها می‌خورم" با اشک آغاز می‌کنم چون حسین علیه السلام کشته اشک‌هاست و از اشک مدد می‌گیرم چون از دل برخاسته تا کلامم لاجرم بر دل نشیند" ماجرای شب رقیه سلام الله علیها این طور بود که دختران نوجوان و کوچک زیادی وارد هیئتمان شدند. من با پری که در دست داشتم، به میهمان‌ها خوشآمد می‌گفتم و ارتباط چشمی و کلامی و قلبی با انواع میهمان‌ها برقرار می‌کردم (نقل مجادلات این روزهای هیئت‌ها، چادری، مانتویی، بدحجاب، بی حجاب و ...) از ۱۰ قدمی ورودی راهروی هیئت دقت که می‌کردم هر کسی با هر سطح از حجابی که داشت ناخودآگاه دستش به سمت پوششش می‌رفت و احتمالا _به احترام صاحبخانه_ به جلو می‌کشید.. دختران ۱۳_۱۴ساله‌ای بدون روسری، با کلاه، شال رها، روسری، و یا چادر آمده بودند و من همه را با اکرام و محبت تا مکان نشستنشان بدرقه می‌کردم. در طول سخنرانی گاهی دختران برای آب، چای، پذیرایی و یا بسته فرهنگی هیئت و شرکت در مسابقه رفت و آمد می‌کردند. در یک نگاه دیدم صاحب اصلی هیئت که از حاج خانوم‌های غیور انقلابی و ولایی هستند، به دختر بدون روسری که به سمتشان آمد، گفتند چرا روسری نپوشیدی و من سریع به سمتشان رفتم، دیدم اون دختر در جواب گفت قرار بود به خانه دوستم برم، ولی گفتم دیگه محرم و امام حسین فقط چند روزه و آمدم هیئت. فرصت رو غنیمت شمردم، از پیش حاج خانوم حرکتش دادم و گوشه دنجی رو برای چند لحظه تزریق محبت در قلب بزرگ و وسیع آن دختر پیدا کردم. بهش گفتم خیلی از صحبتت خوشم اومد که این قدر عاقل و بامعرفتی که امام حسین علیه السلام رو به خاطر مهمونی رها نکردی و خودت رو با مادربزرگت به اینجا رساندی.. گفت: مرسی، آره من کلا هیئت و محرم رو خیلی دوست دارم. گفتم: اسمت چیه عزیزم، گفت: نورانا گفتم امام حسین رو می شناسی، گفت فقط تا حدودی ماجراش رو می‌دونم. گفتم ازت فیلم بگیرم برام توضیح بدی؟ گفت آره.. فیلم گرفتم، وسط مصاحبه ازش پرسیدم به نظرت امام حسین علیه السلام دوست دارن شما با روسری باشی یا اینجوری؟ گفت فکر می کنم با روسری، .. بعد یه دفعه مکث کرد، گفت میشه این فیلم رو توی کانال هیئت نذارین، من فردا شب با روسری میام و دوباره ازم فیلم بگیرین. گفتم چشم.. شب بعد شد و من در فکر این که آیا نورانا خواهد آمد؟ با روسری؟ تاثیری در قلب و فکرش گذاشته شده یا خیر؟ چشمم به در بود که دیدم نورانا با شال بلندی، خانواده اش را نیز با خودش همراه آورده، با شتاب به سمتم آمد و من برخلاف معمول خوشامدگویی محکم در بغلم فشردمش و آهسته در گوشش گفتم، به خودت و حجابت افتخار می کنم نورانای عزیزم..مامانش که دیگه به ما رسیده بود، گفت نورانا امروز به عشق شما اومده و منو هم آورده، توی اون لحظه شال نورانا پوشیده‌تر از مادر و مادربزرگش بود... همه‌ی مباحثات چند روز گروه‌های حزب اللهی از جلوی چشمم رژه رفت.‌ فاصله ذهن تا میدان چقدر زیاد شده، اشکم سرازیر شد، گفتم نوراناجونم به عشق امام حسین علیه السلام اومده مگه نه؟ گفت هم امام حسین علیه السلام و هم شما.. خانواده اش رفتند و نورانا از من پرسید اگر بخواهم خادم هیئت بشم باید چکار کنم؟ حالا من مانده بودم با یه دختر ۱۳ ساله‌ای که از سر برهنه یک شبه به خادمی هیئت امام حسین علیه السلام فکر میکند، دوباره بغلش کردم و گفتم خب باید از مسئول هیئت برات سوال کنم. گفتم دوست داری این جا دوستی برای خودت پیدا کنی؟ گفت آره، گفتم میشه به من این افتخاررو بدی که من دوستت باشم؟ گفت وای خاله جون من که خیلی از شما خوشم اومده به مامانم گفتم یه خاله زهرا دارم توی هیئت.. چند دقیقه ای پر را بهش دادم، گفتم امام حسین علیه السلام مهموناشون را خودشون دعوت می‌کنن و اونا را دوست دارن، ما نوکر و خدمتگزار این مهمونا هستیم، برو جلو و بهشون خوشآمد بگو.. با هر خوشآمدیدی که می‌گفت، یه متر پرواز می‌کرد. گفت الان خادمم؟ گفتم بقیه خادم‌ها را ببین.. گفت آهان فهمیدم، یعنی باید چادر بپوشم؟ جلوش زانو زدم گفتم، نه این که فقط به خاطر خادمی بخوای بپوشی، باید ببینی که چادر چه فایده‌ای داره و آیا می‌تونی واقعا باهاش دوست بشی، یه جوری که تا آخر عمرت ولش نکنی؟ یه کم فکر کرد، شاید به لباس مادر و مادربزرگش و این که آیا خواهم توانست مخالف جریان احتمالا صد ساله زندگی ام حرکت کنم؟ سکوت کرد، من هم! با نگاهی عمیق و حسرت آمیز.. گفت:میشه شبای دیگه هم من چند دقیقه پر رو دستم بگیرم و خوشآمد بگم .گفتم حتما دوست عزیزم، چرا که نه. بگذریم. فقط هنوز از پیام‌های عجیب و غریبی که در گروه‌ها در فلسفه و تحلیل مهمان‌های امام حسین علیه السلام رد وبدل می‌شود.متحیرم. متحیرم که چرا هنوز نمی‌توانیم یه ارتباط ساده و صمیمی و صادقانه برقرار کنیم؟ امامی که ما می‌شناسیم شبیه خیلی از پیامای تلخ و تند گروه‌ها و افراد نیست.. @Dr_zdp53_Theology