#خاطره_بازی
💔
#توحید_عملی:
دی آمد و از کرمان، آن جمعه بارانی
سیل آمد و از دیده، بارید سلیمانی..
چون آینه بشکست و، قاسم شده صدپاره
جانم به ستوه آمد، زان غصه و حیرانی ..
از مردی آن سردار، بومهدی و یارانش
حاتم به عجب آمد، از جود سلیمانی..
سرباز وطن آخر، گردیده فدا بی سر
ای وای بر این ماتم، وای از شب ظلمانی..
از جسم و تنش تنها، انگشتر و کف مانده
اما به همه عالم، نور است به پیشانی
دل ها به فغان آمد، از دوری و هجرانش
اما نفس او هست، همچون دم سلمانی
شاید که گرفتندش ، کفتارصفت جان را
هیهات نفهمیدند، زنده ست سلیمانی
هر دم که کشند از ما، یاسی، گل زیبایی
از خون همان لاله، روییده گلستانی
فردا که شود برپا ، خونخواهی مظلومان
برپا کند او محشر، با جلوه ی رحمانی
یا رب دلمان تنگ و ، ابر غممان سنگین
ای کاش بیاید او، با پیر جمارانی....
در حلقه یاران و در جمع صف مولا
هم خنده زنان و شاد، هم با سر و سامانی..
زهرادلاوری پاریزی
۱۳۹۹/۱۰/۱۳
#hero
@Dr_zdp53_Theology