eitaa logo
عاشقانه‌های کلامی_اعتقادی
334 دنبال‌کننده
408 عکس
91 ویدیو
46 فایل
یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد.. "لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون" کانالی برای دسترسی آسان به پاسخ سوالات کلامی و اعتقادی و صوت های تدریسِ دکتر زهرا دلاوری پاریزی* ارتباط با مدير: @Dr_zdp53
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶جامعه عقلانی را شهروندانی معقول می‌سازند. 🔰"تربیت تسهیلگر فبک؛ قدمی به سوی پرورش تفکر خلاق و نقاد در کودکان! ✅ در این کارگاه یاد می‌گیرید چگونه به کودکان کمک کنید تا بهتر فکر کنند، سؤال بپرسند، دنیا را عمیق‌تر بفهمند و مسائل پیچیده زندگی‌ را حل نمایند. 🔹این کارگاه ویژه مربیان،مبلغان، والدین و علاقه‌مندان به حوزه کودک است. 👈فرصت را از دست ندهید و برای ثبت‌نام و اطلاعات بیشتر به شماره ۰۹۱۲۳۳۹۱۸۸۴ در ایتا پیام دهید یا تماس بگیرید. https://eitaa.com/kherad_rasa
بسم الله الدائم الباقی "از زبان روزگار" در کلاس آمادگی بودم، همه‌ی دانش‌آموزان را داخل حیاط جمع کرده بودند. اسفند سال ۵۷، دانش‌آموزان پسر و دختر مدرسه‌ی عدالت پاریز را از هم سوا کردند، یا به عبارتی پسرها را به مدرسه‌ی باستانی پاریزی بردند. از آن موقع‌ها فقط ظاهر معلمان یادم هست که با ماکسی و جوراب و روسری‌های گره‌زده به مدرسه می‌آمدند، البته بین آن‌ها معلمانی هم با کلاه، دامن و جوراب کوتاه بودند. تا چندسالی هنوز رسم کتک، تنبیه با شلنگ، زندانی کردن در دستشویی، کلاه تنبلی گذاشتن و چرخاندن در کلاس‌ها، بردن به مدرسه پسرانه، پرت کردن گچ، لگد زدن و انواع تنبیه‌ها در مدارس رواج داشت، تا کم‌کم با توسعه‌ی فرهنگ انسانی و تکریم دانش و دانش‌آموز و دانشجو و برچیده شدن بساط دیکتاتوری، این روش‌های دیکتاتور مآبانه‌ی معلمان هم پایان یافت. از آن سال‌های سیاه فقط خاطرات تلخ و سیاهش را از پدر و مادر و مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها می‌شنیدم، از گرسنگی مردم پاریز که خیلی‌هایشان به منزل پدربزرگم مراجعه می‌کردند، برگه و میوه‌ خشک‌ می‌دادند تا کمی برنج، نان، یا آذوقه‌ای بگیرند، از پشت بام‌هایی می‌گفتند که در زمستان‌ سرد، مثل آبکش از آن آب می‌ریخت و صدای چکه‌های آب تا صبح، در اتاق‌های بدون برق و نمور و پرجمعیت، اضطراب ریزش سقف را به آدم منتقل می‌کرد. از خانه‌هایی که آب خوردنشان از قنات تامین می‌شد و تنها کسانی از زحمت بردن و حمل آب راحت بودند که جوی آب قنات از وسط خانه‌هایشان رد می‌شد. گاهی هم قصه خاله، عمه، عمو و دایی‌ها را می‌گفتند که ما اصلا آن‌ها را ندیدیم، مثل امروز می‌فهمم از ۱۴ فرزند فقط ۵ تا زنده مانده باشد یعنی چه، ۲ دوقلو و یک قل دوقلو را با هم از دست داده باشی، چراکه مامای روستا نتوانسته بود کمکی به مادربزرگ‌های ما بکند. البته چاره‌ای هم نبود در تمام شهرستان که با الاغ و قاطر دو روز راه باید می‌رفتی تا می‌رسیدی، تنها تک و توکی دکترهای مرد هندی یا بومی وجود داشت. کل مردم باسواد روستا به انگشتان دست هم نمی‌رسید، آن‌هم مختص خانواده‌هایی بود که یا مدتی در شهر زندگی کرده بودند یا معلم بودند. از قضا پدربزرگم که جمع و ضرب‌های سه رقمی را بدون ماشین حساب در کمتر از دقیقه می‌گفت و همیشه برای ما یک اسطوره‌ی ریاضی و البته سکوت و صلابت بود. آن‌ها در همان زمانی که من آویزان دامن مادرم بودم که مرا یک ماه دیگر به دنیا بیاورد، چندسالی تهران زندگی می‌کردند، و مادر بعد از زیارت مشهد و دیدار خانواده در تهران، به پاریز برگشته بود تا مرا در خاک خوشبو و پرنسترنش به دنیا آورد و مثل امروزی راوی آن سال‌های سرد و سخت باشم. حالا که بزرگ‌تر شده‌ام، لابلای آمارها می‌گردم و با جستجوی اینترنتی واژه‌ی "دزدترین دیکتاتور دنیا" به نام محمدرضا پهلوی برمی‌خورم، می‌فهمم که این پدر و پسر چه خون‌ها که به جگر اجدادمان نکردند، تا بالاخره کاسه صبرشان لبریز شد و صدای اعتراضشان به خیابان و کاخ‌های کرملین و سفید و رنگارنگ دنیا رسید. آخر مگر انسان از جانش سیر می‌شود که راحت بریزد به خیابان و مثل دشت لاله، بشود لاله‌ی در خون خفته‌ی میدان ژاله؟؟ یا وقتی که تعداد چمدان‌هایی که فرح، جواهرات و عتیقه‌جات ملت مظلوم را با خودش به فرنگ برد، به ۲۸۰ چمدان می‌رسد، مشتت گره می‌شود و "مرگ بر شاه" را با تمام قدرت می‌گویی. باری جانم برایتان بگوید! نه بگذارید روزگار برایتان بگوید که زنان این خانواده از اشرف، شمس، فرح و فوزیه چه ناموسی را از دختران غیور ایران به باد دادند. آن روزهایی که تعداد کاباره‌های تهران از تعداد دانشگاه‌هایش و تعداد رقاصه‌های این کلوب‌ها از تعداد دانشجویان زن ایرانی بیشتر بود. روزهایی که با ارابه‌های شهرفرنگ سر تمام مردان ایران کلاه شاپو و سر زنان ایرانی را کلاه آزادی و بی‌عفتی گذاشتند. روزگار در دل خود چه سیاه‌چال‌ها و شکنجه‌ها و ناخون کشیدن‌های فرزندانش را که ندیده است، چه گورهای دسته‌جمعی و چه کشتارهای خیابانی از مردمی که نه نان آن‌ها را به خیابان آورد، نه آب و برق، اما فساد خانواده‌ی پهلوی و حرمت‌شکنی‌های جشن هنر شیراز و غلط‌های اضافی سربازان آمریکایی تحت نام کاپیتولاسیون خونشان را به جوش آورد و به خیابان و انقلابشان کشاند. نفهمیدم چرا امشب میل قلمم، مرا به سمت قصه‌های تلخ تاریخ کشاند، اما هرچه بود، مرا یاد این روزگار نورانی انداخت که مقایسه اعداد و ارقام هر بیننده را به تحسین وامی‌دارد. امروز در روزگاری زندگی می‌کنیم که رتبه اول عدالت آموزشی، نرخ سواد ۸۵ درصدی بانوان، عدد ۲۰ هزارنفری ورزشکاران زن، تعداد ۲۵ هزار بانوی هیئت علمی دانشگاه را داریم و به گزارش UNDP ایران شاهد بیشترین رشد حضور بانوان در آموزش عالی است. الهی شکر. مرگا به من که با پر طاووس عالمی یک موی گربه‌ی وطنم را عوض کنم 1403\11\19 ✍@Dr_zdp53 @https://eitaa.com/Dr_zdp53_Theology
📝 «از زبان روزگار» 📜 یادداشتی از استاد و پژوهشگر جامعه الزهرا سلام‌الله‌علیها 🔹 در کلاس آمادگی بودم، همه دانش‌آموزان را داخل حیاط جمع کرده بودند. اسفند سال ۵۷، دانش‌آموزان پسر و دختر مدرسه عدالت پاریز را از هم سوا کردند .... 🎋به مناسبت گرامیداشت دهه فجر https://www.jz.ac.ir/post/15183 ┄┅═══••✾••═══┅┄ @jz_news | کانال رسمی جامعه الزهرا
بسم‌الله النور النور "پدرکشتگی" با کسی پدرکشتگی ندارم، اما چه کنم که تاریخ لحظه‌ای ما را رها نمی‌کند و تاراجش بر زندگی و حتی نفسی که می‌کشیم چنگ انداخته است. سیاست‌ها و سیاستمدارانی که الان هفت کفن پوسانده‌اند ولی تاثیر سیاست‌ورزی‌شان هنوز هم راه نفس ما را بسته و بغض بر گلویمان نشانده است. "ما ایرانی‌ها یک لوله هنگ هم نمی‌توانیم بسازیم. چه طور می خواهید نفت را ملی کنید؟ بگذارید نفت، دست انگلیسی‌ها باشد. هر چه می‌گویند گوش کنید. این چه کاری است که شما می کنید؟" شنیدن این کلمات از زبان رزم‌آرا نخست‌وزیر محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۲۹ نشانی همین ذلت‌ها و خفت‌هاست. اما گمان نکنید این اول ماجرا بوده باشد! نه! اگر باز عقب‌تر برویم، می‌شود همان موقع‌هایی که عروس سرمایه‌دار و زیبای خاورمیانه، ایران را، بین دو داماد تقسیم کردند. پدرکشتگی هم از اینجا شروع شد که همسایه بالایی از یک طرف و غارتگر هندوستان و سرزمین‌ سرخ‌پوستان، از طرف دیگر روز روشن با هم معاهده بستند تا در مکیدن خون و سرمایه‌‌های ایران شریک شوند. امضای قرارداد سن‌پترزبورگ در سال ۱۹۰۷ و تقسیم منافع ایران بین دو قدرت روسیه و بریتانیا (۱۲۸۶ ش) در دوره پادشاهی دو سال و هفت ماهه محمدعلی شاه قاجار شاید رسما همان خشت اولی بوده باشد که تا امروز روابطمان را با اجنبی‌ها به چالش کشیده باشد. خب ظاهرا باز هم باید عقب‌تر برویم، ماجرا عمیق‌تر از این قراردادهای ظاهری است، حضرت تاریخ قصد چرخاندن ما را در صفحاتش، قصد گرفتن وقت یا شاید هم دادن فرصت تفکر به ما را دارد، پس کمی باید چرخ دنده‌های ذهنم را به کمک بگیرم تا همراهی‌ام کنند؛ نزدیکی ایران به مرزهای هندوستان، مستعمره فوق ثروتمند بریتانیا و موقعیت ژئوپلتیکی ایران در دسترسی روسیه به آبهای آزاد از یک سو و استقرار چاههای نفت و گاز در ایران و کشورهای عربی جنوب و غربِ ایران، منطقه خاورمیانه را در نگاه کشورهای قدرتمند عصر قاجار، به لقمه‌ای چرب و نرم و بی‌صاحب تبدیل کرد و همین مسئله باعث شد روسیه و بریتانیا در اتحادی مکتوب دست سایر قدرتهای آن روزگار از جمله آلمان، اتریش، ایتالیا و دانمارک را از کشورهای نفت‌خیز قطع کنند و آرام آرام خود را به دربار شاهان قاجار به خصوص از بعد از دوره مظفرالدین شاه نزدیک و نزدیک‌تر کنند. در این میان موقعیت همسایه شمالی ایران بهتر از رقیب اروپایی‌اش بود. ‌روس‌ها که با نفوذ به دربار فتحعلی شاه قاجار، پدر مظفرالدین شاه جایگاه سیاسی ویژه‌ای در دربار سلطان پیدا کرده بودند، امتیاز آموزش و پرورش محمدعلی میرزا، ولیعهد مظفرالدین شاه را هم تصاحب کردند و آموزگاری روسی به نام سرگئی مارکوویچ شابشال ملقب به ادیب‌السلطان را به تربیت محمدعلی گماردند. نتیجه آموزشهای شابشال، دامن زدن به خلق و خوی منزوی، خشن و بدبینانه محمدعلی علیه مردم و آب و خاکش انجامید. جانم برایتان نه! بگذارید باز تاریخ بگوید که البته جواب یاوه‌های رزم‌آرا همان سه گلوله‌ی خلیل طهماسبی از جمعیت فدائیان اسلام بود که در ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ بر دهانش نشست. برگردیم! اما جذابیت ایران، آب گل‌آلود و درگیری‌های نرم و سخت مصدق پرچمدار نهضت ملی نفت، با شاه سابق و پسر و وزیر انگلیسی‌اش، یعنی رضاشاه و سپس محمدرضا و رزم‌آرا، پای داماد سومی را به ایران باز کرد. بریتانیای کبیر، انگلیس صغیر را _که الان برای خودش رستم یا آمریکایی شده بود_ و از سال ۱۲۳۵ پایش به ایران باز شده بود، واسطه کرد تا با دولت دوم دکتر مصدق مذاکره کند. اما آمریکا برای شکستن انحصار انگلیس پیر، تا سال ۱۳۳۱ از ملی شدن نفت ایران و دولت مصدق حمایت کرد ولی با عمیق شدن نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران به دلیل هراس از سلطه کمونیسم شوروی در ایران، از انگلستان حمایت کرد و با آنان به توافق رسید. حاصل این توافق، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سرنگونی دولت مصدق و انعقاد قرارداد کنسرسیوم با محمدرضا شاه پهلوی بود. بر اساس خاطرات سیاسمتداران آمریکاییِ عصر پهلوی، تعداد مستشاران آمریکایی در تهران در دی ۱۳۳۰ کمتر از ۱۰ نفر بود، این تعداد در آبان ۱۳۳۲ و بعد از سقوط دولت دوم دکتر مصدق به ۱۳۳ نفر، در سال ۱۳۴۹ به ۸۰۰۰ نفر و تا سال ۱۳۵۷ به بیش از ۵۰ هزار نفر افزایش یافت. ایران عزیز ما هم‌چنان بین اجنبی‌ها دست به دست می‌چرخید تا بالاخره آمریکا پای بقیه اجانب را از ایران برید و خودش شد تنها داماد سرخانه‌ی ایران. آه! که چه قدم شوم و سنگینی داشت این مهمان ناخوانده‌ی بدفرجام که کنگر خورد و لنگر انداخت، تا امروز که رسما حدود ۷۰ سال از آن روزها می‌گذرد، هنوز حق آب و گل و ارث پدرش را از مردم و خاک و آب ما می‌خواهد و به کمتر از نقش پدرخواندگی‌ هم راضی نیست. بعضی جملات را با قلم نه! که با خون باید نوشت؛ هنوز هم شبیه کلمات رزم‌آرا از دهان عده‌ای بیرون می‌آید که تاریخ را خوب نخوانده یا نفهمیده‌اند. ◀️ادامه دارد @Dr_zdp53 ۱۴۰۳/۱۱/۲۰
📝 «عَلَم و قلم»؛ یادداشت استاد و پژوهشگر جامعه‌الزهرا سلام‌الله‌علیها 🔹 سرگذشت پرچم و علم ایران، سرگذشت ایثار و جانفشانی است. ایثار از روی آگاهی، باور و غیرت. غیرتی که با خون حسین علیه‌السلام درهم آمیخت و بارور شد.... 🎋به مناسبت گرامیداشت دهه فجر https://jz.ac.ir/post/15185- ┄┅═══••✾••═══┅┄ @jz_news | کانال رسمی جامعه الزهرا