•🌿❛
_آسمانغرقخـیالاست ،ڪجایۍآقا؟ 🌥. .
#آخرینجمعهقرناست،ڪجایۍآقا؟🚶♀. .
یڪنفرعاشقاگربود،زمینمیفهمیدッ. .
؏ـاشقۍبیتو محالاست،ڪجاییآقا؟🍂. .
^^السَّلامُعلیکَیابقیَّةَاللهِیاباصالحَالمهدیّ
یاخلیفةَالرَّحمنُویاشریکَالقرآنیاامامَالاِنسِوالجانِّ
سیِّدیومولایَ!الاَمانالاَمان...^^
آخرینجمعهقرناستنمیاییآقا؟…🥺♥
#بازبۍتوتحویلشودقرنجدیداقا؟؟🥀 . .
#اللهمعجللولیڪالفرج💚••
#ســربــازآقـــا||🌱
ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟
@CHERA_CHADOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🌿❛
#استوری:)✨
•
•
سلامبرتوایمهدیجان:)💛
اخرینجمعهقرنبهیاداقایغایب🦋
#مــجــݩــۅنالــحـسـیـنـــ||🌱
ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟
@CHERA_CHADOR
•🌿❛
روبـہقِبلِـہمینشینَمخستـہباحالیعَجیب
اَزتـہدِلمینِویسم...
#اَنتَفیقلبیحبیب(:❤️
آقایِمن ..
فردا¹سالدیگـہاضافهمیشہ
بہعمرِ #نوکریمون... !🖐🏼
#مــجــݩــۅنالــحـسـیـنـــ||🌱
ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟
@CHERA_CHADOR
•🌿❛
•.
و مَنخدا...♥️✨
فقطوفقط،منمۍتوانم
آرامشرا در دلهایتان بریزم
آنوقتشماکجاهاکهدنبالآرامش
نمیگردید...!
•.
#شــهــیــدهـ||🌱
ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟
@CHERA_CHADOR
#رمان📚:
#معجزه_زندگی_من 🌈
#قسمت_شصتونهم✨
#نویسنده✍🏻
#ر_سین❤️
.
.
.
دم دمای اذان صبح رسیدیم کاظمین
از اتوبوس پیاده شدیم
یه خیابون خلوت که اصلا شبیه خیابون نبود جلو چشمم بود همون لحظه حسی غریبی بهم دست داد
حال جسمیمم خیلی مساعد نبود
خدایا کمکم کن بتونم سرپا بمونم
همش استرس این که یه وقت حالم بد بشه رو داشتم
به همراه بقیه رفتییم سمت حرم
تا جایی که خانوما اقایون جدا شدن
قرار شد بعد نماز صبح جلو اتوبوس جمع شیم
فاطمہ_میبینی اینجا چقدر غریبه 😔
حلما_اره اتفاقا همین اول که از اتوبوس پیاده کردیم غربتو حس کردم😔😔
_بریم نماز بخونیم بعد زیارت کنیم؟
مادر جون_اره الان شروع میشه نماز
حلما_من خوابیدم تو اتوبوس بریم وضو بگیرم 😄
فاطمہ_بریم منم میام باهات
مادرجون_برید زود بیاین من میرم آروم آروم
سری وضو گرفتیم و رفتیم سمت جماعت
نماز رو خوندیم
خیلی چسبید تو خلوتی
رفتیم سمت ضریح زیارت کردیم
اما به دلم نچسبید
بدنم بی حس بود نمیتونستم خیلی اعمالو بجا بیارم😢😢
رفتیم سمت اتوبوس
.
.
حرکت کردیم سمت سامرا
بخاطر امنیتش گفتن خیلی اینجا توقف نمیکنیم در حد یه رب یه زیارت کوتاهی داشته باشیم و زود برگردیم
سامرا هم خیلی دلچسب نتونستم زیارت کنم تمام تلاشمو کردم تا بتونم. سرداب امام زمان هم برم بعد یه زیارت کوتاه یه جا نشستم تا بقیه اعمالو انجام بدن
نمیدونم از ضعف بود همونجایی که نسشته بودم خوابم برد
#مــدافــعچــآدر||🌱
ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟
http://eitaa.com/CHERA_CHADOR
#رمان📚:
#معجزه_زندگی_من 🌈
#قسمت_هفتاد✨
#نویسنده✍🏻
#ر_سین❤️
.
.
_حلما جان دخترم
با صدای مادرجون چشمامو باز کردم
حلما_وای من خیلی خوابیدم؟
مادرجون_نه مادر ده دقیقست خوابت برده
حالت بهتره؟
از اون ضعف قبل خبری نبود
_اوهوم بهترم😔
فاطمہ_چرا ناراحتی عزیزم
حلما_نتونستم درست زیارت کنم
تا رسیدیمم خوابم برد 😭😭😭
مادرجون_اشکالی نداره دخترم مهم اینه که اومدی اینجا
من 4بار قبلی که اومدم کربلا قسمت نشده بود بیام سامرا
فاطمہ_ماهم دفعه های قبل نشد بیایم سامرا😔
_ببین حلما چقدر دوست دارن اولین بارته که میایی همجارم زیارت کردی ماشالا😍
حلما_اینجا که شرمنده شدم نتونستم حتی دو رکعت نماز بخونم😭
مادرجون_قربونت برم مادر مثل فرشته ها شدی
اصلا فکر نمیکردم برات اهمیت داشته باشه
_خدا به حق این مکان مقدس همینجوری حفظت کنه
فاطمہ_فکر میکنم الان همه پای اتوبوس ها جمع شده باشن ها بریم معطل ما نشن یه وقت
حلما_اره اره اصلا حواسمون نبود
_محمد حسینم الان حسابی بی تابیتو میکنه
.
.
.
.
.
شب آخریه که کربلا هستیم
مثل برقو باد گذشت
انگار کل سفرمون یک ساعت بود
انقدر سری برام گذشت
شبه پنج شنست
و وداع ما😔😭
کاش میشد تا همیشه اینجا موند
وقت زیادی برای خرید سوغاتی نزاشتم من
امشبم تصمیم داشتم تا دم دمای صبح حرم باشم
به همراه بقیه رفتیم سمت حرم
زیارت حضرت ابوالفضل
این سومین باریه که میام داخل حرم ایشون و از نزدیک میتونم ضریحشون رو زیارت کنم
خلوت بود و به راحتی میشد رفت نزدیک
بعد از تبرک پارچه ها و انگشترایی که خریده بودم با فاصله کمی از ضریح ایستادم شروع کردم به خوندن زیارتنامه
حس شیرینی بهم دست داد
بااین فاصله در مقابل علمدار کربلا ایستادم
خوشبختی از این بالاترم مگه هست
تو این یک هفته با توضیحاتی که حسینو پدر جون و مادر جون و مداحمون دادن و باچیزایی که خودم دیدم و حس کردم هوشیار شدم
انگار تازه یه چیزایی فهمیدم
قبلا فقط اسمشون رومیشنیدم
و هیچوقت دنبال شناختشون نبودم
از این بابت شرمندم😔
همینجا به خودم قول دادم
از حالا هدف زندگیم شناخت اهل بیت و خداباشه
.
.
بعد از وداع باایشون به سمت حرم سید شهدا رفتیم
سمت خانوما خیلی شلوغ بود
اما دری که سمت اقایون بود خلوت بود و به راحتی میشد ضریح و دید
حلما_حسین من نمیتونم برم این انگشترارو تبرک کنم تو ببر سمت مردا خلوتتره
حسین_باشه خواهری
_من میرم روبه رو در آقایون اونجا میخوام زیارت عاشورا بخونم
به مادر جون اینا بگو نگران نشن
حسین_چشم
مادر جون و فاطمه یکم اونور تر نشسته بودن
کتاب دعامو برداشتم
رفتم یه گوشه یی رو به ضریح ایستادم
مشغول خوندن شدم
تموم که شد
تمام صورتم از اشک خیس شده بود
چقدر این حال رو دوست دارم
حس آدمی رو دارم که گمشدش رو پیدا کرده
میتونم از همین حالا دلتنگی رو باتمام وجودم حس کنم
دلتنگ وقتایی که اینجا نیستم
ازشون خواستم منو از خودشون دور نکنن
کمکم کنن همینجوری که دعوتم کرد
#مــدافــعچــآدر||🌱
ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟
http://eitaa.com/CHERA_CHADOR
#رمان📚:
#معجزه_زندگی_من 🌈
#قسمت_هفتادویکم✨
#نویسنده✍🏻
#ر_سین❤️
.
.
.
منتظر ایستاده بودیم چمدونمامون رو تحویل بگیریم
نیم ساعتی میشه رسیدیم فرودگاه امام
با همکاروانی هامون خداحافظی کردیم
فاطمہ رو کلی بغل کردم
قرارگذاشتیم به زودی همو ببینیم
از پشت شیشه ها مامان و بابا رو دیدیم
عمه و عموها هم اومده بودن به استقبالمون
براشون دست تکون دادم
یه بغضی نشست تو گلوم
اینجا احساس غربت میکنم 😔تو شهر خودم
دلم برای مامان و بابا کلی تنگ شده بود
اما از اومدنم خوش حال نبودم
بعد کلی حال و احوال راه افتادیم به سمت خونه
پدرجون و مادر جون رو عمو برد
تو ماشین ساکت نشسته بودم
بابا_حلما جان دخترم چرا ساکتی انقدر
_دلم تنگ شد به همین زودی
اینجا احساس غریبی میکنم😔
مامان_قربونت برم همه همینجورن وقتی برمیگردن بی تاب تر میشن
_حسین مادر تو تعریف کن چجوری بود خوش گذشت بهتون
حسین_بعله مامان جان مگه میشه بری کربلا و خوش نگذره
_به حلما میگفتیم بیا برو خرید
نمیشه که همش بری حرم نمیرفت😂
حلما_خو حالا 😂
بابا_حلما!!! نره خرید مگه میشه
حسین_اره بخدا من دوسه روز اول برام غریبه بود اصلا😂
حلما_عهههه. خب رفته بودیم زیارت نرفته بودیم که خرید😒
مامان_قربون دخترم برم😍
.
.
تسبیح زینب هنوز دور دستمه
دلم نمیاد بازش کنم
همه جا همراهم بود
شب که اومدن یادم باشه بدم بهش😭😍
مامان به مناسب اومدنمون مهمونی رو تدارک دیده
قراره امشب همه جمع بشن خونمون
طرفای 1ظهر رسیدیم خونه
حسین و بابا چمدونامون رو اوردن
از خستگی رو پا بند نبودم
مامان_حلما جان برو استراحت کن تا شب سرحال باشی
باشه ی گفتم یهو یادم افتاد نماز ظهرمو نخوندم
رفتم سری وضو گرفتم
نمازم رو خوندم
خیالم راحت شد
سعی کردم یکم استراحت کنم تا بقول مامان شب سرحال باشم.
#مــدافــعچــآدر||🌱
ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟
http://eitaa.com/CHERA_CHADOR
#رمان📚:
#معجزه_زندگی_من 🌈
#قسمت_هفتادودوم✨
#نویسنده✍🏻
#ر_سین❤️
.
.
.
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم
اسم سپیده افتاده بود
حلما_سلام عزیزدلم😍😍
سپیده_وایی سلام حلمایی خوبیییی
اومدیی؟
حلما_اره عزیزم امروز ظهر برگشتیم😘تو خوبییی؟
سپیده_رسیدن بخیر زیارتت قبول😍😍 اوهوم منم خوبم
حلما_باباچطوره حالشون بهتره؟
سپیده_اره خداروشکر چند روزی میشه اوردیمش خونه
بهتره 😔
_حتما باید تو این هفته بیایم دیدنت
نگین و سمانه هم میخواد بیان
حلما_قدمتون رو چشم عزیزم خوش حالم میکنید❤️
سپیده_دیگه وقتتو نگیرم تازه اومدی کلی کار داری باز باهم صحبت میکنیم فعلا کاری نداری؟
حلما_نه قربونت برم خیلی لطف کردی سلام برسون به خانواده❤️
سپیده_توام همینطور خدافظ😘😘
.
گوشی رو قط کردم دیگه ازش دلگیر نبودم فقط بخاطر خودش غصه میخوردم
تو آینه نگاهی به خودم انداختم سرو وضعمو مرتب کردم 😅
رفتم پایین ببینم چخبره
حسین و بابا و مامان نشسته بودن
حلما_سلااااااااااام😁
حسین_بح خوابالو تلافی این یه هفته رو دراوردیااااا😂
حلما_دیگه چه کنیم دیگه کاریه که از دستم برمیاد😜😜
بابا_بیا پیش بابا بشین که دلم برات یه ذره شده
حلما_چشمممم اومدم☺️☺️
شکلکی برای حسین در اوردم و رفتم کنار بابا و مامان نشستم
مامان_وای حلما فکر نمیکردم انقدر دوریت برام سخت باشه اصلا تو این یه هفته خونه دلگیر بود
حلما_قربونت برم من😍 دوری شمام برای من سخت بود ولی راستش اونجا انقدر غرق زیارت بودم به چیزی فکرنمیکردم😄😍😘
_همه هستن امشب؟
مامان_اره مادر هستن
حلما_زینب اینام میان؟
مامان_اره میان 😊
پاشو لباساتو عوض کن کم کم پیداشون میشه دیگه
.
.
وای خدا هیچی لباس ندارم
روتختم پرشده بود از لباسایی که هیچکدوم بدردم نمیخورد دیگه
یا تنگ بودن یا کوتاه
چیکار کنم
الان اینارو تنم کنم معذب میشم
اووم یاد اون لباسی که برای خواستگاری باحسین خریده بودیم افتادم اره اون خوبه هم پوشیدست هم خوشگله😄😄
همونو تنم کردم بقیه لباسامم سری جابه جا کردم
دیگه مردد نبودم کل موهامو دادم داخل روسریم یه گیره خوشگلم زدم بهش جوری که فقط گردی صورتم معلوم بود
آرایشم نیازی نبود یه رژ خیلی ملایم زدم بعد با دستمال کمرنگترش کردم
جلو آینه به خودم نگاهی کردم
خب ماشالا ماشالا خوشگل بودم خوشگل تررر شدم😁😁😁
مدیونید اگه فکر کنید خودشیفتما
از پایین صدای مهمونا اومد
اولین مهمونامون خانواده زینب اینا بودن
😅تو دلم کارخونه قند راه افتاد☺️
اصلانم هول نکردما
سری یه نگاهه دیگه تو آینه به خودم انداختم بعد تایید نهایی رفتم پایین😁
#مــدافــعچــآدر||🌱
ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟
http://eitaa.com/CHERA_CHADOR
لیستحمایتی:))🌱
بچهمذهبیا↯↯
@bache_mazhabia✨
پرچمدارانبانوےپهلوشکسته↯↯
@prchmdaranbanoo🌸
جانمحسین↯↯
@hoseineeiii✨
شهدایے زیستن↯↯
@shohadaeizistan🌸
دختران مهدو↯↯
@Dokhtaran_mahdavii✨