eitaa logo
درونِ ماه
316 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
365 ویدیو
26 فایل
بسم‌‌‌ او..! ماجرای ماهِ آواره‌ی آسمان . 🌙 شروط:: @Sharayet99 ناشناس‌جانا:: @ZEHNIJAT
مشاهده در ایتا
دانلود
.•°بنامش‌و‌در‌پناهش🌱
به رسم هر روز^•^ 💚☁️🌿
💡 چرا نه گفتن به دوستی با نامحرم..؟ +ارتباط حرام با نامحرم شاید اوایل خوب باشه امـا زخم هايی را به جا میگذارد🙂 ۰ 1_گناه و عدم رضایت خدا 2_ خیانت به همسر آینده 3_عدم احساس و شادی{ افسردگی} 4_از بین رفتن حیا و آخرت ویران 5_عدم امنیت و... بسی خدا به آنچه انجام میدهید بیناست🍃 ||🌱 ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟ @CHERA_CHADOR
〖💚͜͡✨〗 حجاب را باید بفهمی❤️ حجاب تنها پوشش نیست❌ باید بفهمی برای این تکه پارچه ی مشکی چه خون هایی ریخته شده💔 چه چفیه ها خونی شده😔 چادر تو یک تکه پارچه نیست❌ این پارچه حرمت دارد✨ این پارچه عشق یک دختر چادری است🌸 تکه ای از وجود اوست🥰 بال های پرواز او به سوی خداست🦋 ||🌱 ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟ @CHERA_CHADOR
براۍِ‌توبہ' امروز‌وفردا‌نڪن؛ ازڪجآمعلومـ این‌نَفَسےڪہ‌الآن‌میکِشے؛ جزونَفَسھاۍآخرنباشھ..؟! خیلیا‌بیخیال‌بودن‌و یھویۍ‌غافلگیر‌شدن(((:🖐🏼! ' ||🌱 ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟ @CHERA_CHADOR
انقلابی ها حواستون باشه 🤞🏾🚶🏾‍♀ ||🌱 ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟ @CHERA_CHADOR
[☁️🌿] :) ||🌱 ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟ @CHERA_CHADOR
〖💚͜͡✨〗 💡 بیو یڪۍنوشتھ‌بود... قبلاًدعامیکردم الان‌دعامیکنم‌آدم‌شم(:...!! چه‌خوب‌گفته‌بود🙃🌱 ||🌱 ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟ @CHERA_CHADOR ‌‌‌‌‌‌‌
〖💚͜͡✨〗 💡 اگه به گناه ‎بله‌بگی☝️🏻 به هَل مِن مُعینٍ ... مَهدی فاطِمهِ نه‌گفتی❌ حواست به افکارت باشه؛💭 که گفتارت میشود؛🎶 وبعد☹️ رفتارت میشود و رفتار به انجام عمل منجر میشود🍃 +رفیق حواست هست؟؟!تو با ارزشے😍مراقب خودت باش💪🏻😇 ||🌱 ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟ @CHERA_CHADOR ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
به وقت رمان❤️
📚: 🌈 ✨ بانگرانی پرسید: _چی شده؟😨 گفتم: _چیزی نیست. حانیه رو بردم تو اتاقش.به مادرش گفتم: _امشب تنهاش نذارید ولی حرفی هم بهش نگید.😊 خداحافظی کردم و رفتم بیرون... امین هنوز تو حیاط بود.بلند شد ولی بازهم سرش پایین بود.گفتم: _من هرکاری به نظرم لازم بود انجام دادم. گفت: _پس چرا حالش بدتر شده بود؟😥 -وقتی میزنن،آدم حالش بد میشه.به نظرم اگه حانیه بهتر نشه،دیگه نمیشه.خداحافظ. درو بستم و سوار ماشین شدم... چند بار حرفهام به حانیه رو مرور کردم. .منکه خودم همینا برام سؤال بود.😟🤔 حرفهایی بود که روی زبونم جاری کرد وگرنه من کجا و این حرفها کجا؟ اون شب تو ✨نماز شب✨ برای حانیه خیلی دعاکردم. فرداش به مادرش زنگ زدم و حال حانیه رو پرسیدم... گفت فرقی نکرده... روز بعدش میخواستم دوباره با مادرش تماس بگیرم و حالشو بپرسم ولی خجالت میکشیدم دوباره بگه فرقی نکرده.😒😥ولی براش دعا میکردم. حانیه دختر شوخ طبعی بود... هیچکس حتی طاقت سکوتشم نداشت، چه برسه به این حالش.حتی امتحانات پایان ترم هم شرکت نکرده بود.😔 روز بعد با محمد و مریم رفتیم گچ دستمو باز کنم. تو راه برگشت بودیم که گوشیم زنگ خورد.امین بود.📲 نمیدونستم چکار کنم.پیش محمد نمیشد جواب بدم.محمد گفت: _چرا جواب نمیدی؟منتظره.😊 گفتم: _کی؟😟 -همونی که داره زنگ میزنه دیگه.منتظره جواب بدی.😉 گوشیم قطع شد... محمد نگاهم کرد.بااخم و شوخی گفت: _کی بود؟😀 -یکی از بچه های دانشگاه.😊 -اونوقت خانم دانشجو یا آقای دانشجو؟😁 باتعجب نگاهش کردم.یعنی صفحه گوشیمو دیده؟😟ضحی گفت: _بابا بستنی میخوام.👧🏻🍦 -چشم دختر گلم.😊 جلوی یه بستنی فروشی نگه داشت و با ضحی پیاده شد... دوباره گوشیم زنگ خورد،امین بود.نگاهی به مریم کردم.😊بالبخند نگاهم کرد و پیاده شد.گفتم: _بفرمایید -سلام خانم روشن.مزاحم شدم؟ -سلام،نه.حانیه حالش خوبه؟😒 -خداروشکر خیلی بهتره.تماس گرفتم ازتون تشکر کنم..😊من ازتون خواستم آرومش کنید ولی نمیدونم شما چکار کردید که حتی شده به رفتنم.👌 صداش خیلی خوشحال بود... ازپشت تلفن هم میشد فهمید بال درآورده و تو ابرها سیر میکنه.🌷🕊 -خواهش میکنم نیازی به تشکر نیست. -منکه نمیتونم لطفتون رو جبران کنم. امیدوارم براتون جبران کنه.👌 -متشکرم.گرچه انتظار تشکر هم نداشتم ولی اگه براتون ممکنه اونجا برای من هم دعا کنید.اگه امری نیست خداحافظ.😒 -حتما.عرضی نیست،خداحافظ😊 محمد بستنی رو گرفت جلوی صورتم و گفت: _اگه زیاد بهش فکرکنی بستنی ت آب میشه.😁 لبخند زدم و بستنی رو گرفتم.به محمد گفتم: _داداش شما دیگه سوریه نمیری؟🙂😒 بستنی پرید تو گلوش...😳😣 ادامه دارد... نویسنده✍🏻 بانو مهدی‌یار_منتظر_قائم ||🌱 ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟ http://eitaa.com/CHERA_CHADOR