•🌿❛
امشب علی در خانه خود شمع محفل میبرد ♥️
انسان کامل را ببین با خود مکمل میبرد 😍
سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه مبارک باد🌜
➣@CHERA_CHADOR
7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🌿❛
#استوری:)✨
بادا بادا مبارک به همه عروسی علی و فاطمه😍
➣@CHERA_CHADOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری:)✨
•
•
➣@CHERA_CHADOR
اینبهترینشرنوشته:)^^🌱
درونِ ماه
ولنتاینبچهشیعههامبارک❤️😌:)
•🌿❛
لبـٰاسیـٰاسبرتـטּڪردزهرا
ڪناردستاوبنـشستمولا
محمدخطبہخواندزهرابلۍگفت؛
غلطگفتمـبلۍنہ،یـاعلـےگفتジ!
#رمان📚:
#عشق_که_در_نمیزند❤️
#قسمت_سوم✨
#نویسنده✍ shiva_f@
تو فکر بودم که بابا گفت
-نرجس دخترم اقا علی رو تا اتاقت راهنمایی نمیکنی؟!
به خودمم اومدم و گفتم
چشم
در اتاق و باز گردم و گفتم بفرمایید
خانما مقدم ترن؟!
خندم گرفته بود. سرمو پایین انداختم و رفتم داخل .کنار تختم نشسته بود و منتظر که اقا حرفشون و بزنن....
خب بخوام خودمو واس شما بگم در کل یه پسر مذهبی معمولی ام و زیاد خشک نیستم.😓
یه کار دارم و یه ماشین.🚗
میتونم با حمایت بابام عروسی آنچنانی بگیرم ولی به شخصه مخالف این کارم و دوست دارم رو پای خودم وایسم.😌
چقدر خوب این خیلی خوبه که رو پای خودش وایسه .😊
در آمدمم واس یه زندگی معمولی خوبه اهل اسراف و مدگرایی نیستم. اگه میتونین با زندگی عادی من کنار بیایید یا علی....
سرم پایین و غرق حرفاش گوش بودم که با یا علی بلندش به خودم اومدم. دیدم جلوم ایستاده!!!
چیزی شده؟!
منتظرم جواب شمارو بگیرم
باید روش فکر کنمم.
باش ، یا علی👋🏻
...........
یه ساعتی میشد رفته بودمم هنوز قلبم اروم و قرار پیدا نکرده بود.از وقتی دیده بودمش اصلا غرق افکار بچگیم شده بودم.انگار دوباره برگشته بودم به پنج ، شش سال پیش که تو مقطع راهنمایی مادرش معلممون بود و ما واس دیدن پسر چه کارا که نکردیم🙊😌😀
اون روز که دیدمش نظری نداشتم بدم ولی امروز....
نمیدونم چرا اصلا فکرش نمیکردم که بخوام یه روز عروس معلمم بشم....🙈
با صدای در مامان به خودم اومدم
- خب دخترم نظرت چی بود؟! به تظر من و بابات که پسر خوبی بود مخصوصا که شناختیمشون دیگه....
-نمی دونم مامان گیچ و منگم بزار بیشتر فکر کنم🤔
یه احساسی دارم که نمیدونم چیه از وقتی دیدمش اروم و قرار نداشتم.
مامان یه نیش خند زود و همون جور که داش میرفت بیرون ما خنده گفت
- عشق که در نمیرنه...
یعنی من عاشق شدم؟؟؟؟
#ادامه_داره...
➣@CHERA_CHADOR
#رمان📚:
#عشق_که_در_نمیزند❤️
#قسمت_چهارم✨
#نویسنده✍ shiva_f@
نرجس نرجس بدو بیا ببینم.
- بله مامان
۲روز گذشته و من هرچی میگمت بازم میگی می خوام فکر کنم خب مردم الاف من و تو که نیستن دختره....
سرمو پایین انداختم و گفتم
-بگو واس بار دوم بیان من بازم باهاش حرف دارم
تنها جوابم این بود و رفتم.
..............
بعد سلام رومبل نشتم .سرم پایین بود که مامان گفت مگه نمی خواستی صحبت کنی؟!
- چی؟! بله!؟ اره
بلند شدم و علی ام پشت سرم بلند شد. باید فکر و خیال یه دختر ۱۵ ساله رو کنار میزاشتم من الان ۲۱ سالم بود دیگه باید عاقلانه فکر میکردم وخوب علی رو میشناختم بعد جوابمو میدادم بهش.
خب خانم محمدی بهتره اینبار شما صحبت کنید من سراپا گوشم.
- راستش من به حرفای شما خیلی فکر کردم و تفاهم های زیادی رو بین خودمو و شما پیدا کردم.
-خب ، میشه منم چنتا سوال کنم؟
بله بفرمایید
-شما از دین و اعتقاد چقدر پایبندید ما تحقیق هامونو کردیم ولی واس من چادری بودن همسرایندم خیلی مهمه.
- من چادری هستم و نماز و روزه هام سرجاشه.
- خیلی خوب نظر اخرتون چیه؟!
#ادامه_داره....
➣@CHERA_CHADOR
•🌿❛
گوشیت همین الانشم جایگزین دوربین، تقویم و ساعتت شده. دیگه نذار جایگزین خانوادت هم بشه-!
➣@CHERA_CHADOR