eitaa logo
درونِ ماه
296 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
365 ویدیو
26 فایل
بسم‌‌‌ او..! ماجرای ماهِ آواره‌ی آسمان . 🌙 شروط:: @Sharayet99 ناشناس‌جانا:: @ZEHNIJAT
مشاهده در ایتا
دانلود
📚: 🖤 ✍ چقتی رسیدیم بیمارستان نگاهی به سارا انداختم که خواب رفته بود،توی خواب چقدر مظلوم میشد،چقدر دوست داشتنی تر میشد،چقدر.... آروم دستمو گذاشتم روی دستشو و گفتم:سارا؟سارا خانوم؟پاشو رسیدیم... خودمم خوابم میومد،ترافیک اعصاب آدمو خورد میکرد! سارا آروم آروم چشماشو باز کرد و نگاهی به دور و برش انداخت با تعجب گفت:چرا اومدیم اینجا؟ +حالم خوب نیست! سارا با نگرانی گفت:چت شده؟ لیخندی زدم و گفتم:حاله روحیم خوب نیست،چون تو گفتی دلت درد میکنه منم نگرانش شدم سارا با اخم گفت:دیگه از این شوخی ها با من نکنی هاااا شونه هامو بالا دادم و گفتم:شوخی نبود،واقعیت رو گفتم سارا نیشگونی از بازوم گرفت که اخم در اومد و گفتم:اییییی...چه ناخونایی داری دختر سارا لبخند دندون نمایی زد و جدی گفت:من حالم خوبه سرمو به علامت منفی بالا و پایین کردم و گفتم:نچ...پیاده شو سارا مثل بچه ها خودشو لوس کرد و گفت:لطفا بیا بریم ابروهامو بالا دادم و گفتم:پیاده شو سارا سارا سرشو تکون داد و خیلی آروم گفت:من برات دارم با اینکه آروم گفت ولی شنیدم و گفتم:چیزی گفتی؟ سارا هول شد و گفت:نه...چی گفتم؟ خندیدم و چیزی نگفتم.... [سارا] پارسا با دکتر حرف میزد و نمیذاشت من چیزی بگم پارسا:خانوم دکتر ناهار هم نخورده خیلی آروم گفتم:صبحونه هم نخوردم نگران چی هستی؟ ایندفعه با اینکه خیلی آروم گفتم بازم شنید و گفت:بفرما!صبحونه هم نخورده خانم دکتر عینکشو روی صورتش جابه‌جا کرد و گفت:چرا؟ الان باید چی میگفتم؟میگفتم صبح عجله داشتم ظهر هم از استرس چیزی از گلوم پایین نمیرفت؟ لبمو با زبونم تر کردم و گفتم:کار داشتم خانم دکتر:دلیل خوبی نیست...بدنت ضعیف شده با این حرف دکتر پارسا با اخم نگاهم کرد و گفت:همینو میخواستی؟ خندم گرفته بود،وقتی عصبانی میشد دوست داشتنی تر و اخلاقش جالب تر از قبل میشد! ایندفعه بازم دکتر گفت:یه سرم مینویسم همین الان بزنید ترسیدم و گفتم:نه...نه...من خوبم به خدا پارسا خیلی آروم که فقط خودم بشنوم گفت:حرف نباشه! با تعجب نگاهش کردم که بازم خیلی آروم گفت:برا امروز بسه.امروز به قدر کافی نگرانم کردی. از جامون بلند شدیم که پارسا نسخه رو برداشت و گفت:خدانگهدار و به سرعت از اتاق خارج شد... آروم رو به دکتر گفتم:خداحافظ دکتر لبخندی زد و گفت:خدانگهدار از اتاق خارج شدم که دیدم پارسا ایستاده کنار دیوار‌،پشت در و با اخم نگاهم میکنه! آروم گفتم:چی؟ پارسا:خب خب...سارا خانوم!میبنم که از دیشب تاحالا فقط و فقط آب خوردی! خندم گرفت،حساب همه چیز توی دستش بود میخندیدم و چیزی نمیگفتم که پارسا گفت:به چی میخندی؟ خندمو خوردم و گفتم:هیچی هیچی ➣@CHERA_CHADOR