بسمـ رب العشـ♡ـق
سلام رفیق 🖐
ماه شعبان و میلاد آقا جانمون مولا صاحب الزمان (عج) رو بهت تبریک میگم ان شاءالله به زودی زود یه دیدارِ همراه با سربلندی با مولا داشته باشی. ان شاءالله به تونی لبخند رضایت رو لبشون بزاری البته که میتونی:)...
همونطور که همه میدونیم #غیبت یک گناه خیلییی بزرگه که متاسفانه هممون انجامش دادیم 😔
بیا اینبار #فقط_به_عشق_صاحب_الزمان تمام کسایی که پشت سرمون غیبت کردن رو حلال کنیم...
تا ان شاءالله این پیام برسه به دست اون کسی که پشت سرش غیبت کردیم و اونم حلالمون کنه...
با این گذشت ها و بخشش ها سبک کردن بار برادر دینی مون اقا صاحب الزمانم قطعا خوشحال میشه❤️
این پیام دست به دست بشه ها!
#نشر_حداکثری
#کارِ_دلی
#فقط_به_عشق_صاحب_الزمان
.🍁.
غمگینتر از غروبِ جمعه، غروبِ نیمه شعبانه..
فکرشو کن کلِ شهر چراغونی بشه، شیرینی و شربت و شادی، ولی کسی که تولدشه نیومده باشه :)
⭕️ حکایت نیمه شعبان امسال
🔹امسال بسیاری از مومنین با دلی خون به استقبال نیمه شعبان رفتند...
🔹 چون می دانستند امام عصرشان از وضعیت این روزهای ایران اسلامی، غصه دار است...
ایرانی که قرار بود مملکت امام زمان( عج) باشد اما جولانگاه بی حجابی و بی حیایی شده است!
🔹 امسال عاشقان بقیه الله از روی مبارکش خجل بودند،
چون جماعتی معدود توانستند با اصرار بر گناه ، پانهادن علنی و آشکار بر احکام خدا در کشور بقیه الله را عادی کنند...
اما از انبوه مسئولان و مدعیان دیانت جز سکوت و تسلیم ،کاری برنیامد!
🔶 نیمه شعبان امسال شکایت مسئولان مسئولیت گریز را به صاحب حقیقی مملکت خواهیم کرد..
مسئولانی که نه تنها لیاقت اطاعت از نایب ولی عصر ،
بلکه جرات و دغدغه پاسداری از قداست کشور امام زمان را هم ندارند!
▪️اللهم نشکوا الیک فقد نبینا و غیبت ولینا و........
✍دکتر کوشکی
✾ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزودی این آقا،
پرچم انقلاب را به دستان صاحب الزمان(عج) میرساند... 🇮🇷🙌🏻
#لبیک_یا_مهدی
#لبیک_یا_خامنه_ای
{🌤}
بطرۍوقتۍپُرهومیخواۍخالۍکنۍ
خَمِشمیکنۍدیگہ!🚶🏻♂
دلِآدمَمهمینطوره؛بعضۍوقتهااز
غم، #حرفوطعنہدیگرانپُرمیشہ.
خدامیگہمامیدونیمواطلاعداریم
دلتمۍگیرهبہخاطرحرفهایۍکہ
میزنند . . 💔
پسسرتروبہسجدهبگذاروخدا
"روتسبیحکن"🖤📿✨
آلاء:
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
🌹رمان امنیتی، انقلابی #خط_قرمز
جلد اول ؛ رفیق
جلد دوم ؛ خط قرمز (رمان بلند)
🕊 قسمت #پنجاه_ویک
سرباز بازوی سمیر را گرفته بود.
پا کوبید و سمیرِ دستبند خورده و عصبانی را آورد داخل. نشسته بودم پشت میز جلسات اتاق سرهنگ؛
دست به سینه و با یک لبخند اعصابخوردکن. از آنها که فقط کمیل بلد بود بزند. از آنها که هرکس روی لبهای کمیل میدید، دلش میخواست با یک مُشت دندانهای کمیل را بریزد کف زمین.
از آن لبخندهایی که حرص همه را درمیآورد، مخصوصاً حرص متهمها را.
سرهنگ اشاره کرد که سرباز برود بیرون.
سمیر ماند. از چشمهایش خشم میبارید. عرق کرده بود.
سرهنگ گفت:
- سلام. بفرمایید بنشینید.
سمیر قدم تند کرد به سمت میز جلسات و با لهجه عربی و زبان فارسی گفت:
- شما میدونید من کیام؟ به چه حقی منو بازداشت کردید؟
سرهنگ دهان باز کرد برای پاسخ دادن؛
اما با دست اشاره کردم که ساکت بماند. با آرامش به سمیر گفتم:
- سرهنگ گفتن بفرمایید بشینید.
با دستانِ دستبند خوردهاش،
یک صندلی را عقب کشید و نشست. تند نفس میکشید، داشت غیظ میخورد، به ما نگاه میکرد و ناخنهایش را میجوید.
سرهنگ هم دمش گرم،
داشت مثل من روی اعصاب سمیر راه میرفت و خودش را به نوشتن یک گزارش مشغول کرده بود.
ناگاه سمیر دوباره فوران کرد:
- چرا جواب نمیدین؟ به چه جرمی منو بازداشت کردین؟ مگه منو نمیشناسید؟ من سمیر خالد آلشبیرم! همه شماها رو میخرم و آزاد میکنم. چطور جرأت کردین اینطوری دستگیرم کنید؟
دستانم را گذاشتم روی میز ،
و در هم قلاب کردم. با همان لبخندِ اعصابخوردکن به سمیر نگاه کردم
و گفتم:
- جناب سمیر خالد آلشبیر، میدونید حکم استعمال مشروبات الکلی و مواد مخدر توی کشور ما چیه؟
🕊 ادامه دارد....
🍃نویسنده فاطمه شکیبا
🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است
🍃
🕊🍃
🍃🕊🍃