eitaa logo
فدا ــٔیان ࢪهبريم✨
137 دنبال‌کننده
724 عکس
417 ویدیو
27 فایل
‹ بِسْـمِ‌رب‌مَھدۍ‌؏‌َ‌‌ـج..!💙 › شما دعوت شده مهدی فاطمه اید🌿 کپی از مطالب؟حلالِ رفیق💛 🌱 شرایط @Sharayet1402 🌼آیدی‌مدیر🌼 🌼https://eitaa.com/N1a1r4g7es🌼 🌺ناشناسمونه🌺 🌺https://harfeto.timefriend.net/16802057730631🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
آلاء: 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 🌹رمان امنیتی، انقلابی جلد اول ؛ رفیق جلد دوم ؛ خط قرمز (رمان بلند) 🕊 قسمت کمیل می‌خندد: -خب اگه از من بپرسی، ترجیح می‌دم سینه‌ت رو بشکافم! عجب رفیقی دارم! معلوم نیست طرف من است یا او؟ کمیل می‌گوید: -من طرف حقم، حق هم همیشه با کسیه که اسلحه دستشه. آ‌دم‌فروش! این را ته دلم به کمیل می‌گویم. کمیل زمزمه می‌کند: -هیچ‌کاری نکن! فقط بیهوش باش. راستش واقعاً هم دارم از حال می‌روم؛ شدیداً احساس ضعف دارم. مرد می‌آید نزدیکم ، و دستش را می‌گیرد مقابل بینی‌ام که مطمئن شود هنوز نفس می‌کشم. می‌گوید: -ما زال تحت التخدير؟(هنوز بیهوشه؟) سعد می‌نشیند کنارم و سرش را به صورتم نزدیک می‌کند. نفس‌های داغ و مضطربش می‌خورد به صورتم. انگار با این که فکر می‌کند من بیهوشم، باز هم از من خجالت می‌کشد یا شاید می‌ترسد. مرد می‌پرسد: -شو اسمه؟ -سیدحیدر. -ایرانی؟ -اي.(آره.) - لماذا تعتقد أن هذا يهمنا؟(چرا فکر می‌کنی برامون مهمه؟) -انه قائد مهم. هو ایرانی. أعلم أنه من الحرس الثوري.(فرمانده مهمیه. ایرانیه. من می‌دونم یکی از اعضای سپاه پاسدارانه.) این حرفش امیدوارکننده بود. این یعنی دقیقاً نمی‌دانند من چکاره‌ام و حساب‌شده عمل نکرده‌اند؛ تیری در تاریکی انداخته‌اند. پس می‌توانم امیدوار باشم لو نرفته‌ام. سعد از کنارم بلند می‌شود. این بار لحنش کمی کلافه است: -أوفت بوعدي. دفع الأجر.(به قولم عمل کردم. پولم رو بدین!) یعنی من را برای چند لیره فروخته است؟ اصلا به لیره حساب کرده یا دلار؟ 🕊 ادامه دارد.... 🍃نویسنده فاطمه شکیبا 🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است 🍃 🕊🍃 🍃🕊🍃