💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق ﷽
می گویند سحرها مناجات های #عاشقانه را خدا خوب خریداری میکند♡
گویی همه چیز از همان سحرهایی شروع شد که اشک هایش میان #نمازشب را دست های نوازشگر خدا پاک کرد و به او وعده داد که به زودی خریدارش میشود🙃
گویا زمزمه های #استغفار های سحرگاهی اش فرشتگان را نیز بی تاب کرده بود و سفارشش را نزد #اباعبدالله کرده بودند❣
اخر میدانی، شب #عاشورا همه ارباب را رها کردند اما #محمد شب عاشورا را آغاز شهادتش دانست. عهد بست، وفا کرد و چشم هایش را به روی دنیا بست و عاشقانه به سمت #اربابش روانه شد🕊
✍نویسنده : #اسماء_همت
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید #محمد_جاودانی
📅تاریخ تولد : ۲۴ دی ۱۳۶۷
📅تاریخ شهادت : ۸ مهر ۱۳۹۶
🥀مزار شهید : بهشت رضای مشهد
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🌸🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌸
🦋🦋🦋
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#عاشقانه
#نگهبان_حرم...
.
میخواست بره مأموریت...
گفت:
"راستی زهرا…❤
احتمالاً گوشیم اونجا آنتن نمیده...!"📴
داد زدم:
"تو واقعاً ۱۵ روز میخوای بری و موبایلتم آنتن نمیده...؟!"😠😞
گفت:
"آره...اما خودم باهات تماس میگیرم...
نگران نباش...❤"
دلم شور میزد...😣
گفتم:
"انگار یه جای کار میلنگه امین...!
جاااان زهرا…💕
بگو کجا میخوای بری...؟"😢
گفت:
"اگه من الآن حرفی بزنم...
خب نمیذاری برم كه...❤ "
دلم ریخت…
گفتم:
"نکنه میخوای بری سوریه...؟!"
گفت:
"ناراحت نشیا…آره میرم سوریه..."
بیهوش شدم...💔
شاید بیش از نیم ساعت...
امین با آب قند بالا سرم بود...❤
به هوش که اومدم...
تا کلمه سوریه یادم اومد...
دوباره حالم بد شد...
گفتم:"امین...واااقعا،داری میر ی ی ی...؟❤
بدون رضایت من...؟💕"
گفت:
"زهرا... بیا و با رضایت از زیر قرآن ردم کن...
حس التماس داشتم...
گفتم:
"امین تو میدونی که من چقدر بهت وابستهم...💕
تو میدونی که نفسم بنده به نفست...💕"
گفت:"آره میدونم...❤"
گفتم:
"پس چرا واسه رفتن اصرار میکنی...؟💔"
صداش آرومتر شده بود...
.
#عاشقت_هستم_شدیداً_دوستت_دارم_ولی…
#دلبری_ها_یت_بماند_بعد_فتح_سوریه…
.
"زهرا جان…❤
ما چطور ادعا کنیم مسلمون و شیعهایم...؟
مگه ما ادعای شیعه بودن نداریم...؟
شیعه که حد و مرز نمیشناسه...
اگه ما نریم و اونا بیان اینجا...
کی از مملکتمون دفاع میکنه...؟"
دو شب قبل اینکه حرفی از سوریه بزنه...
خوابی دیده بودم که...
نگرانیمو نسبت به مأموریتش دو چندان کرده بود...
خواب دیدم یه صدایی که چهره ش یادم نیست...
یه نامه ✉️واسم آورد که توش دقیقاً نوشته شده بود:
"جناب آقای امین کریمی…
فرزند الیاس کریمی…
به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب (س) منصوب شده است…"
پایینشم امضا شده بود...✍
.
(همسر شهید امین کریمی)
#سالروزشهادت...🌿🌺🌸🌺🌿
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•