eitaa logo
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
3هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
29 فایل
⁩•قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی بافق⁦⁦• اے‌که‌مرا‌خوانده‌ای‌راہ‌نشانم‌بده🪐🌱 ارتباط با مدیر↓ @Sadat6201 شرایط(تبادل)↓ @conditions_channel لینک ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/1529948
مشاهده در ایتا
دانلود
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
❓ #کجای_قصه‌ی_ظهوری؟! 6⃣1⃣ قسمت شانزدهم ✍️ تبسمی کرد و گفت: بازم از این منتظرا داری یا نه؟! جرقه
؟! 7️⃣1️⃣ قسمت هفدهم ✉️ پرسیدم: چرا زهرا این‌وری می‌ره؟! اینجوری که راهش دور می‌شه! پرسید: نکنه آلزایمر داری سیّد؟! مستأصل گفتم: نمی‌دونم، شاید! یه وقتایی خیلی چیزا یادم می‌ره. در حالی که با حمید، آروم پشتِ سر زهرا راه افتادیم، گفت: پارسال زهرا واست پیام گذاشت، پیامش را باز کردی، اما نخوندی. گذاشتی واسه بعد، اما یادت رفت. با تعجب گفتم: وای... الان یادم اومد! راست می‌گی! حالا چی نوشته بود؟! حمید گفت: دوست دارم تو اول از زهرا بگی، بعد من! 🔆 گفتم: زهرا از همون روزای اول، عاشق شنیدن خاطره و داستان در مورد خدا و اهل بیت بود. منم وقتی نگاه مشتاقش رو می‌دیدم، مجاب شدم با تشویق، اونو اهل نماز کنم. متأسفانه خیلیا توی روستاشون اهل نماز نبودن. ماه رمضان هم بساط ناهار خیلیا پهن بود. زهرا توی خونه‌شون، تنهایی نماز می‌خوند، تنهایی واسه سحری بلند می‌شد و تنها‌نفری بود که با چادر می‌اومد مدرسه! یه بار بهم گفت: بابام از شهر، غذا خریده بود. گفت: زودتر بخورین تا از دهن نیفته! اولین قاشق رو که بالا آوردم، اذون دادن. لب به غذا نزدم و واسه نماز بلند شدم. بابا گفت: غذات از دهن می‌افته دختر! گفتم: خدا از قلبم نیفته بابا! 📿 حمید چنان با اشتیاق گوش می‌داد که به زهرا حسودیم شد. این اولین بار بود که نگاه حمید رو اینقدر مشتاق می‌دیدم. حمید گفت: خبر داری زهرا نماز شب می‌خونه؟ خبر داری تموم فکر و ذکرش دعا برا فرج مولاست؟ خبر داری چقدر واسه چادرش از بچه‌های دبیرستان متلک شنیده و شبا با ما دردِ دل کرده و ازمون خواسته هواشو داشته باشیم؟ هیچ می‌دونی چرا همیشه از اینجا می‌ره و راهش رو دور می‌کنه؟ 💣 دهنم باز مونده. زیر بمباران جملات، دارم داغون می‌شم. می‌دونستم زهرا خوبه، اما نه تا این حد! با کنجکاوی گفتم: خوش به حالش که شما هواشو دارین. قصهٔ این راه دور چیه؟ گفت: اون راه نزدیک، از یه کوچه خلوت می‌گذره که پاتوق پسراس! کلی پیام و طرح دوستی و گناه اونجا اتفاق می‌افته! همکلاسی‌های زهرا، بارها بهش پیشنهاد دوستی با پسرا رو دادن! اما اون محکم‌تر از این حرفاس! حاضره راشو دور کنه، اما فرصت واسه گناه کردن رو نه به خودش بده، نه به دیگرون! 🇮🇷 بعد ادامه داد: می‌بینی آقا معلم! تو گفتی، اون عمل کرد! تصمیم گرفته توی آینده طراح لباس بشه تا بتونه واسه بانوان کشورش، طرح پوشیده و امام‌زمان‌پسند بزنه. می‌گه این همه سختی‌ها رو فقط به عشق لبخند رضایت امام زمانه داره تحمل می‌کنه. از این دست بچه‌ها و رفقا داری سیّد جان؟! 🗣 ادامه دارد... 📖
رفیقِ شش دونگ هم بودند؛ به هم گفته بودند هرکسی اول شهید شد، باس بره درِ خونه‌ی سیدالشهدا بست بشینه تا شهادت اون یکی رو هم از آقا بگیره‌.. مصطفی گفت: نری آبروریزی راه میندازم! مرتضی گفت: هرکی نره، شهید پَستیه! چند وقت بعد، تیر توی پهلوی مصطفی، تیر توی گلوی مرتضی، 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
هدایت شده از بصیرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ توضیحات آیت‌الله صدیقی دربارهٔ زمین حوزهٔ علمیه/ از مردم عذرخواهی می‌کنم 💢️در تاسیس موسسه غفلتی صورت گرفت که این غلفت از ناحیه من بود، نباید اعتماد می‌کردم. 💢️از اعضای موسسه آگاهی نداشتم و از وقوع غفلت در محضر خداوند استغفار می‌کنم و از مردم با همه وجودم عذرخواهی می‌کنم. 💢️اموال حوزه با تاسیس موسسه جابه‌جا نشده است. 💢️موسسه منحل شد و ملک رسما به حوزه منتقل شده و به ثبت رسمی رسیده است. 🆔 @baseeratt
• پایان فعالیت|♡❀ • شبتون‌شهدایی|♡❀ • عاقبتتون‌امام‌زمانی|♡❀ • غیرتتون عَلوی|♡❀ • عشقتون‌زهرایی|♡❀ • التماس‌دعا،، یاعلی|♡❀
شنبه‌های مهدوی هفتمین هفته موکب سه‌شنبه های مهدوی قرارگاه از بعد از نماز مغرب و عشا ساعت ١٩ دایر می گردد بدلیل قرار گرفتن در ماه مبارک رمضان # میزبان منتظران امام زمان عج می باشد . اللهم عجل لولیک فرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیار مهمم❌ پیشنهاد استاد پناهیان برای سومین قدر هشدار مهم آیت الله بهجت❗️ همگی امشب برای ظهور آقامون دعا کنید😭😭میاد...بدون بلا ...با فکر مضطر بشیم😭❤️‍🔥💔 ♻️ 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
💢حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی به مناسبت شهادت سردار رشید اسلام، سرلشکر پاسدار محمدرضا زاهدی و جمعی از همرزمان وی بدست رژیم غاصب و منفور صهیونیست، تاکید کردند: آنها را از این جنایت و امثال آن پشیمان خواهیم کرد، به حول و قوه‌ی الهی. متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم سردار رشید و فداکار اسلام، سرلشکر پاسدار محمدرضا زاهدی، در کنار همرزم بزرگوارش سردار محمد هادی حاج رحیمی، با جنایت رژیم غاصب و منفور صهیونیست به شهادت رسیدند. سلام و رحمت خدا و اولیائش بر آنان و دیگر شهیدان این حادثه، و لعنت و نفرین بر سردمداران رژیم ظالم و متجاوز. شهیدان ما از خداوند مهربان خود، نشان قبول مجاهدتِ درازمدت خود را دریافت کردند و هم‌اکنون در جمع اولیاء و صلحاء، متنعم به نِعَم الهی‌اند. سردار زاهدی از دهه شصت در میدان‌های خطر و مجاهدت، چشم انتظار شهادت بود. آنها چیزی را از دست نداده و پاداش خود را دریافت کرده‌اند، ولی غم فقدان آنان برای ملت ایران به‌ویژه هرکه آنان را می‌شناخت سنگین است. رژیم خبیث به دست دلاورمردان ما مجازات خواهد شد. آنها را از این جنایت و امثال آن پشیمان خواهیم کرد به حول و قوه‌ی الهی. والسلام علی عبادالله الصاحین سید علی خامنه‌ای 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
▪️همه امشب تنها برای کسی دعا کنیم که هر شب به تنهایی برای همه‌ی ما دعا می‌کند 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
• پایان فعالیت|♡❀ • شبتون‌شهدایی|♡❀ • عاقبتتون‌امام‌زمانی|♡❀ • غیرتتون عَلوی|♡❀ • عشقتون‌زهرایی|♡❀ • التماس‌دعا،، یاعلی|♡❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 📖 السلام علیک فی آنآء لیلک و اطراف نهارک... 🌱سلام بر تو ای مولایی که در شب تیره‌ی غیبت، همه از تو نور می جویند؛ و در روز ظهورت، همه با آفتاب تو راه بندگی را میپویند. سلام بر تو و بر روز ظهورت🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ تکنیک‌هایی برای جذب آثار شگفت‌انگیز قرآن ◽️اگر تسلط کافی به زبان عربی نداریم، برای اینکه حالت گفته شده ایجاد شود، ترجمه فارسی قرآن را با حضور ذهن، آرامش و تواضع بخوانیم. 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
* مهربانی و سکوت همیشگی ، از بارزترین ویژگی های اخلاقیش بود * راضیه به مسائلی از جمله نماز اول وقت،
* پدرش از رزمنده های جبهه بود. همیشه از پدرش می پرسید: وقتی دوستات شهید می شدن چه حالی داشتن ؟ موقع شهادت چی می گفتن؟ و ... * خسته از مدرسه بر مي گشت ، وقتي مي گفتم خسته نباشي ، دستانم رو مي بوسيد و در آغوشم میگرفت ، مي گفت : مامان خیلی دوستت دارم ، شما از صبح تا حالا زحمت كشيديد ، من كه كاري نكردم . از حالا به بعد نوبت منه ، شما بريد استراحت كنيد . * سال تحويل امسال با كانون مشهد بود . خيلي اصرار كردم كه سوغاتي چيزي نخره . يه شيشه عطر ياس براي خودش خريده بود و از اينكه نتونسته بود كفن بخره غصه مي خورد . ارديبهشت قصد زيارت كربلا داشت . بعد از انفجار ، هيجده روز منتظر مهر قبولي خانم حضرت زهرا (س) موند . با كفن كربلایی که دوستش براش فرستاده بود و همون عطر ياس به ديدار ارباب فرستاديمش . * چهارم ابتدایی که بود رفتیم مشهد ، توی بازار چادر منو میکشید و میگفت: مامان ، مامان ، پس کی برام چادر میخری !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
❓ #کجای_قصه‌ی_ظهوری؟! 7️⃣1️⃣ قسمت هفدهم ✉️ پرسیدم: چرا زهرا این‌وری می‌ره؟! اینجوری که راهش دور
؟! 8⃣1⃣ قسمت هجدهم 🚖 زهرا سوار تاکسی شد. حمید خیالش که راحت شد، گفت: می‌خوای یه جای خوب ببرمت؟ گفتم: کجا؟ گفت: می‌خوای الان کجا باشی که دلت حسابی وا شه؟ گفتم: خیلی وقته حرم امام رضا علیه السلام نرفتم. شش‌ماهی می‌شه از کشیکم گذشته، اما اوضاع مالی اجازه نمی‌ده برم. دلم واسه حرمش یه ذره شده. دیدم دست به سینه گذاشت و خم شد و گفت: السلام علیک یا ثامن الحجج... 🤲 صدای نقاره پیچید توی گوشم. بی‌امان اشک می‌ریختم. این روزا حرم‌لازم شده بودم. روبه‌روی پنجره‌فولاد و کلی حرف تلنبار شده رو قلبم. حمید تنهام گذاشت. نمی‌دونم چقدر زار زدم. چقدر دعا کردم خادمش، خادم امام زمان هم باشه! دعا کردم واسه ظهور مولامون! رفتم طرف سقاخونه، حمید لیوان آب رو داد دستم، گلوم خشک شده بود، چقدر احساس تشنگی می‌کردم. یه جرعه آب منو انداخت یاد ارباب. همون‌جا دست به سینه گفتم: السلام علیک یا اباعبدالله… ⁉️ یهویی حمید دستم رو کشید. عجله داشت، می‌خواست چیزی رو نشونم بده. توی دفتر گمشدگان، غلغله بود، دور یه زن جوون رو گرفته بودن، زن آروم و قرار نداشت، چنان بی‌تابی می‌کرد که هیچی آرومش نمی‌کرد… نه لیوان آب، نه حرفای خادما، فقط می‌گفت: بچه‌م... بچه‌م... بدجور مضطر بود، مثل مرغ پرکنده، بال‌بال می‌زد. چند دقیقه بعد، وقتی خادما بچه‌شو پیدا کردن و آوردن، حالش دیدن داشت. اول زانو زد. بچه‌شو محکم بغل کرد. جیغ می‌زد، اشک می‌ریخت، مدام بچه‌شو می‌پایید که سالم باشه، حرکاتش اشک همه رو درآورد. حمید گفت: منتظر واقعی به این مادر می‌گن! دیدی دعا کردنشو؟ دیدی بی‌تابی‌شو؟ دیدی چطوری دنبال گمشده‌ش بود. برگشت طرفم، بیخ گوشم گفت: نزدیک دوازده قرنه امام‌زمان‌مون رو ندیدیم! شده اینجوری واسه اومدنش دعا کنیم؟! 🕊 به راه افتادیم، از کنار کبوترا گذشتیم، از کنار سقاخونه، بعد دور گنبد طلایی چرخیدیم و برگشتیم سمت مزار شهدای شهر خودمون، اما من هنوز به حرفای حمید فکر می‌کنم. هوای مزار شهدا بدجور به ریه‌هام می‌سازه. دم غروب بغلم کرد. منو بوسید. بازوهامو فشار داد و گفت: کاری نداری رفیق؟ گفتم: یه چیزی بگو دلم آروم بشه. یه یادگاری، یه حرف آخری! گفت: جان برادر! مدام از خودت بپرس کجای قصه ایستاده‌ای. اگه جایگاه خودت رو بشناسی، در هر جایی که هستی، چه دانشجو، چه معلم، چه خانه‌دار، چه راننده، چه مسئول، چه خادم... تلاش کن جوری زندگی کنی که یقین داشته باشی امام هر لحظه می‌بیندت، درست مثل لحظهٔ کشیک‌دادنت توی حرم... ⏰ مواظب دلت باش، بگذار ساعت قلبت به وقت جمکران تنظیم بشه رفیق! آخرین جمله‌ش آتیشم زد وقتی که گفت: دوست دارم اگه یه بار دیگه دیدمت، بگی صدای آقا رو داری می‌شنوی! اون موقع من و رفقام منتظر می‌مونیم یه روزی به جمع ما بپیوندی! خداحافظی کرد و رفت. با خودم زمزمه کردم: برگرد از اول برو… چشمانم پر از اشک بود. واضح ندیدمت... 🗣 ادامه دارد... 📖