.
#روضه_شب_هشتم_محرم
کسی جز بنی هاشم با حسین(ع) نمانده بود.علیاکبر (ع) که شبیه ترین مردم از نظر خلق و خو به رسول الله بود بیرون آمد واز پدرش اذن میدان گرفت.آن حضرت هم اجازه داد...آنگاه به او نگریستند؛ نگاه کسی که نا امید شده است. « ...ثُمَّ نَظَر اِلیهِ نَظَر آئس... »
هوای گرم، حرارت جنب و جوش در میدان،نبرد سنگین و تشنگی،همه و همه بر علیاکبرسخت بود، به این جهت از امام با ادب تمام آب خواست. امّا امام حسین (علیهالسّلام) باشنیدن این تقاضای علی، گریه کرد و فرمود:پسرم بر من دشوار است که تقاضایی کنی ونتوانم آن را بر آورده سازم. امام انگشترشان را به ایشان دادند و فرمودند: آن را در دهان بگذار و به سوی دشمن باز گرد، امیدوارم به زودی به دست جدّت سیراب شوی...
بعد از ضربتی که به فرق سر ایشان زدند؛ دست هایشان به گردن اسب افتاد و خون سر مبارک ،چشمان اسب را پوشاند و لذا اسب ،حضرت را به سوی لشکر دشمن برد و دشمنان، او را با شمشیر هایشان قطعه قطعه کردند...!