بیا بنشین برایت از غم بگویم.
آدمیزاد شب که میشود ابر بغض هایش بارور میشود.
رعد و برق چشمانش مدام مژدهی باران میدهد.
گل های وجودش تشنه اند ولی از مژده باران خوشحال نمیشوند.
کجای جهان دیده ای گل ها با آب شور اقیانوس، سیراب شوند؟
آن هم اقیانوس چشم ها؛
که رنجها و غم های فراوانی درونش غرق شده اند.
شب که میشود آدمیزاد با امن یجیب به خواب میرود.
‹ امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء ›
[ #زینبِبهار| حوالیِ پریشانیِ شب ]
#_وصال