eitaa logo
ابراهیم هادی دلها❤حاج قاسم سرداردلها
129 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
9.4هزار ویدیو
58 فایل
می دانم که اگر با شهدا مواجه شویم آنان خواهند گفت: اگر ما هم مثل شما پای ارزش های انقلاب کوتاه می آمدیم، امروز نهال انقلاب به این شجره طیبه ، تبدیل نمی شد. شجره ی زیبایی که اصل آن ثابت و شاخ و برگ آن در آسمان هاست
مشاهده در ایتا
دانلود
ابراهیم هادی دلها❤حاج قاسم سرداردلها
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄═🌿🌹🌿═┄ 💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷 شهادت در خیابان‌های شیراز. کشاورز بود و زحمت‌کش، درس میخواند و شیخ محمد صدایش می‌کردیم. همیشه لبخند به روی لب داشت. روی باغ خودش کار می کرد. وضع مالی‌اش خوب بود. اما ساده زندگی کردن را بیشتر دوست داشت و مالش را وقف امور خیریه می‌کرد. 🍃از نوجوانی وارد شد. به بسیج خیلی علاقه داشت. بیشتر وقتش را یا در باغش می‌گذراند یا در فعالیت‌های بسیج و اردوهای جهادی. پل دختر، سراوان، سیل شیراز و هر جایی که نیاز به کمک بود، پیدایش می‌شد. فرقی نمی‌کرد سیل باشد یا زلزله یا شرایط عادی. 💦 دو ماه پیش افتاد توی استخر ۱۵ متری باغش و نزدیک بود غرق بشود. می‌گفت:« در دلم توسل کردم به سیدالشهدا و گفتم آقا من را نجات بده. من می‌خواهم در راه شما شهید بشوم!» چند نفر رسیدند و نجاتش دادند. ✨ چندین بار سوریه رفت. تک‌تیرانداز بود. برای ۱۳ آذر هم بلیط سوریه داشت اما دو روز قبل از شهادتش به همسرش گفته بود:« من همین چند روز شهید می‌شوم و کار به سوریه نمی‌کشد.» حتی جای دفنش را به دوستانش نشان داده بود و گفته بود:« یا به سرم ضربه می‌خورد یا به قلبم!» 🔹همیشه پنج‌شنبه‌ها برای گشت بسیج می‌رفت کمک. توی اغتشاشات اخیر هم یگان امنیت بسیج بود. سه‌شنبه شب رفتند معالی آباد. خودش و دوستانش ۱۵ نفری می‌شدند. اغتشاش‌گران با شلوغ کاری به کناری کشاندن‌شان. نزدیک یک ساختمان مسکونی و با کوکتل مولوتوف به سرش زدند. خیلی ها مجروح شدند و با ضربه‌ای که به سرش خورد شهید شد. 🌹 روحش شاد و یادش جاودان
ابراهیم هادی دلها❤حاج قاسم سرداردلها
سالروز عروج ملکوتی شهید والامقام سید محمدحسین علم الهدی و یارانش یاد شهدای عملیات نصر و مدافعین شه
┄═🌿🌹🌿═┄ 💌 《شهید حسین علم الهدی》 * متولد: ۱۳۳۸ * شهادت: ۱۶ دی ۱۳۵۹ * محل دفن: گلزار شهدای هویزه *علت شهادت: شليک گلوله توپ مستقيم تانک عراقی ها 🚫 سال 1351، یک سیرک مصری به اهواز آمده بود. که در جهت فساد اخلاقی جامعه گام برمی داشت. حسین که در آن زمان ۱۴ سال بیشتر نداشت، با آگاهی از این قضیه، به همراه چند تن از دوستانش تصمیم گرفتند که بساط این سیرک فاسد را از آن جا برچینند. آن ها در زمانی که کسی داخل سیرک نبود، با بمب بنزینی آن جا را به آتش کشیده و نامه ای به این مضمون به مسئول سیرک نوشتند: «در شرایطی که اسرائیل مردم مظلوم فلسطین را آواره کرده است، ما مسلمانان باید جهان را پیدا کنیم. جای تعجب است که در این شرایط، شما برای به فساد کشاندن جوانان کشور ما به ایران آمده اید...» 🍃 همراه حسین در اتاق کوچکی در اهواز بودیم، هر دو مطالعه می کردیم. حسین مشغول خواندن نهج البلاغه بود که متوجه شدم چهره اش منقلب شد و اشک می ریزد. به صفحه ی نهج البلاغه نگاه کردم و شماره صفحه را به خاطر سپردم، تا بعد از بیرون رفتن حسین به آن مراجعه کنم و علت گریه اش را بفهمم. بعد از آن که حسین از اتاق بیرون رفت، سراغ نهج ابلاغه رفتم و صفحه مربوطه را باز کردم. 💧خطبه امیرالمومنین (علیه السلام) در فراق یاران با وفای بود که حضرت ناله می کند و می فرماید: «این عمار؟ این ذوالشهادتین؟ کجاست عمار؟....» با دقت به سخن خدا گوش كنيد تا چگونگی زندگی و راه و هدف و نوع نيازها و خواسته‌هايمان را از فرهنگ و ايدئولوژی قرآن بگيريم و به جهانيان ثابت كنيم كه قرآن برای همه زمانهاست و عمل كردن آن برای همه نسلها.
1.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام‌حضرت‌ساقےسلام‌ابراهیم🤚 سلام‌ڪرده‌ز زلفت‌جـواب‌میخواهیم سحـر‌رسید‌نسیم‌امد‌و‌شبم‌طے‌شـد🌙 به‌شوق‌باده‌ےتوما‌هنوز‌در‌راهـیم تبر‌بـه‌دست‌بیا‌ڪه.دوباره‌بت‌شده‌ایـم طنـاب‌و‌دلو‌بیاور.بیا‌ڪه‌درچاهیم🥺 ✨/
┄═🌿🌹🌿═┄ 💌 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌻‏دوستانش می گفتند: شب قدرسال قبل تو هیئت گفتن: به یکی نیازه که بچه های کوچیک رو از دم در ببره تا مهدکودک هیئت. همه گفتیم ما می خوایم قرآن سر بگیریم و قبول نکردیم. اما آرمان قبول کرد و کل شب احیا فقط دم در وایساده بود و بچه ها رو تا مهدکودک می برد! 🔹 راه های عاقبت به خیری فقط اونایی نیست که ما فکر می کنیم! خدایا به ما بلوغ وظیفه شناسی عنایت بفرما. شادی روحشان صلوات🌷
┄═🌿🌹🌿═┄ 💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آخرین مدافع خرمشهر که بود؟ 🌷امیر رفیعی، دوشادوش رزمندگان شهر، جنگیده بود. پایش که شکست او را به بیمارستانی در ماهشهر بردند. دلش طاقت نیاورد و با همان پای شکسته، خودش را به همرزمانش رساند. گچ پایش را درآورد و لنگان لنگان به دفاع از وجب به وجب خاک خرمشهر پرداخت. امیر به درد پایش توجهی نداشت. گونی‌های شن را روی هم چید و سنگری برای خودش درست کرد. هر چه دوستانش اصرار کردند، نپذیرفت همراهشان برود. می‌گفت: یک نفر باید باشد، دشمن را نگه دارد تا بقیه از کارون عبور کنند. او تیربار را به دست گرفت و دشمن را در فلکه فرمانداری، زمین‌گیر کرد. آخرین نفرات که به سلامت از شهر خارج شدند، دشمن هم توانست امیر را که دیگر گلوله‌ای در اختیار نداشت، به اسارت بگیرد. تلویزیون عراق، تصویر امیر را در حالی که توان راه رفتن نداشت، نشان داد و او را به عنوان آخرین اسیر ایرانی در خرمشهر معرفی کرد. این آخرین تصویری است که از امیر رفیعی در خاطره‌ها ثبت شد. او دیگر هیچ‌گاه به وطن بازنگشت. امیر، همچنان مفقودالاثر است. اینگونه بود که او آخرین مدافع خرمشهر لقب گرفت.💔   📚 چهل حماسه، فصل خرمشهر
┄═🌿🌹🌿═┄ 💌 🔸 ورزیدگی و زبدگی مجاهدین حزب‌الله به‌دلیل تمرینات دقیق و فشرده‌ای بود که از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ یعنی از زمان فرار رژیم_صهیونیستی یا شکست آن در جنوب لبنان شروع شده بود. این تمرینات و آمادگی‌ها لاینقطع تا سال ۲۰۰۶ « به‌عنوان طرحی که حزب‌الله پیش‌بینی کرده بود به نام طرح «سیدالشهدا» استمرار داشت. مدیر این طرح و طراح این طرح ( شهید عماد مغنیه) بود. لذا او چیدمان دقیقی کرده بود که در مواجهه با دشمن چگونه عمل بکند. ▫️ما هیچ شبی نمی خوابیم مگر اینکه به نابودی دشمنان فکر می کنیم ما به تلاش برای پیروزی مقاومت شبانه روز ادامه خواهیم داد تا این که زمین و آسمان و دریا برای صهیونیست ها تبدیل به جهنم شود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/Ebrahimsss
┄═🌿🌹🌿═┄ 💌 🔸در محوطه ی پادگان قدم می زدم. شخصی را دیدم که یک دست لباس بسیجی برتن داشت و یک چفیه برگردن. آمد نزدیک من. سلام کرد و گفت: چطوری؟ بچه کجایی؟ بچه رابرم. کی تو رو اعزام کرده؟ من از بردسیر اعزام شدم. نمی ترسی تو رو برگردونن؟ نه می رم پیش قاسم سلیمانی، همشهری خودمه. از او می خوام دستور بده تو جبهه بمونم. اگه قاسم سلیمانی بگه برگرد، برمی گردی؟ ☘ قاسم سلیمانی می دونه من بچه عشایرم و توان کارکردن تو جبهه رو دارم. نمی گه برگرد. قاسم سلیمانی رو می شناسی؟ نه قاسم سلیمانی منم. حالا موندن تو یه شرط داره، اون هم این که صبح ها جلوی گردان یه پرچم توی دستت بگیری و بدوی. قبول! 📙مالک زمان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ..............................
دشمنان نمی‌دانند و نمی‌فهمند ڪه ما براے شهادت مسابقه می‌دهیم و وابستگے نداریم و اعتقاد ما این است ڪه از سوے خدا آمده‌ایم و به سوے او می‌رویم! . https://eitaa.com/Ebrahimsss
🕊 برای رفع گرفتاری ها با دقت تسبیحات حضرت زهرا(س) را بگویید 🪴 ‌‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎https://eitaa.com/Ebrahimsss
🕊 🌷 گرچه بدم ولی خدا تو رحم کن و کمک کن بدیِ مرا می‌بینی، دوست دارم بنده باشم بندگی‌ام را ببین! ای خدای بزرگ، اگر بدم و اگر خطا می‌کنم از روی سرکشی نیست بلکه از روی نادانی می‌باشد! https://eitaa.com/Ebrahimsss
1.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋 ✨🕊 بہ چـه مینِِگـرے اے ڪه نگاه هـایت پرستیدنے اسـت ... نگاهے هـم بہ مـا بینـداز..🌿 تا شـاید ڪمی از این دلتنگیمان ڪم شـود...❤️‍🩹 و قـرارے بگیـرد این دلِ بے قـرار...💓 عشق_آسمانے🦋 رفـیق_ابـدے💞 داداشـم_ابراهـیم💎 یاد بࢪادرم با ذڪرصݪواٺـ🌹 اللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍ وَآلِ مُحَمـَّدوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم🌹 بࢪادرم عـنایتے بہ این دݪ خسـته ڪنید🌱 ݪـحظہ هـامـون شـهدایے✨🕊 ‌
💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌️اوایل جنگ ۱۲ روزه بود، یه ماشین نظامی سپاه رو زدند. برای جابجاییش جرثقیل لازم بود، ولی سپاه جرثقیل دم‌دست نداشت. فوری زنگ زدن به یک راننده جرثقیل خصوصی. طرفم نه ظاهر انقلابی داشت نه اون موقع دل و دماغی برای این کار. ️اومد، نگاه کرد، گفت: من برای جابجایی این ۳۰ میلیون می‌گیرم. بچه‌ها کلی باهاش حرف زدن، گفتن کمتر بگیر، ما بودجه نداریم. آخر سر راضی شد با ۲۰ میلیون کارو انجام بده. ️وسط کار تشنش شد، گفت: آب بیارین. یه لیوان آب آوردن، یه قلپ خورد، با بی‌میلی بقیه‌شو گذاشت کنار. پرسید: آب خنک‌تر ندارین؟ شما خودتون از این آب می‌خورین؟ بچه‌ها گفتن: آره، همینو هممون می‌خوریم.گفت: یعنی شما واقعاً با همین امکانات و همین آب می‌جنگین؟ گفتن: آره. مشغول کار شد. کار که تموم شد، بچه‌ها خواستن پولشو بدن. گفت: نه، من از شما پول نمی‌گیرم، و رفت. ️فرداش خودش برگشت پیش همونا. بچه‌ها گفتن: چی شد؟ دیروز به زور اومدی، الان چرا خودت اومدی؟ ️گفت: دیشب رفتم خونه، ماجرا رو برای مادرم تعریف کردم. وقتی شنید شما تو چه شرایطی می‌جنگین، گفت: از این به بعد هر وقت بچه‌های سپاه کاری داشتن، باید براشون انجام بدی، پولم نگیری، وگرنه شیرمو حلالت نمی‌کنم. گفت: حالا شما هر کاری داشتین، من در خدمتم. ️چند روز گذشت. یه لانچر رو پهپاد زد. دوباره جرثقیل لازم شد. زنگ زدن به همون راننده. فوری خودش رسوند. وسط کار دوباره پهپاد حمله کرد و اون به شهادت رسید..‌ صلواتی هدیه کنیم به شهید محمد دالوند🌷