eitaa logo
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
6.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
136 ویدیو
1 فایل
اولین و تخصصی ترین مجموعه شخصیت شناسی در ایتا🤩 اینجاییم تامسیرخودشناسی رو براتون هموارتر کنیم✌🏻 @EnneaTest :کانال راهنما @Eema_tab :تبلیغ‌وتبادل @Chatrooom :ارتباط باما صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی🚫 ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
• براساس تایپ انیاگرامتون همتایپ کدوم شخصیت انیمه اید؟ 🍄🌿 _مِی میساکی از انیمه دیگری: بخش اول: می میساکیِ درون‌نگر و عجیب غریب هر دو وجه تاریک و صاف تیپ چهاری ها رو به تصویر می کشه. با وجود اینکه برای همکلاسی هاش غیر عادی و حتی ترسناکه، عمیقا حساس و احساساتیه اما برای جلوگیری از توهین های بقیه، پشت نقاب بی تفاوتی پنهانش می کنه.🗿 @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• براساس تایپ انیاگرامتون همتایپ کدوم شخصیت انیمه اید؟ 🍄🌿 _مِی میساکی از انیمه دیگری: #infp #type4 #
• براساس تایپ انیاگرامتون همتایپ کدوم شخصیت انیمه اید؟ 🍄🌿 _مِی میساکی از انیمه دیگری: بخش دوم: مِی با کسایی که بهشون اعتماد داره از لحاظ احساسی صادقه. مثل بقیه ی تیپ چهاری ها خلاقیت زیادی داره جوری که انگار بهش الهام می شه و پیوند زیادی با هنر داره.🎨 @Eema_Ennea |
• براساس تایپ انیاگرامتون همتایپ کدوم شخصیت انیمه اید؟ 🍄🌿 _ال لاولیت از انیمه دفترچه مرگ: بخش اول: ال می خواست دنیای اطرافش رو عمیقا بفهمه، پس خودش رو از بقیه جدا و قرنطینه می کرد تا روی ایده های مختلف دوباره فکر کنه بلکه به نتیجه ای برسه. به خاطر بال شیش تایپش، پتانسیل بدبینی زیادی داشت برای همین هم هویتش رو پنهان می کرد و برای پلیس تبدیل به معما شده بود. اون مثل بقیه ی تیپ پنجی ها خیلی سریع ارتباط چیز ها و منطق پشتشون رو پیدا می کرد؛ ولی ارتباط مستقیم با دنیای بیرون؟ نه مرسی☺️😂 @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• براساس تایپ انیاگرامتون همتایپ کدوم شخصیت انیمه اید؟ 🍄🌿 _ال لاولیت از انیمه دفترچه مرگ: #intp #typ
• براساس تایپ انیاگرامتون همتایپ کدوم شخصیت انیمه اید؟ 🍄🌿 _ال لاولیت از انیمه دفترچه مرگ: بخش دوم: خیلی از تیپ پنجی ها با چیزایی مثل منزوی و عجیب غریب بودن یا نیهیلیسم (پوچ گرایی) درگیرن. همه این ها توی ال هم دیده می شه. یه جا هم می گه «جهنم و بهشت وجود ندارن. اهمیتی نداره توی زندگی چی کار می کنی، همه بعد از مرگشون به یه مکان میرن و مرگ برابره» که به پوچ گراییش بر می‌گرده.🗿 @Eema_Ennea |
• روابط کاری و ☎️ پارت اول: هر دو تیپ قادر هستن که تفکرات فاجعه بار رو به بازی بگیرن و اگرچه عجیب به نظر می‌رسه، به کار و فعالیت بپردازن. خطر و ناامنی، تیپ چهار رو به رقابت جویی و بی پروایی می‌کشه و تیپ شش رو ضد هراس می‌کنه. این افراد در این زمان سرزندگی خلاقه ای تو خودشون حس می‌کنن و خطر پذیر می‌شن.🧨 @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• افراد #type1 از اشتباه کردن می‌ترسن🖇 بخش اول: تیپ یک‌ها سخت‌کوشن و از اونجا که کارهای زیادی برای
• افراد از اشتباه کردن می‌ترسن🖇 بخش دوم: نفرتی که اونا از خودشون و دیگران بخاطر استانداردهای بالا، کمک نکردن و تصمیمات اشتباه همزمان با منفجر شدن سوپاپ تو دلشون نگه میدارن واقعا جای تعجب داره. این موقع ها همیشه یکی مورد عنایت قرار میگیره.😂💔 @Eema_Ennea |
ورزش پیشنهادی برای 🧘‍♂️ ⠇🕵🏻‍♀️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• هر تیپ انیاگرام در جوانی✨ 🧬 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
• ـ انیاگرام در ‌‌جوانی معمولاً جوونی خودانتقادگر و مسئولیت‌پذیره. اون دقت و انضباط بالایی در کارهاش داره و ترجیح میده که همه چیزو به صورت کامل و درست انجام بده.😇 ⠇ 🧬 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
• ـ انیاگرام در ‌‌جوانی جوونی معمولاً مهربون، با محبت و دوست داشتنی‌ــه. اون از ارتباطات گرم و صمیمانه با دیگران لذت می‌بره و تلاش می‌کنه تا با کمک به بقیه اون‌ها را خوش‌حال کنه.🥰 ⠇ 🧬 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
• ـ انیاگرام در ‌‌جوانی معمولاً جوونی پرانرژی، هدفمند و موفقه. اون به دنبال دستیابی به موفقیت و تحقق اهداف خودشه و از موقعیتای مالی و اجتماعی برای تاثیر گذاشتن روی خودش و دیگران استفاده می‌کنه.🤩 ⠇ 🧬 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
• ـ انیاگرام در ‌‌جوانی جوونی معمولاً خلاق، عمیق و احساسی‌ـه. اون از تفکر عمیق و ارتباطات صادقانه با دیگران برای رشد و تحول شخصی خودش استفاده می‌کنه.😌 ⠇ 🧬 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
• ـ انیاگرام در ‌‌جوانی معمولاً جوونی دانش جو، با تفکراتی عمیق و تحقیق‌گره. اون به دنبال درک عمیق از جهان و خودشه و از دانش و تحقیقات برای رشد شخصی و حرفه‌ای استفاده می‌کنه.🤓 ⠇ 🧬 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
• ـ انیاگرام در ‌‌جوانی جوونی معمولاً وفادار، پایبند و حمایت‌گره. اون از احساسات و ارتباطات صمیمانه برای ایجاد روابط پایدار در دوستان و خانواده استفاده می‌کنه.🫂 ⠇ 🧬 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
• ـ انیاگرام در ‌‌جوانی معمولاً جوونی پرانرژی، شاداب و خلاق‌ـه. اون از انرژی مثبت و شادی خودش برای تحریک دیگران و الهام بخشی به اونا استفاده می‌کنه و از زندگی و جوونیش لذت می‌بره.😀 ⠇ 🧬 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
• ـ انیاگرام در ‌‌جوانی جوونی معمولاً قدرتمند، مستقل و قوی‌ـه. اون از قدرت و قوای خودش برای تحقق اهداف و حفظ حد و اندازه‌ها استفاده می‌کنه و از اعتماد به نفس بالایی برخورداره.😎 ⠇ 🧬 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
• ـ انیاگرام در ‌‌جوانی معمولاً جوونی آرامش‌بخش، صلح‌جو و دوست داشتنی‌ـه. اون از توانایی‌های خودش در ایجاد تعادل و آرامش در محیط اطرافش، برای ایجاد روابط صمیمانه و موثر استفاده می‌کنه.🥲 ⠇ 🧬 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و پنجم: نیکولاس باز خندید. گوشی را خاموش کرد و سمت سارا گذاشت. دست‌ها
عاقبت پارت صد و بیست و ششم: دیوید نگاهی به هوا که دیگر داشت تاریک می‌شد، انداخت. از ریختن موهایش روی چشمانش امتناعی نکرد. دستانش را توی جیب شلوارش فرو کرد و با سر و گردن پایین انداخته به راه افتاد. در راه سنگ‌های جلوی پایش را پرتاب می‌کرد و ذهنش شدیدا درگیر بود... درگیر این‌که به شارلوت چیزی بگوید یا نه؟ آیا کارش درست بود؟ ضربه‌ای که قرار بود شارلوت ببینید چقدر بزرگ بود؟ با شنیدن صدای وحشتناک بوق ماشینی، ناگهان به خودش آمد. با اخم سنگینی سرش را بالا آورد و سعی کرد فحش جدیدی که شنیده بود را تجزیه و تحلیل کند. بابت حماقت و‌‌‌جدانش، خودش را سرزنش و یادآوری کرد چقدر از شارلوت متنفر است... مطمئن بود مادرش در این بازی آسیب ‌جدی‌ای نمی‌بیند. پس ترسی نداشت! قربانی فقط شارلوت میلر بود. اصلا شارلوت میلر هم نه... هر کسی! او اگر سودای یک هکر حرفه‌ای شدن را داشت، یا مثلا همین که در سازمان‌های حرفه‌ای امنیتی استخدام شود، باید این وجدان را درون خود می‌کشت. مگر نه؟ ⠇ 🧬 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• #داستان عاقبت پارت صد و بیست و ششم: دیوید نگاهی به هوا که دیگر داشت تاریک می‌شد، انداخت. از ریختن
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و هفتم: به این فکر کرد که این پروژه چه رزومهٔ خوبی می‌تواند برایش باشد! اصلا شانس همکاری با چه تیم خفنی را دارد! مایکل شپارد با آن‌همه جذابیت! نیکولاس پارکر معروف و البته جکسون که خیلی شبیه باباها بود! کسی که او هرگز نداشت... مصمم لبخندی زد. کمی خودش را روی صندلی مترو جا به جا کرد و سرش را عقب انداخت. از صبح که رفته بود مدرسه، تا همین لحظه برای خواب له له می‌زد. گوشی را برای ساعت حدودی‌ای که مترو در ایستگاه مورد نظرش می‌ایستاد کوک کرد و خود را به خواب سپرد. کم‌تر از یک ساعت بعد، مقابل خانه بود. از چراغ‌های روشن فهمید مادرش آمده. این یعنی باید خودش را برای یک سوال و جواب حسابی آماده می‌کرد! کلافه دستی پشت گردنش کشید و زنگ را فشرد. ⠇ 🧬 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و هفتم: به این فکر کرد که این پروژه چه رزومهٔ خوبی می‌تواند برایش باش
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و هشتم: مدیسون چهره‌اش را که از پشت آیفون دید، بی هیچ حرفی کلید آیفون را زد. دیوید نفس حبس شده‌اش را با صدای بلندی بیرون داد و وارد خانه شد. بوی گند اسفناج بخار پز شده، اولین چیزی بود که به استقبالش آمد! کلافه پاهایش را روی زمین کوبید و تا اتاق رفت. کوله و کلاهش را روی تخت پرت کرد. صندلی‌اش را عقب کشید و نشست. از دو طرف دستی توی موهایش کشید. اگر دیر نکرده بود، مادرش با سلام گرمی سراغش می‌آمد؛ اما حالا بدهکار بود! لباس مدرسه‌اش را با یک زیرپوش مشکی و شلوارک چهارخانه عوض کرد و با لبخندی بسیار مصنوعی بیرون رفت. مدیسون کنار گاز مشغول ظرف کردن اسفناج‌ها بود. پشت اپن ایستاد، کمی سرش را خاراند و گفت:«سلام مامان! چه خبر؟» مدیسون یک تای ابروی نازک‌اش را تا سقف بالا انداخت و ناگهان سمتش برگشت:«سلام! فکر کنم تو الان باید به این سوال جواب بدی! چه خبر تا این وقت شب؟» ⠇ 🧬 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و هشتم: مدیسون چهره‌اش را که از پشت آیفون دید، بی هیچ حرفی کلید آیفون
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و نهم: چشم غره‌ای به در و دیوار رفت و گفت:«با چندتا از دوستام باشگاه بودم.» مدیسون چنگالش را زمین گذاشت. با چشمان ریز شده نگاهش کرد و هیس‌وار پرسید:«تو؟ دوست؟ باشگاه؟» دیوید اشاره‌ای به اسفناج‌ها کرد. جفت ابروهایش را بالا انداخت و گفت:«با اسفناج بخار پز روزانه فقط یک سوال می‌تونی بپرسی. شاید اگه استیک یا فیلهٔ سوخاری بود بهت اشتراک طلایی می‌دادم!» مدیسون چند ثانیه با اخم ناشی از فکر کردن نگاهش کرد و ناگهان زیر خنده زد! چنگال را که ناخودآگاه به سمتش گرفته بود پایین آورد و کلافه، با خنده گفت:«از دست تو...» دیوید هم خندهٔ کوتاهی کرد. صندلی پشت اپن را عقب کشید و رویش نشست. مدیسون دو تا کاسهٔ چینی و دو چنگال روی میز گذاشت. سپس اسفناج‌ها را با کمی سس مخصوص وسط میز قرار داد و با لبخند پهنی رو به دیوید گفت:«بفرما! معدن آهن!» ⠇ 🧬 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و نهم: چشم غره‌ای به در و دیوار رفت و گفت:«با چندتا از دوستام باشگاه
• داستان عاقبت پارت صد و سی‌ام: دیوید چنگالش را توی اسفناج‌ها کرد. با اکراه چند دور چرخاند و سپس بیرون کشید. یک چنگال پر از رشته‌های اسفناج مقابل چهرهٔ در هم‌اش بالا آمد. ذوق مدیسون از غذای فوق‌العاده مقوی‌اش با دیدن چهرهٔ در هم دیوید ته کشید. دیوید چنگال را تا نزدیک دهانش آورد، اما قبل از خوردنش چشمکی زد و گفت:«پس باید مواظب باشیم بعد از این غذا آب نخوریم؛ وگرنه زنگ می‌زنیم!» مدیسون چند ثانیه با قیافهٔ لودینگ نگاهش کرد. دیوید همان‌طور که داشت اسفناج‌هارا می‌جوید گفت:«مگه نگفتی معدن آهنه؟» مدیسون ناگهان دو ریالی‌اش افتاد و به شدت زیر خنده زد. دستش را روی شکمش گذاشت و گفت:«وای... از دست تو پسر!» چند وقت بود این‌طور خنده‌های مادرش را ندیده بود... همان‌طور که اسفناج‌ها را می‌جوید، با لبخند دلنشینی نگاهش کرد. چقدر خنده‌هایش را دوست داشت. با وجودی که عمق چروک‌های صورتش را بیش‌تر به چشم می‌آورد... ⠇ 🧬 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و سی‌ام: دیوید چنگالش را توی اسفناج‌ها کرد. با اکراه چند دور چرخاند و سپس بی
• داستان عاقبت پارت صد و سی و یکم: وقتی بالاخره توانست رشته‌های جاویدان اسفناج را قورت بدهد، صاف نشست و در چشمان مادرش خیره شد. هر چه اطمینان داشت در نگاهش ریخت و گفت:«نمی‌زارم هیچ‌وقت، هیچ‌کس بهت آسیبی بزنه مامان...» مدیسون جویدن را متوقف و با لبخند مرددی نگاهش کرد. دوباره محو چروک‌ها و رشته‌های سفید مویش شد. این زن تمامِ خودش را خرج او کرده بود. یقین داشت تا همیشه مدیون اوست. حتی بخاطر بلایی که پدرش سر او آورده بود، احساس دِین می‌کرد... مدیسون جوان بود، می‌توانست از شر او خلاص شود و به زندگی خودش برسد... اما دیوید را انتخاب کرد! پای این انتخاب ماند و همیشه تلاش کرد برایش بهترین باشد. مدیسون با همان لبخند نگاهش کرد و مردد پرسید:«چــــی شده که اینا رو میگی دیوید؟» ⠇ 🧬 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و سی و یکم: وقتی بالاخره توانست رشته‌های جاویدان اسفناج را قورت بدهد، صاف نش
• داستان عاقبت پارت صد و سی و دوم: چی می‌گفت؟ می‌گفت چون همین امروز فهمیدم یک تیم کله گنده می‌خواستند تهدیدت کنند و نجاتت دادم یا... نه. فقط جفت ابروهایش را بالا انداخت. آستین تی‌شرتش را بالا داد و فشاری به بازویش وارد کرد. وقتی کمی ماهیچهٔ بازویش ورم کرد، با خنده گفت:«چون من الان اسفناج خوردم!» و ژست ملوان زبل را گرفت. مدیسون دوباره با صدای بلندی زیر خنده زد. دستانش را به هم کوبید و او را تشویق کرد. چقدر خوش‌حال بود که حال دیوید این‌قدر خوب است. این‌طور خیالش خیلی راحت‌تر بود. اگر استرس دیوید را نداشت، خاطر جمع به کارهای شرکت می‌رسید. خصوصا حالا که بحث یک پروژهٔ بزرگ و فوق‌العاده مطرح بود! ناگهان با چهره‌ای بشاش دیوید را نگاه کرد و گفت:«راستی تو شرکت قراره یه اتفاق خفن بیافته!» قبلا دیوید با شنیدن اسم شرکت ترش می‌کرد، اما حالا مثل گرگی گرسنه دهانش آب افتاد! فورا گفت:«چه اتفاقی؟!» ⠇ 🧬 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و سی و دوم: چی می‌گفت؟ می‌گفت چون همین امروز فهمیدم یک تیم کله گنده می‌خواست
• داستان عاقبت پارت صد و سی و سوم: مدیسون لبخندی زد. تن صدایش را ساختگی پایین آورد و گفت:«هنوز سرّیه. منم چیز زیادی نمی‌دونم. اما روزی که جلسهٔ رسمی برگزار بشه با شیرینی میام خونه و حتما همه چیزو برات میگم!» لبخند دیوید ناخودآگاه تا گوش‌هایش کش آمد. زمزمه کرد:«سرّی؟» مدیسون سرش را با ذوق تکان داد. چشمکی زد و گفت:«آره، فعلا جز من و شارلوت کسی چیزی نمی‌دونه ولی روزی که پخش بشه.. بــــوم! منفجر می‌کنه!» دیوید لبخند پهنی زد. اگر این خبر را یک‌جور از زیر زبان مادرش بیرون می‌کشید جایگاهش در تیم بد جور جا می‌افتاد! این خبر ناب و سرّی دقیقا همان چیزی بود که مایکل انتظارش را داشت. دستانش را روی میز به هم قفل کرد و با لبخندی گفت:«عالیه!» مدیسون لبخندی زد و همان‌طور که مشغول جویدن بود، تایید کرد. اما دیوید اصلا با او نبود! ⠇ 🧬 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea