eitaa logo
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
6.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
144 ویدیو
1 فایل
اولین و تخصصی ترین مجموعه شخصیت شناسی در ایتا🤩 اینجاییم تامسیرخودشناسی رو براتون هموارتر کنیم✌🏻 @EnneaTest :کانال راهنما @Eema_tab :تبلیغ‌وتبادل @Chatrooom :ارتباط باما صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی🚫 ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
ـ #ISTP های #type6 🐢 بخش اول: آی اس تی پی های تیپ شیش بدبین و مردد تر از بقیه istp هان و بی‌خیالی و
ـ ادامه‌ی های 🐢 بخش دوم: اونا برای عزیزانشون حمایت گر و وفادارن و براشون هرکاری می کنن؛ برای تعهد ارزش زیادی قائلن و برعکس بیشتر همتایپ هاشون که یه کوچولو(خیلی کم🥴) بدقولن و از زیر کار ها در می‌رن، سر قولشون می مونن. (می تونید رو حرفشون حساب کنید. تضمین نمی کنم ولی شدنیه.) @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
ـ ادامه‌ی #ISTP های #type6 🐢 بخش دوم: اونا برای عزیزانشون حمایت گر و وفادارن و براشون هرکاری می کنن
ـ ادامه‌ی های 🐢 بخش سوم: از اونجایی که امنیت جانی و اطلاعاتی براشون خیلی مهمه برای هر موقعیتی چند تا سناریو می چینن تا براش آماده باشن. ولی همین اورثینک باعث به هم ریختگی ذهنشون می شه و سر همین هر چند وقت یه بار یکی باید بشون اطمینان بده که بعضی از این سناریو ها هیچ وقت قرار نیست اتفاق بیفتن و اینقدر بش فکر نکنن😐✨ زمینه ی اظطراب و پارانویا دارن و می تونن کاملا بدبین باشن(بدبینی istp رو با بدبینی تیپ شیش جمع کنید می شن اینا🌚) پارانویا: اختلال سوءظن @Eema_Ennea |
• هر تیپ چطور ارتباط برقرار می‌کنه؟ 💞 (بخش سوم) 💜 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
• یه چطور ارتباط برقرار می‌کنه؟ معمولا از کلماتی مثل: باید، خوب و اشتباه استفاده می‌کنن ✅ ⠇ 💜 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
• یه چطور ارتباط برقرار می‌کنه؟ خیلی زیاد سوال می‌پرسن!🗣 ⠇ 💜 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
• یه چطور ارتباط برقرار می‌کنه؟ معمولا از کلماتی مثل: موفقیت، هدف و بهترین استفاده می‌کنن🎖 ⠇ 💜 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
• یه چطور ارتباط برقرار می‌کنه؟ معمولا از کلماتی مثل: مود(حس و حال)، احساسات و صادقانه استفاده می‌کنن❤️‍🔥 ⠇ 💜 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
• یه چطور ارتباط برقرار می‌کنه؟ دقیق و جزئی توضیح میدن و استدلال می‌کنن📝 ⠇ 💜 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
• یه چطور ارتباط برقرار می‌کنه؟ معمولا از کلماتی مثل: شاید، بستگی داره و چی میشه اگه... استفاده می‌کنن😶‍🌫 ⠇ 💜 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
• یه چطور ارتباط برقرار می‌کنه؟ معمولا از کلماتی مثل: باحال، هیجان انگیز و بامزه استفاده می‌کنن🤩 ⠇ 💜 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
• یه چطور ارتباط برقرار می‌کنه؟ معمولا از کلماتی مثل: آزادی، حمایت و قدرت استفاده می‌کنن🔥 ⠇ 💜 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
• یه چطور ارتباط برقرار می‌کنه؟ از جملاتی مثل: "حتما"، "اشکالی نداره" و "البته که آره" استفاده می‌کنن.🦋 ⠇ 💜 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea
بخوان پیغمبرانه چون که با لحنِ حجاز تو به واللهِ دو چندان می‌شود زیباییِ ترتیل |مبعث رسول اکرم بر همه مسلمانان مبارک بآد✨| @Eema_Ennea | تیم شخصیت شناسی ایما
• براساس تایپ انیاگرامتون همتایپ کدوم شخصیت انیمه اید؟ 🍄🌿 _تنیا ایدا از انیمه آکادمی قهرمانانه من: بخش اول: تنیا ایدای سخت کوش یک نمونه بارز از تیپ یکه. شسته رفتگی و مهارتش تو رهبری باعث می شه زیادی تو نقش نمایندگیش بره😂 و تو شرایط خطرناک در عین کنترل اوضاع نذاره کسی قوانینو بشکنه(یا حداقل دلیل محکمی برای زیر پا گذاشتنش داشته باشه). @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• براساس تایپ انیاگرامتون همتایپ کدوم شخصیت انیمه اید؟ 🍄🌿 _تنیا ایدا از انیمه آکادمی قهرمانانه من: #
• براساس تایپ انیاگرامتون همتایپ کدوم شخصیت انیمه اید؟ 🍄🌿 _تنیا ایدا از انیمه آکادمی قهرمانانه من: بخش دوم: طی داستان می بینیم اون با همه ی مسائلی که تیپ یکی ها باش درگیرن، سروکله می زنه؛ مثل خوب بودن، ارزش های اخلاقی و کمالگرایی. و وقتی نمی تونه استاندارد های بالای اخلاقیش رو برآورده کنه، امیدشو از دست می ده. البته با کمک و حمایت دوستاش یاد می گیره خودشو ببخشه و در راه تبدیل شدن به یه قهرمان گودرتمند جا نزنه. @Eema_Ennea |
• براساس تایپ انیاگرامتون همتایپ کدوم شخصیت انیمه اید؟ 🍄🌿 _تانجیرو کامادو از انیمه شیطان کش: بخش اول: تانجیرو یه نمونه ی کامل از تیپ دوی سالمه.طی فیلم می بینیم برای مراقبت از خواهر و عزیزانش از جون مایه می ذاره و بدون این که ازش بخوان، به بقیه کمک می کنه( حتی اگه باعث شه خودش به دردسر بیوفته🦦). @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• براساس تایپ انیاگرامتون همتایپ کدوم شخصیت انیمه اید؟ 🍄🌿 _تانجیرو کامادو از انیمه شیطان کش: #enfj #
• براساس تایپ انیاگرامتون همتایپ کدوم شخصیت انیمه اید؟ 🍄🌿 _تانجیرو کامادو از انیمه شیطان کش: بخش دوم: مثل بقیه ی تیپ دویی ها، به جای مراقبت از خودش مراقب بقیه اس؛ حالا چه به شکل گفتاری چه فیزیکی. همچنین خیلی راحت احساسات مردمو می خونه و باعث می شه احساس امنیت کنن، به خصوص وقتی اوضاع درهم برهمه. @Eema_Ennea |
• براساس تایپ انیاگرامتون همتایپ کدوم شخصیت انیمه اید؟ 🍄🌿 _ناروتو شیپودن از انیمه ناروتو: بخش اول: ناروتوی پر انرژی و بلند پرواز، مظهر کاریزما و طبیعت مستقل تیپ سه ای هاست. اون یاد می گیره با جلب توجه و تایید بقیه، با درد هایی که تو بچگی کشیده کنار بیاد که بین تایپ سه ای هایی که زندگی سختی داشتن رایجه. همچنین برای پنهان کردن احساس ناامیدی و شرمندگی از اشتباهاتش،تظاهر به قوی بودن می کنه که بازم یه نشونه برای سه بودنشه. 🥸 @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• براساس تایپ انیاگرامتون همتایپ کدوم شخصیت انیمه اید؟ 🍄🌿 _ناروتو شیپودن از انیمه ناروتو: #enfp #typ
• براساس تایپ انیاگرامتون همتایپ کدوم شخصیت انیمه اید؟ 🍄🌿 _ناروتو شیپودن از انیمه ناروتو: بخش دوم: موقع بحران عملکرد سریعی داره و از عزیزانش حمایت می کنه. در انتها اعتبار، شجاعت و قاطعیتش به کسی تبدیلش می کنه که خیلی ها تحسین و دنبالش کنن و بهش باور داشته باشن. @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و هفدهم: وقتی نیکولاس دوباره صدایش کرد، تا پیشخوان چند قدم عقب عقب آمد. بعد
• داستان عاقبت پارت صد و هجدهم: با رفتن متیو، نیکولاس جفت ابروهایش را بالا انداخت و با نگاهی به سارا، دست‌هایش را روی میز به هم قفل کرد و گفت:«خیله خب!» سارا که نگاهش به پشت سرش بود، با چشم غره‌ای سمت نیکولاس برگشت و گفت:«اینا شعورشون نمی‌رسه نباید تا یه بحثی پیش میاد بر و بر مارو نگاه کنن؟!» نیکولاس خنده‌ای کرد و دستی به ته‌ریشش کشید. نگاهش را در سالن چرخاند و برای افرادی که نگاه‌شان هم‌چنان بی‌پروا به آنان دوخته بود، دستی تکان داد. همان پیرمردی که قهوه‌اش را با صدای بلندی هورت کشیده بود، ناگهان دهانش را باز و بی‌پروا باد گلوی بلند و طولانی‌ای زد! سارا این‌بار چشم‌غره‌ای رفت. کیفش را از روی میز چنگ زد و فورا برخاست. با صدای آرام و حرصی گفت:«کافیه دیگه! بریم نیکولاس.» نیکولاس با همان خنده ابرویش را بالا انداخت و بلند شد. همان‌طور که سوییچ ماشین را از روی میز بر می‌داشت، انگشت اشاره‌اش را بالا آورد و زمزمه کرد:«پس دیگه نخواه همه‌جا دم‌پر من باشی! بفهم جنبه‌شو نداری!» @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و هجدهم: با رفتن متیو، نیکولاس جفت ابروهایش را بالا انداخت و با نگاهی به سار
• داستان عاقبت پارت صد و نوزدهم: ناگهان بغض سنگینی در گلوی سارا نشست. چشمان عسلی‌اش لرزید و دستش را مقابل دهانش گرفت. نیکولاس چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید. هزینهٔ کیک نخورده را نقد روی پیشخوان گذاشت و به راه افتاد. به پیرمرد که رسید، چهره‌اش باز گشاده شد و دستش را به سوی او دراز کرد. پیرمرد هم با چهرهٔ گشاده ناگهان برخاست و با او دست داد. نیکولاس با لبخند پهنی گفت:«از دیدن‌تون خوش‌حال شدم آقای تراپ!» سارا که چند قدم جلوتر بود، ناگهان سمت آنان برگشت. با چشمان گرد شده، پیرمرد را کاوید. از بارانی خاکستری بلند و شلوار مشکی گِلی‌اش، تا آن کلاه پوسیده. اگر آن ریش‌های بالوضوح مصنوعی را حذف می‌کردی.. خودش بود! آقای تراپ بزرگ! بعد از پدر و عمویش، او یکی از سرمایه‌گزاران اصلی گروه‌شان بود. اما.. او هم این‌جا و این‌طور؟! این‌بار از شگفتی دستش را مقابل دهانش گذاشت. نیکولاس که حدس می‌زد سارا هم‌اکنون در چه حالی باشد، سرش را برگرداند تا او را ببیند. خنده‌اش را خورد و با فشردن دست آقای تراپ از آن‌ها فاصله گرفت. وقتی داشتند از در خارج می‌شدند، آقای تراپ دستش را بالا آورد و بلند صدا زد:«خــانم پارکر! شاید اشرافی‌گری آدم‌های زیادی رو به شما جذب کنه ولی، چیزی که از اون آدما مرید واقعی براتون می‌سازه، تواضع شماست!» @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و نوزدهم: ناگهان بغض سنگینی در گلوی سارا نشست. چشمان عسلی‌اش لرزید و دستش را
• داستان عاقبت پارت صد و بیستم: سارا که همان‌طور دم در منتظر ایستاده بود، بندهای کنفی و کلفت کیف بزرگش را روی شانه تنظیم کرد. ابرویی بالا انداخت و دوباره خواست خارج شود که آقای تراپ ادامه داد:«برای تو که دوست داری خودِ واقعی‌ات باشی و همه همون رو بپذیرن، این‌جا بهترین جاست سارا. جایی به دور از رنج مزین شدهٔ اشرافی‌گری...» سارا لب‌هایش را به هم فشرد و زمزمه کرد:«متشکرم اما پیانوم برای من کافیه.» آقای تراپ خنده‌ای کرد و نشست. لیوانش را روی میز چرخاند و مسیر رفتن آن‌ها را تماشا کرد. متیو آن‌قدر با عشق مشغول کارش بود که متوجه هیچ‌کدام از این‌ها نشد! با بسته شدن در، ناگهان چرخید و بشاش گفت:«کیکاتون آماده است خانم و آقای پارکر!» اما وقتی اثری از آن‌ها ندید، پول را از روی میز برداشت و بی‌تفاوت به هر دو کیک گازی بزرگ زد! همان‌طور که کاکائوی خیس کیک به دور و بر دهانش چسبیده بود، با لذت فراوان گفت:«هیچ‌وقت تکراری نمیشی. هربار مثل بار اول خوش‌مزه‌ای!» @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و بیستم: سارا که همان‌طور دم در منتظر ایستاده بود، بندهای کنفی و کلفت کیف بز
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و یکم: سارا و نیکولاس موتور را تحویل دادند. سوار ماشین شدند و لباس‌های جدید نامطبوع‌شان را با همان کیسه‌های پلاستیکی که خریده بودند، توی سطل زباله انداختند. هنوز صد متر هم دور نشده بودند که پسرکی با بدن نحیف اما تیز و سریع، آمد و کیسه را از داخل سطل چنگ زد. وقتی لباس‌ها را دید، چشمانش با شگفتی برقی زد. کیسه‌ها را به سینه فشرد و شبیه گربهٔ کوچکی که ناگهانی یک تکه استیک تازه پیدا کرده باشد، تا مقصد نامشخصی به ضرب دوید! داخل ماشین اما دوباره خفقان وحشتناکی بود. نیکولاس از سارا خواست اگر می‌تواند خودش پشت فرمان بنشیند و سارا هم با بی‌میلی پذیرفته بود. حالا نیکولاس از اول سرش را توی گوشی کرده بود. سارا کمی با پای چپش کف ماشین ضرب گرفت. سپس او را نگاه کرد و بی‌مقدمه گفت:«میشه خواهش کنم اون گوشی رو خاموش کنی و بزاری تو داشبورد نیـــک؟» @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و یکم: سارا و نیکولاس موتور را تحویل دادند. سوار ماشین شدند و لباس‌ها
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و دوم: نیکولاس همان لحظه گوشی را خاموش و توی داشبورد پرتاب کرد. با لبخند گرمی نگاهش کرد و گفت:«چرا نشه عزیزم؟» سارا با چشمان تنگ شده محو لبخندش شده بود... چرا این بشر این‌طور بود؟ مگر دعوا نداشتند؟ یکدفعه این لبخند گرم و صادقانه چه می‌گفت؟ ناخودآگاه زیر لب خندید و سرش را با کلافگی تکان داد... نیکولاس را نگاه کرد و گفت:«امشب چندتا از دوستام تو یه کلوب اجرا دارن، پایه‌ای بریم اون‌جا؟» نیکولاس چشمانش را به نشانهٔ تایید بر هم گذاشت. سارا هم لبخندی با شگفتی زد و کف دو دستش را به هم کوبید:«عالیه پس! بزن بریم.» سپس پایش را روی گاز فشرد و به رو به رو چشم دوخت. نیکولاس اما... حتی اسم کلوب‌های شبانهٔ رفقای سارا حالش را به هم می‌زد. تصور تکرار بوی تند عود و سیگارهای ماری‌جوانا و پیانو و گیتار و صداهای نخراشیده و سبک‌های ناموزون و اشعار بی ردیف و قافیه... با دستش چشمانش را فشرد که از این کلافگی خلاص شود. @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و دوم: نیکولاس همان لحظه گوشی را خاموش و توی داشبورد پرتاب کرد. با لب
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و سوم: بیست دقیقه بعد ماشین مقابل یک رستوران جنگلی توقف کرد. سارا و نیکولاس هر دو پیاده شدند و در را بستند. شانه به شانه هم از طاق مجلل ورودی که پوشیده از پیچک بود گذشتند و پا به فضای باغ گذاشتند. بوی مطبوع خاک مرطوب و صدای جیرجیرک‌ها، استقبال گرم و دلنشینی بود. از تمام فضاهای دنج و دل‌انگیز باغ گذشتند تا به آخرش رسیدند. صدای موسیقی اوج گرفت و گروهی دیوانه‌وار می‌خواندند و می‌نواختند. بوی عود و سیگار در هم تنیده و تمام عطر و رطوبت مطبوع باغ را بلعیده بود. نیکولاس کلافه کتش را در آورد و پشت یک صندلی چوبی گذاشت. این یعنی قرار است سر همین میز و صندلی بنشینیم! سارا لب‌هایش را به هم فشرد و تلاش کرد لبخن بزند اما چندان موفق نبود. آهسته گفت:«آم.. نیک؟ میگم میخوای بریم جلوتر؟ این‌جا هیچی نمیشه دید!» نیکولاس دستش را گرفت و فشرد. با حرکت سر از او خواست بنشیند. سارا کیف را از روی دوشش سر داد پایین و مردد آن‌سوی میز، مقابل او نشست. نیکولاس خنده کلافه‌ای کرد و گفت:«این‌جا بو و صدا که به قدر کافی هست. دیدنم که اومدیم همو ببینیم! مگه نه؟» سارا که واقعا دلش می‌خواست برود جلوتر، حتی روی سن و گیتار را از دست یکی از نوازندگان بگیرد و... با شنیدن این پیشنهاد کاملا وا رفت. اما با همان لبخند تصنعی روی صندلی جابه‌جا شد و گفت:«خوبه!» @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و سوم: بیست دقیقه بعد ماشین مقابل یک رستوران جنگلی توقف کرد. سارا و ن
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و چهارم: نیکولاس لبخندی از رضایت زد. دستش را بالا برد و تکان داد تا گارسون زودتر بیاید. تا برسد، با نگاهی به سارا گفت:«گوشی‌تو بده یه چیزی رو نشونت بدم.» سارا که از این درخواست جا خورده بود ابتدا چند ثانیه متعجب نگاهش کرد. ناگهان یادش آمد خودش از او خواسته بود گوشی‌اش را خاموش کرده و در داشبورد بگذارد... شرمنده لب گزید و فورا گوشی‌ خودش را از کیف بیرون کشید. رمزش را زد و به نیکولاس سپرد. نیکولاس تشکر مختصری کرد و سریع مشغول سرچ چیزی در اینترنت شد. سارا که کنجکاوی یا شاید فضولی، بدجور داشت روی مخش می‌رفت، کمی خم شد تا ببیند چه خبر است. همان لحظه نیکولاس گوشی را سمت او برگرداند و گفت:«اینو می‌بینی؟» سارا به عکس دختری که در گوشی نمایش داده بود نگاه کرد. جوان نبود اما خیلی هم سن و سال نداشت. سرش را پرسشی تکان داد؟ نیکولاس خنده کوتاهی کرد و گفت:«قراره باهاش یه بازی حسابی کنیم!» سارا با چهرهٔ نگران لب زد:«نمی‌فهمم چی میگی نیکولاس؟» @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و چهارم: نیکولاس لبخندی از رضایت زد. دستش را بالا برد و تکان داد تا گ
• داستان عاقبت پارت صد و بیست و پنجم: نیکولاس باز خندید. گوشی را خاموش کرد و سمت سارا گذاشت. دست‌هایش را روی میز به هم قفل کرد و گفت:«این رئیس شرکت یکی از رفقامه که اخیرا با نامردی اخراجش کرده. خیلی زن رومخیه.. اصلا نگم برات! منم با مایکل و خود جکسون که قبلا کارمندش بوده ریختیم رو هم و قراره با تاسیس یه شرکت صوری حسابی به پر و پاش بپیچیم! بازی خیلی جالبیه!» این را گفت و با خنده خودش را روی پشتی صندلی پخش کرد. سارا که کمی وحشت کرده و نگران بود، لبخندی تصنعی زد. گوشی را روشن کرد و به تصویر زن چشم دوخت. اسمش شارلوت میلر بود. نه، او را نمی‌شناخت... کلافه گوشی را خاموش کرد. تصمیم گرفت اصلا خودش را درگیر کارهای نیکولاس نکند و فقط از شبش لذت ببرد! @Eema_Ennea |