ایما | شخصیت شناسی MBTI
°•ماجراجویی در مدرسه ۲🏫•° |بخش پنجم| لعیا زودتر از همه چشمش به چراغ قوهی دست زن افتاد و برای لحظ
°•ماجراجویی در مدرسه ۲🏫•°
|بخش ششم|
آذین با بهت این را پرسیده بود. پس حدس لعیا درست بود. این زن مهمان مرد سرایدار و در اصل خواهرش بود. 《عمه شما اینجا چیکار میکنید؟!》این دومین بار بود که این سوال را در این یک ساعت تکرار میکرد. بار اول در مواجهه با لعیا و حال از عمهاش میپرسید.
زن قرمزپوش گفت:《راستش یه اتفاقی افتاد بابات و مامانت مجبور شدن برن بیرون. منم اومدم دنبال شماها. فک میکردم همین طب.....》 ساره با نگرانی صحبت عمهاش را قطع کرد:《چه اتفاقی؟ چی شده؟!》 زن با لحنی که سعی میکرد تاثیر گذار و آرامش بخش باشد گفت:《نگران نباش بابا....اتفاق خاصی نیوفتاده....اممم یه ذره حال پدر بزرگت بد شده بردنش بیمارستان. مامان باباتم رفتن پیش مادربزرگت تنها نباشن. عــه ساره میگم هیچی نشده باور کن عمه. چرا قیافت اینجوریه؟ اصلا تو بگو ببینم این خانوم کیه؟ (و با دستش به لعیای سیاه پوش اشاره کرد)》
ساره میفهمید که عمهاش سعی در پرت کردن حواسش دارد اما تا خودش صدای پدربزرگش را نمیشنید خیالش راحت نمیشد. او بسیار به آن مرد وابسته بود. حتی گاهی اوقات حرف های ناگفتهاش را با او میزد و از او برای تصمیم هایش مشورت میگرفت. فکر به نبودن او قلبش را به درد میآورد.
<ادامه دارد....>
@Eema_MBTI | #ادمین_رامش
ایما | شخصیت شناسی MBTI
°•ماجراجویی در مدرسه ۲🏫•° |بخش ششم| آذین با بهت این را پرسیده بود. پس حدس لعیا درست بود. این زن مه
°•ماجراجویی در مدرسه ۲🏫•°
|بخش هفتم|
《عمه میشه گوشیتو بدی؟ من تا با خود آقاجون حرف نزنم خیالم راحت نمیشه.》 زن بی حرف موبایلش را سمت ساره گرفت. با دور شدن ساره رو به لعیا با خنده گفت:《منم همسن تو بودم خیلی دوس داشتم یه شب تو مدرسه بمونم. البته نه تنها. دوس داشتم ۱۰ ، ۲۰ نفری باشیم بدون معاونا مدرسه رو بذاریم رو سرمون.》
آذین رو به مادرش گفت:《ولی ایشون تنها مونده. حتی ساره هم خبر نداشت.》
مادر آذین سرش را تکان داد و بعد با خوشرویی دستش را سمت لعیا دراز کرد:《راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم. من زهرام. عمهی ساره و مامان آذین. 》 لعیا دستش را جلو برد و کوتاه گفت:《منم لعیام. دوست ساره.》 زن میخواست مکالمهاش را با او ادامه بدهد که تلفن ساره تمام شد و به سمتشان آمد.
بی آنکه کسی چیزی بپرسد توضیح داد:《خودش سرم زده بود نمیتونست زیاد حرف بزنه اما با عزیز حرف زدم گفت دکترا گفتن چیز خاصی نیست. امروز رفته بودن پیاده روی بعدشم نشستن فوتبال دیدن و تخمه خوردن، یکم هیجانی شده به قلبش فشار اومده.》هر سه خداروشکری زیر لب گفتند.
سکوت میان آنها برقرار شد. لعیا به این فکر میکرد از حالا به بعدش را باید چه کند؟
<ادامه دارد....>
@Eema_MBTI | #ادمین_رامش
ایما | شخصیت شناسی MBTI
°•ماجراجویی در مدرسه ۲🏫•° |بخش هفتم| 《عمه میشه گوشیتو بدی؟ من تا با خود آقاجون حرف نزنم خیالم راحت
°•ماجراجویی در مدرسه ۲🏫•°
|بخش هشتم|
تا سرایدار نیست با برادرش تماس بگیرد تا دنبالش بیاید یا به ماجراجوییش در مدرسه در حالیکه سه نفر از وجود او با خبرند ادامه دهد؟ هر چه فکر میکرد بیشتر به درست بودن راه اول پی میبرد. برادرش، همان شخصی که در پشت صحنه پایهی او و نقشههایش بود مناسب ترین گزینه برای نجاتش از این وضعیت بود. اگر ساره ناگهانی از دهانش در میرفت و به پدرش میگفت چه؟ اگر برعکسِ ساره پدرش با دقت کلاسها را چک کرده و او را پیدا میکرد چه؟ قطعا رویارویی با آن مرد سرسخت و پایبند به قانون به راحتی این سه نفر نبود. او قطعا گزارشش را به مدیر میداد و آن زمان حسابش با کرام الکاتبین بود. این فکرها از سر لعیا عبور میکرد که ساره سوالی که دفعهی قبل و در طبقهی بالا بی جواب مانده بود را دوباره پرسید:《لعیا...الان میخوای چیکار کنی؟....میخوای اصن تو هم بیای باهم فیلم ببینیم. الان عمهام هست بیشتر خوش میگذره.》 لعیا تصمیمش را گرفته بود:《اگه بابات منو ببینه اصلا اتفاقای خوبی نمیوفته. به یکی زنگ میزنم بیاد دنبالم. میرم خونمون...》 ساره با اینکه مایل بود لعیا بیشتر پیششان بماند مخالفتی نکرد و تنها گفت:《باشه پس تا وقتی بیاد بیا بریم تو حیاط. من بعضی شبا میام بیرون از تو حیاط به آسمون نگاه میکنم خیلی قشنگه. به طرز عجیبی یه عالمه ستاره معلومه از اینجا.》
<ادامه دارد....>
@Eema_MBTI | #ادمین_رامش
ایما | شخصیت شناسی MBTI
°•ماجراجویی در مدرسه ۲🏫•° |بخش هشتم| تا سرایدار نیست با برادرش تماس بگیرد تا دنبالش بیاید یا به ما
°•ماجراجویی در مدرسه ۲🏫•°
|بخش نهم|
پیشنهاد بدی نبود. پس با تکان دادن سرش موافقتش را اعلام کرد. هر چهار نفر از کلاس آخر راهرو خارج شدند. ساره و آذین داشتند ریز ریز حرف میزدند. ساره میگفت میشود اسم این کلاس را کلاس سایه ها گذاشت. چون سایهی درختانِ توی حیاط، ساختمال های رو به رو، تور والیبال و همه چیز به دلیل زاویهی قرار گرفتنش متفاوت از بقیه کلاس ها درون آن میافتاد.
آذین هم با خنده میپرسید مگه چند دفعه نصفه شب اومدی اینجا.
لعیا اما تنها قدم برمیداشت. باید مکان بهتری برای ماجراجویی انتخاب میکرد. اما کجا؟! حالا که در فصل امتحانات نیم ترم دوم بودند کجا میتوانست برود؟ از برادرش میپرسید. او همیشه ایدههای فوق العاده ای داشت. در همین فکرها بود که به در ساختمان رسیدند. آذین میخواست خارج شود اما ساره او را نگه داشت و گفت:《آذین اونجا رو ببین. اون همون اتاقست که بهت گفتم درش قفله. ولی ببین هیچی نیست کاملا معمولیه.》
<ادامه دارد....>
@Eema_MBTI | #ادمین_رامش
ایما | شخصیت شناسی MBTI
°•ماجراجویی در مدرسه ۲🏫•° |بخش نهم| پیشنهاد بدی نبود. پس با تکان دادن سرش موافقتش را اعلام کرد. ه
°•ماجراجویی در مدرسه ۲🏫•°
|بخش دهم|
آذین به کل این موضوع را فراموش کرده بود اما با اشارهی ساره به سمت زیر زمین مدرسه و دری که کنار نمازخانهی مدرسه بود نگاهش به آن سمت کشیده شد. مادر آذین با تعجب از ساره پرسید:《از این اتاق چی میدونی؟!》
《هیچی فقط میدونم درش قفله و کسی اجازهی ورود بهشو نداره. تو مدرسه هر دانش آموز جدیدی میاد یه داستان واسه این اتاق سرهم میکنه. شما چیزی میدونید؟》
زن مانده بود که چه پاسخ بدهد. او از واقعیت ماجرا آگاه بود اما اگر حقیقت را میگفت و دختر و برادرزادهاش حسشان به این مدرسه تغییر میکرد چه؟
《خب اینجا قبلا محل تمرین گروه تئاتر مدرسه بوده. موقعی که مامانت ایناهم اومدن، اینجا قفل بود. نمیدونم چی میشه که بعد از اون گروه دیگه نمیذارن کسی اینجا تمرین کنه یا حتی توشو ببینه.》
گفت نمیدانم اما میدانست...
<ادامه دارد....>
@Eema_MBTI | #ادمین_رامش
• 💬 پیام شما
پاسخ به سوالِ " چه حرفی رو هرتایپ دوست داره بشنوه؟
من یه #ENTJ ام و دوست دارم بهم بگن مثلا هوشت ستودنیه یا خیلی اطلاعات داری و...
چون واقعا خیلی مطالعه میکنم
شماهم نظرتونو "اینجا" برامون بنویسید:)
@Eema_MBTI | #ادمین_پدینگتون
تایپ #ESFJ در محل کار🏢
قسمت اول: این دسته از افراد به دنبال شغلی هستن که در اون، وظیفهای مشخص داشته باشن. وقتی محیط کاری اونها زیادی منعطفه و روش مشخصی برای انجام کارها وجود نداره سختشون میشه و مدام به دنبال تعریف قوانین و دستورالعملهایی براش هستن. Esfjها معمولاً دوستانی دلسوز برای همکارانشون هستن و در کار به نظرات دیگران اهمیت میدن و ازشون استقبال میکنن.
@Eema_MBTI | #ادمین_رامش
ایما | شخصیت شناسی MBTI
°• چجوری نظر #ESTJ ـها رو تو مکالمه جلب کنیم؟🗣 قسمت یک: در برخورد با estj ها صریح، قاطع و رک و راست
°• چجوری نظر #ESTJ ـها رو تو مکالمه جلب کنیم؟🗣
قسمت دو:
اونها دوس دارن ازشون توصیه بخواید. خصوصا وقتی که حرف از برنامه ریزی یا حل کردن مشکلیه لذت بیشتری میبرن. در رابطه با estjها دقیق، صریح و متمرکز باشید. (کسایی که هی از این شاخه به اون شاخه میپرن و بین خواستههاشون سردرگمن، اعصابشونو خورد میکنن و آزارشون میدن.) یادتون باشه این تایپها برای عدالت و انصاف ارزش قائلن پس خودتون هم برای بقیه استثنا قائل نشین و (دربارهی یه موضوع خاص) متعصب نباشید.
@Eema_MBTI | #ادمین_رامش
• کلیشه هایی از تایپ #esfj که زیاد باهاشون مواجه میشیم:
_ همیشه درحال لبخند زدنه!
_ با پر حرفیش دیوونتون میکنه!
_ همه چیز و همه کس رو قضاوت میکنه!
_ عاشق شایعه پراکنیه و وایب خانمایی که میشینن دور هم سبزی پاک میکنن میده😂!
_ بیش از حد منظمه و کارهاش سازمان یافتست!
_ بین خیلیا آدم محبوبیه!
_ عاشق فیلمایی با ژانر کمدی-عاشقانست!
@Eema_MBTI | #ادمین_رز
ایما | شخصیت شناسی MBTI
• کلیشه هایی از تایپ #esfj که زیاد باهاشون مواجه میشیم: _ همیشه درحال لبخند زدنه! _ با پر حرفیش دی
• و اما یک #esfj در واقعیت:
_ دلش میخواد بقیه بهش اهمیت بدن.
_ به مردم در هر زمینه ای که بتونه کمک میکنه.
_ میترسه که کافی نباشه و از سوی دیگران پذیرفته نشه.
_ صاف و صادقه.
_ ممکنه بیش از حد تحت تاثیر نظرات دیگران قرار بگیره.
@Eema_MBTI | #ادمین_رز