eitaa logo
آنتی فتنه
70.3هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
25 فایل
جهت هماهنگی برای تبلیغات به آی دی زیر پیام دهید @Mahdi_eslami_ir لینک گروه : تلگرام https://t.me/joinchat/I9kMMJwRHFs1NGU0
مشاهده در ایتا
دانلود
فضائل علوی: مولایی دارم که خیلی از آدمها اینقدر اون رو بزرگ میدونستن که اشتباها فکر کردن خداست چقدر یک آدم میتونه بزرگ باشه که مردم در موردش این فکر رو بکنند بنازم به همچین آقایی امسال هم میخواهیم پرچمش رو بلند کنیم
نکته مهدوی: امسال متاسفانه تا الان مشارکت شما برای اطعام غدیر خیلی پایین بوده و امیرالمومنین ع مثل همیشه تاریخ مظلوم موندن 💥 امروز میریم برای تهیه گاو و به شدت کسر پول داریم آی اونی که فکر میکنی توی این دور و زمونه سخت اگر برای امیرالمومنین ع خرج کنی پولت از کفت رفته ، نترس مولای ما بدهکار کسی نمیمونه با هر دستی بدی صد برابرش رو با همون دست بهت برمیگردونه شب اول قبر متوجه این حرفم میشید که گفتم کمک به اطعام غدیر نوریه برای شب اول قبر 💥 بیایید یه کاری بکنیم به نیابت از امام زمان عج و شهدا و امواتمون هر کس با هر توانی حتی هزار تومن توی این طرح سفره داری برای امیرالمومنین ع شریک بشه میخواهیم با هم پرچم امیرالمومنین علی ع رو بلند کنیم و نگذاریم غریب بمونه رفقا جمع بشید نگذاریم امیرالمومنین ع غریب بمونن قیمت یک پرس غذا امسال ١١٠ هزار تومنه دست کن تو جیبت و شریک کن خودتو توی این سفره داری بزرگ برای امیرالمومنین ع بسم الله اگه جا بمونی ضرر کردیا بسم الله 💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥 بزن رو لینک https://ppng.ir/d/3VxA 💠 شماره کارت 6277607000317003 💠 یا شماره کارت 5041721077145895 به نام قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی 🦋
چالش گل دادن و ابراز محبت به همسر (واقعا خودش یه طنزه 😂😂😂)
میبینید حال دلها چطوری خوب میشه
بریم قسمت چهارم داستان بسیار زیبای تنها در میان داعش رو با هم بخونیم داستانی ناموسی از به دام افتادن یک زن شیعه در بین کفتارهای داعش بسیار جذابه از دست ندید
📚 📖 4️⃣ رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد. برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه ام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که همه رگ های بدنم از هم پاره شد. در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریه های کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس میکردم که نفسم هم بالا نمی آمد. عباس و عمو مدام با هم صحبت میکردند، اما طوری که ما زنها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی مرگ میداد تا با صدای زهرا به حال آمدم : »نرجس! حیدر با تو کار داره.« شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن این همه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته میفهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد : »چرا گوشیت خاموشه؟« همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم : »نمیدونم...« و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمی آمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت : »فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه میرسم تلعفر، ان شاءالله فردا برمیگردم.« اما من نمیدانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم : »فقط زودتر بیا!« و او وحشتم را به خوبی حس کرده و دستش به صورتم نمیرسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد : »امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!« خاطرش به قدری عزیز بود که از وحشت حمله داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس تهدید وحشیانه اش لحظه ای راحتم نمیگذاشت. تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً میمانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به آمرلی بیاورد. ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به جای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالیکه داعش هر لحظه به تلعفر نزدیکتر میشد و حیدر از دستان من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد : »نمیخواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!« ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت میکرد و از پاسخ های عمو میفهمیدم خیال برگشتن ندارد. تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد : »میترسم دیگه نتونه برگرده!« وقتی قلب عمو اینطور میترسید، دل عاشق من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش میکرد، پرسه میزد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش میگشتم تا صدایش را شنیدم :»جانم؟« و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست : »حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمیگردی؟« نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :»شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.« و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر میشنیدم که با گریه التماسش کردم : »حیدر تو رو خدا برگرد!« فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی عاشقانه تشر زد : »گریه نکن نرجس! من نمیدونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟« و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیبایی ام را شکست که با بیقراری شکایت کردم : »داعش داره میاد سمت آمرلی! میترسم تا میای من زنده نباشم!« از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بیخبر از تپشه ای قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم : »اگه من اسیر داعشی ها بشم خودمو میکشم حیدر!« 👇
به نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمیزد و تنها نبض نفسهایش را میشنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه میزدم تا صدایم را بشنود : »حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمت!« قلبم ناله میزد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمی آمد بیش از این زجرش بدهم که غرش وحشتناکی گوشم را کر کرد. در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمیخواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشت‌زده حیدر را صدا میکردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمی آمد. عباس و عمو با هم از پله های ایوان پایین دویدند و زن عمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار میکردم. عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را میپوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد. جریان خون به سختی در بدنم حرکت میکرد، از دیشب قطرهای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم. درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان می گرفت. بین هوش و بیهوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم میشنیدم تا لحظه ای که نور خورشید به پلکهایم تابید و بیدارم کرد. میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراری اش بادم میزد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمی آمد دیشب کِی خوابیدم که صدای انفجار نیمه شب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد. سراسیمه روی تشک نیمخیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق میچرخیدم بلکه حیدر را ببینم. ادامه دارد... ✍
به برکت امیرالمومنین علی ع و کمکهای شما مردم عزیزمون کارها رو برای اطعام بزرگ غدیر داریم پیگیری میکنیم
امروز رفتیم گوساله هایی که میخواهیم برای غدیر قربانی کنیم رو نشان گذاری کردیم تا پولش رو فردا بدیم و بریم برای ذبح
بچه ها شبانه روز دارن کار میکنند تا یک کار پر افتخار تقدیم امام زمان عج بکنیم
خودتون ببینید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساعت یک و نیم نصفه شب با صلابت برای مولا تمام توانمون رو داریم میگذاریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ظروف یکبار مصرف تهران رو هم تهیه کردیم مونده خوزستان و چهارمحال و تعجیل
فاکتور خرید ظروف یکبار مصرف تهران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الحمدلله سه تا گوساله به وزن ١ تن و ٢٠٠ کیلوگرم نشان گذاری شد رفقا باید تا فردا پول این گوساله ها رو پرداخت کنیم بشدت نیاز به کمکهای شما عزیزان داریم تا میتونید کمک کنید تازه تو خوزستان هم قراره ٢١ هزار پرس غذا هم بدیم چهارمحال بختیاری هم ٢ هزار پرس تهران هم که ۵ هزار پرسه همت کنید پرچم امیرالمومنین علیه السلام رو بالا ببریم بسم الله رفقا جمع بشید نگذاریم امیرالمومنین ع غریب بمونن قیمت یک پرس غذا امسال ١١٠ هزار تومنه دست کن تو جیبت و شریک کن خودتو توی این سفره داری بزرگ برای امیرالمومنین ع بسم الله اگه جا بمونی ضرر کردیا بسم الله 💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥 بزن رو لینک https://ppng.ir/d/3VxA 💠 شماره کارت 6277607000317003 💠 یا شماره کارت 5041721077145895 به نام قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی 🦋
بسم‌الله الرحمن الرحیم
و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
سلام علیکم جمیعا
عرض ادب و احترام دارم خدمت همه شما عزیزان
پزشکیان امروز با آوردن ظریف آبروی کمی هم که داشت ، کاملا از بین برد ظریفی که انگار در یک دنیای دیگر زندگی میکنه انگار برجامی که اون میگه با برجامی که به فرموده حضرت آقا خسارت محض بود فرق داره از عزتی میگه که ما ندیدیم از قدرتی میگه که ما جز ذلت و ضعف ندیدیم
قطعا میگم که پزشکیان قبر خودش رو کند خیال کردن که مردم دیگه باز به اینها اعتماد میکنند اینها دنبال جمع کردن رأی خاکستری جامعه هستن مردم ما هوشیارند و دیگه گول این شو های انتخاباتی برای جلب رأی شون رو نمیخورن
مردم قطعا به کسی که سابقه دیپلماسی لبخند ذلالت داره رأی نخواهند داد هنوز یادمون نرفته دیپلماسی ذلیلانه ظریف را کل زورش فشار ایمیلی بود مردم دیگه به وزیر توئیتری اعتماد نخواهند کرد
امروز ظریف یک مشت دروغ به خورد مردم داد گفت ما در اون زمان تحریمی در حوزه های نفت و بیمه و ... نداشتیم کاش یکی بود و بخاطر این دروغها میزد تو دهنش
زمان احمدی نژاد ٨٠٠ تحریم داشتیم که گفتن مقصر سعید جلیلی است بعد زمانی که به اینها رسید شد ١۵٠٠ تحریم اونوقت به ظریف مدال افتخار سردار دیپلماسی دادن پر رو پر رو میگه دو تا از اون تحریم‌ها روی من بوده یکی نیست به این احمق بگه تو چه وزیری هستی که تو روابط بین الملل خودتم دو بار تحریم کردن یادمون نرفته که نمیتونستی از هتلت تو نیویورک هم خارج بشی فقط یک خیایون میتونستی بری تا برسی به سازمان ملل تویی که نمیتونستی از ترس اربابات یک خیابون اونطرفتر بری حق نداری از عزت حرف بزنی حق نداری از پیروزی برجام حرف بزنی
تو نتونستی تحریم رو از روی خودت برداری اونوقت چطور ادعای رفع تحریم داشتی