🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚 علیه السلام
1️⃣ پیامبر با دست خود در دهان جهادگر موز می گذارد 🍌🍌🍌
یکی از دوستان رسول خدا خوشه ای موز برای ایشان هدیه آورده بود . رسول خدا یکی از آن موزها را پوست کندند و در دهان من گذاشتند . شخصی که شاهد این محبت رسول خدا بود ، با تعجب پرسید 😳: گویا علی را بسیار دوست می دارید!
رسول خدا در پاسخ وی فرمودند : 🌺 آیا تو هنوز نفهمیده ای که علی از من است و من از علی هستم ؟!🌺
◀️اینکه من نزد رسول خدا موقعیت خاصی داشتم و آن حضرت مرا دوست داشت و یار نزدیک و معتمد خود می شمرد ، هرگز به این دلیل نبود که خویشاوند او بودم ؛
✅بلکه دلیل آن همه لطف و محبت ، فقط و فقط جهاد و تلاش من در راه خدا از یک سو و خیرخواهی و دلسوزی من از سوی دیگر بود.
🔹کتاب علی از زبان علی صفحه 26🔸
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
@Abedinpoor110
☘️
🌺🌺
🌻🌻🌻
🌸🌸🌸🌸
4_5839344326261343917.mp3
4.15M
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚 علیه السلام
2️⃣ مراقب باشید بستگان شما مسئول نشوند و الا باید فدای مردم شوید
🔴 شیوه رسول خدا در میدان های جنگ و جهاد ⚔️ این گونه بود که هرگاه نبرد دشوار می شد و کارزار به مرحله سخت و هولناک می رسید ، چنان که مردم عقب می نشستند و توان ایستادگی نداشتند ، رسول خدا نزدیکان و خاندان خود را پیشاپیش دیگران به میدان می فرستادند و به دست آنان ، سوزش نیزه ها و تیزی شمشیرها 🗡🗡 را از یاران خویش دفع می کردند .
🔵 آری در چنین صحنه هایی از جنگ بدر بود که عبیده به شهادت رسید . عمویم ، حمزه ، در جنگ احد شهید شد و برادرم جعفر در جنگ موته .
⛔️ من در طول عمر خویش ، حتی لحظه ای برخلاف خواست رسول خدا اقدامی نکرده و هیچ گاه به مخالفت با آن حضرت برنخاستم .
❇️ در موقعیت های دشوار و هنگامه هایی که پهلوانان شجاع از میدان نبرد عاجز می شدند و شیردلان قهرمان از کارزار باز می ماندند و دست و پایشان از ترس می لرزید ، تنها من بودم که جان خویش را فدای رسول خدا می کردم و برای دفاع از آن حضرت ، سرازپا نمی شناختم .
🌸 البته این همه، لطف خدا بود بر من که چنین توان و توفیقی را به من عطا کرده بود .
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 47🔶
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
☘️
🌺🌺
🌻🌻🌻
🌸🌸🌸🌸
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚 علیه السلام
3️⃣ خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت نشو چون همه فرار کردند
هنگامی که در جنگ احد ⚔️، مسلمانان از میدان نبرد فرار کردند و از اطراف رسول خدا پراکنده شدند 😳، حالتی به من دست داد که تا آن روز چنین حالتی را تجربه نکرده بودم . چنان برای آن حضرت بی تاب شدم 😞 که گویی خود را فراموش کرده بودم .
💪 با تمام توان ، پیشاپیش پیامبر شمشیر می زدم که لحظه ای برگشتم و پشت سر خود را نگاه کردم ؛ ولی حضرت را ندیدم ! با خود فکر کردم پیامبر کسی نیست که از جنگ فرار کند . در میان کشته ها هم نبود ؛ پس شاید خداوند او را از میان ما برده و در آسمان ها جای داده است !
🔷در این هنگام غلاف شمشیر خود را شکستم و با خود گفتم : در ادامه راه رسول خدا با این شمشیر آن قدر می جنگم تا به شهادت برسم . با تمام توان به دشمن حمله کردم ، آنها از مقابل من می گریختند و راه باز شد که ناگاه دیدم رسول خدا بر روی زمین افتاده و بر اثر زخم های فراوان از حال رفته اند
🔶خود را به بالای سر آن حضرت رساندم . ایشان چشمانشان را باز کردند و از من پرسیدند : مردم چه کردند ؟
عرض کردم : آنان به دشمن پشت کردند و شما را در میان دشمن رها ساختند و فرار را بر قرار ترجیح دادند .
🔳 در این هنگام ، گروهی از افراد دشمن حمله جدیدی کردند و قصد جان رسول خدا را داشتند . پیامبر به آنها اشاره کردند و به من فرمودند : یا علی حمله آنها را پاسخ بده .
من نیز حمله کردم و از چپ و راست شمشیر زدم تا جمع آنها از هم پاشید و پا به فرار گذاشتند .
لحظاتی آرامش در میدان جنگ پدید آمد .
🌹رسول خدا به من فرمودند : یا علی ، آیا صدای فرشتگان را می شنوی که زبان به مدح و ثنای تو گشوده اند ؟ و فرشته ای به نام رضوان ندا سرداده است : لاسیف الا ذوالفقار و لافتی الا علی! شمشیری همچون ذوالفقار و جوانمردی همانند علی نیست !🌹
🔻با شنیدن این بشارت اشک شوق از چشمانم جاری شد و خداوند را بر این نعمت و لطفی که به من ارزانی کرده بود ، شکر گزاردم .
جنگ احد به پایان رسید . جمعی از یاران رسول خدا به شهادت رسیدند ؛ ولی شهادت نصیب من نشد . محرومیت از شهادت ، بر من سخت گران آمد ! رسول خدا با مشاهده ناراحتی و افسوس من فرمودند : یا علی ، مژده باد تو را که روزی شهادت نصیبت خواهد شد !🌸🌸
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 49🔶
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
☘️
🌺🌺
🌻🌻🌻
🌸🌸🌸🌸
4_5839344326261343922.mp3
7.87M
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚 علیه السلام
3️⃣ خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت نشو
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚 علیه السلام
4️⃣ رمز زور بازوری علی علیه السلام
📌 همراه با رسول خدا به سوی خیبر پیش رفتیم . مردان جنگجوی یهود و پهلوانانی از قریش و غیر قریش ، با لشکریان سواره و پیاده و با سازوبرگ کامل همچون کوه در برابر ما ایستاده بودند و در پناه دژهای محکم و نیروهای فراوانشان ، جسورانه و شجاعانه می جنگیدند و ما را به نبرد فرا می خواندند و مبارز می طلبیدند.
🎯 برخی هم در جنگ بر یکدیگر سبقت می جستند . هرکدام از دوستان و همراهان من که به نبرد آنها رفت ، نتیجه ای نگرفت ، تا اینکه به تدریج چشم ها همچون کاسه ی خون شد و هرکس به فکر خویش افتاد . همراهان به یکدیگر می نگریستند و همگی می گفتند : ای ابوالحسن ، برخیز! ⏪
🔺رسول خدا مرا خواستند و مأموریت فتح قلعه خیبر را به من واگذار کردند . من هر جنگجویی را که از قلعه خارج شد و به نبردم آمد ، کشتم و هر قهرمانی را که عرض اندام کرد ، زمین گیر کردم . چونان شیری بر آنها یورش بردم تا همگی به قلعه گریختند و در پشت دژهای مستحکم پناه گرفتند . درِ قلعه خیبر را با دست خود از جا کندم و به تنهایی وارد قلعه شدم . هرکس عرض اندام کرد ، کشته شد و بقیه به اسارت در آمدند و من قلعه را فتح کردم.در آن حال ، جز خدا کسی یاور من نبود .
🔰🔰 به خدا سوگند ، آن نیرو و توانی که با آن درِ قلعه خیبر را از جا کندم و به اندازه ی چهل ذراع به پشت سر خود انداختم ، نیروی بدنی در اثر خوردن غذا نبود . آن نیرو از قدرت ملکوتی و تأییدات الهی بود و از جانی نشأت می گرفت که با نور خدا روشن شده بود و البته هر آنچه از تأییدات ملکوتی و جان نورانی ام دارم ، از رسول خداست و من پرتوی از نور او به شما می آیم .
⬅️ به خدا سوگند اگر همه عرب برای نبرد با من متحد شوند ، من هرگز از مقابل آنها نمی گریزم ؛ بلکه با تمام وجود با آنها می جنگم و امانشان نخواهم داد . آری ، هرکس که از مرگ نهراسد ، دلش در توفان حوادث ، آرام و پابرجاست🧡
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 53🔶
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
☘️
🌺🌺
🌻🌻🌻
🌸🌸🌸🌸
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚 علیه السلام
5️⃣ مقاوم نباش که اگر مقاوم باشی خدا تو را به دهان شیر می فرستد🦁
❇️ هنگامی که رسول خدا تصمیم گرفتند مکه را فتح کنند ، دوست داشتند به عنوان آخرین بار اتمام حجت کنند تا جای عذر و بهانه برای مشرکان باقی نماند و همان گونه که در آغاز ، آنها را به سوی خدا دعوت کرده بودند ، باز هم به آنها فرصت دهند تا بیندیشند و انتخاب کنند .
✴️ این چنین بود که نامه ای به تمام قبایل عرب و مشرکان نوشتند ✉️ و آنان را از عذاب خدا بیم دادند و از عواقب کارهایشان برحذر داشتند . در آن نامه وعده عفو و گذشت به آنها دادند و به آمرزش خدا امیدوارشان کردند و در آخر نامه ، سوره برائت را برای آنان نوشتند تا بر آنها قرائت شود.
🔮 رسول خدا بعد از نوشتن نامه ، از اصحاب خود خواستند که یک نفر داوطلب رساندن نامه به مکه شود [تا در موسم حج که همه قبایل عرب و مشرکان حضور دارند برای آنان بخواند] ؛ اما کسی از اصحاب پیشقدم نشد و نوعی سنگینی و هراس در چهره آنان موج می زد
◀️ رسول خدا که چنین دیدند یکی از آنان (ابوبکر) را فراخواندند و نامه را به او دادند تا عازم مکه شود ؛ اما جبرئیل بر رسول خدا نازل شد و پیام خداوند را ابلاغ کرد که ای محمد ، این مأموریت را باید خود تو به انجام رسانی یا کسی که از تو باشد .
✳️ در پی این فرمان ، رسول خدا مأموریت را به من محول کردند تا نامه و پیامشان را به اهل مکه برسانم .
من به مکه آمدم . شما آنان را خوب می شناسید . اگر می توانستند ، حاضر بودند مرا قطعه قطعه کنند و هر عضو مرا بر سر یک کوه بگذارند ؛ حتی اگر به قیمت از دست دادن جان و مال و خاندانشان تمام شود !
💠 در چنین وضعیتی ، نامه رسول خدا را به آنان رساندم و برایشان خواندم . آنها با تهدید و تندی به من جواب دادند و زن و مرد ، همگی اظهار بغض و دشمنی و کینه توزی کردند ؛ اما من چنان که می دانید ،✅ پایداری کردم و از خود مقاومت نشان دادم . ❎
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 56🔶
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
☘️
🌺🌺
🌻🌻🌻
🌸🌸🌸🌸
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚 علیه السلام
6⃣شکایت به رسول خدا در رؤیا
🏴آن چه در رؤیا دیده بودم برای فرزندم حسین 💕 نقل کردم:
دیشب حبیبم رسول خدا را در خواب دیدم. در آن حال از رفتارهای مردم عراق با خودم، پس از ارتحال رسول خدا شکایت کردم. 😭رسول خدا به من بشارت دادند که به زودی از دست آنان آسوده خواهم شد🌴
🏴در همان شبی که سحرگاهش ضربت خوردم به فرزندم حسن گفتم: فرزندم، امشب در لحظاتی که به خواب رفته بودم، رسول خدا را در خواب دیدم به ایشان عرض کردم یا رسول الله چه سختی های خستگی آور و چه دشمنی های تلخ که از امت تو تحمل کردم.😭 فرمودند نفرینشان کن🌴
🏴 و من اینگونه خواستم: بار پروردگارا، بهتر از آنان را نصیب من فرما و بدتر از مرا نصیب آنها کن.🌴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 589 ✅
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚 علیه السلام
7⃣محاسن خضاب شده
🏴هر از گاهی که با مردم سخن می گفتم یا خطبه ای می خواندم به نزدیک بودن زمان شهادتم اشاره میکردم ومی گفتم:
🏴 آیا هنگام آن فرا نرسیده است که شقی ترینِ امت بر خیزد و این محاسن را با خون سرم رنگین کند؟😭
🏴چه مانعی رخ داده است که شقی ترینِ امت، این محاسن را با خون سر رنگین نمی کند؟ بخدا سوگند: این محاسن با خون سرم خضاب خواهد شد.... خضاب با خون و نه خضاب با عطر و عنبر 😭😭
🏴من در انتظار هستم که محاسنم را با خون سرم رنگین کند این وعده قطعی هست که محبوبم رسول خدا به من داده است.😭😭
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 587 ✅
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚 علیه السلام
8⃣ نزدیک بودن وعده شهادت
🏴ماه رمضان فرا رسیده بود و من احساس می کردم که وعده ای که رسول خدا (ص) به من داده بودند، نزدیک شده ام. رسول خدا به من وعده شهادت داده بودند🌴
🏴 بعد از نزول آیه 🍃أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُون🍃 از پیامبر پرسیدم: این فتنه و آزمایش چیست؟ 🌴
🏴فرمودند: یا علی پس از من امت به فتنه و آزمون دچار میشوند.
🏴گفتم یا رسول الله آیا غیر از این است که در روز اُحد که جماعتی از مسلمانان به شهادت رسیدند و شهادت نصیب من نشد و این بر من دشوار آمد، به من فرمودید: بشارت باد تو را که شهادت در پی تو خواهد آمد؟🌴
🏴رسول خدا فرمودند: این بشارت تحقق می پذیرد. در آن هنگام چگونه صبر خواهی کرد؟🌴
🏴گفتم یا رسول الله چنین موضعی جای صبر کردن نیست بلکه جای شادمانی و شکر گزاری است. 🌴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 585✅
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚 علیه السلام
9⃣ شب ضربت خوردن
🏴در بیرون خانه مرغابی ها 🦆🦆اطرافم را گرفتند و سر و صدا کردند اهل منزل سعی کردند که آنها را از اطراف من دور کنند🌴
🏴 به آنها گفتم: با آنها کاری نداشته باشید. آنها نوحه خوانی و مرثیه سرایی را شروع کردند😭😭
🏴 وقتی خواستم درِ خانه را باز کنم، لباسم به میخ در گیر کرد و کمربندم باز شد، آن را محکم بستم و این ابیات را خواندم:
🏴کمربند خود را برای مرگ محکم کن😭
که مرگ را ملاقات خواهی کرد...و وقتی مرگ به وادی تو رسید ....بی تابی مکن
🏴وارد مسجد شدم ، مردم را که برای نماز صبح بیدار میکردم، دیدم ابن ملجم 👺 را که در میان آنان خود را به خواب زده بود. او را هم صدا زدم😭😭
برخیز برای نماز
🏴 در محراب مسجد که ایستادم و نماز را شروع کردم ... ابن ملجم ضربتی بر سرم وارد کرد😭😭😭
🏴سوگند به خدای کعبه، رستگار شدم....
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 591 ✅
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚 علیه السلام
🔟 سفارش مدارا با ابن ملجم
🏴 هنگامی که مرا به خانه آوردند. اولین سوالی که پرسیدم درباره قاتلم بود. گفتند او را دستگیر کرده ایم🌴
🏴 به حسن و حسینم تأکید کردم: این اسیر را در حبس نگه دارید، اطعامش کنید و سیرابش نمایید و به نیکی با اسیر رفتار کنید🌴
🏴 اگر ماندم بهتر از دیگران میدانم با او چه رفتاری کنم؛ اگر خواستم قصاص میکنم یا از او می گذرم و عفش میکنم ... و اگر از دنیا رفتم اختیار با شماست، اگر تصمیم گرفتید او را بکشید مبادا که او را قطعه قطعه کنید🌴
🏴 از ابن ملجم پرسیدم: ای دشمن خدا آیا در حق تو نیکی نکردم؟ آیا آن همه احسان و خوبی را به یاد نداری؟ گفت: آری قبول دارم. پرسیدم پس چرا چنین کردی؟🌴
🏴 گفت: چهل روز بود که این شمشیر را تیز میکردم سپس از خدا خواستم که به وسیله آن بتوانم بدترین خلق خدا را بکشم. به وی گفتم:🌴
🏴 آری چنین خواهد بود؛ این گونه می بینم که تو بدترین خلق خدایی که با همین شمشیر ڪشته خواهی شد🌴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 593 ✅
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚 علیه السلام
1⃣1⃣ گفتگو با عیادت کنندگان
🏴 عمروبن الحمق به عیادتم آمد به وی گفتم: ای عمرو، لحظه جدایی من از شما فرا رسیده است! لحظاتی از حال رفتم، دخترم ام کلثوم زیاد گریه کرد. بعد چشمانم را گشودم و گفتم:دخترم... ام کلثوم! مرا با گریه هایت اذیت مکن🌴
🏴 اگر آنچه من میبینم تو نیز می دیدی، گریه نمیکردی! ملائکه در آسمان های هفتگانه پشت سر هم صف کشیده اند، انبیا نیز پشت سر ملائکه به صف ایستاده اند این محمد(ع) است که دست مرا گرفته است و میفرماید: "شتاب کن علی جان! آنچه برای تو مهیا شده، به مراتب بهتر از موقعیتی است که در آن قرار داری." 🌴
🏴 حبیب بن عمرو به عیادتم آمده بود و جراحت سرم را دید و گفت: ای امیر المومنین، جراحت مهمی نیست و مشکلی برای شما پیش نخواهد آمد. به وی گفتم:حبیب، به خدا سوگند، تا لحظاتی دیگر هنگام جدایی من از شما فرا می رسد!🌴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 596 ✅
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚علیه السلام
2⃣1⃣ شیفتگان قدرت کنار 🚫
🔶 عبدالله به عباس که می دانست مشکل طلحه و زبیر چیست و آن دو علاقه مند به داشتن مقامی هستند ، به من گفت : بهتر است بصره را به زبیر و کوفه را به طلحه واگذار کنی ، تا آن دو از جوسازی علیه تو دست بردارند! خندیدم و به وی گفتم : 🗨
🔸 چه می گویی⁉️در شهرهای کوفه و بصره نیروهای فراوان و اموال گسترده ای وجود دارد. اگر طلحه و زبیر به زمامداری آن دو شهر برسند ، افراد سفیه و نادان را به سوی خود جلب می کنند و اشخاص ضعیف و ناتوان را آزار می دهند و با توانگران و قدرتمندان سازش خواهند کرد.
🔺 اگر قرار بود کسی را به سبب رساندن نفع یا داشتن ضرر ، به کار حکومت بگمارم ، معاویه را بر شام می گماشتم و اگر نبود آنچه از این دو تن مشاهده کردم و نیز حرص و ولعشان برای رسیدن به ریاست و قدرت ، شاید درباره آنها تصمیم دیگری می گرفتم و مسئولیتی برایشان در نظر می گرفتم ❇️
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 182 🔶
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
☘️
🌺🌺
🌻🌻🌻
🌸🌸🌸🌸
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚علیه السلام
3⃣1⃣مسئولان با خیال راحت بخوابند 😴 و فکر بیت المال را نکنند😌😌
📍روزی خلیفه دوم از مردم پرسید : نظر شما درباره اموال اضافی که بعد از تقسیم بیت المال پیش ما می ماند چیست ؟ کسانی به او گفته بودند : ای امیرمؤمنان ، مسئولیت خلافت موجب شده است که فرصت رسیدگی به امور خانواده و معیشت و تجارت خود را نداشته باشی ؛ از این روی هرآنچه از بیت المال باقی می ماند ، برای تو باشد.
او نظر مرا پرسید ، گفتم : دیگران به تو پاسخ دادند .
اما اصرار کرد که من نظرم را صریح بگویم .
گفتم : چرا در چیزی که یقین داری ، تردید راه می دهی ؟
☢️ عمر از سخن من ناراحت شد و گفت : باید ادعای خود را اثبات کنی .
✔️ گفتم : آری به خدا سوگند ، از عهده ی آنچه گفتم بر می آیم . آیا به یاد داری که رسول خدا تو را به مأموریتی فرستادند و در آن مأموریت بین تو و عباس بن عبدالمطلب اختلافی رخ داد و تو از من خواستی که نزد رسول خدا برویم تا از رفتار عباس شکایت کنی ! 🗣
✅ با هم خدمت رسول خدا رفتیم ؛ ولی احساس کردیم که ایشان ناخشنود است ؛ برای همین از بازگو کردن مطلب خودداری کردیم و بازگشتیم . فردای آن روز دوباره به حضور رسول خدا رسیدیم و حضرت را خوش حال و گشاده روی یافتیم . و تو مناسب دیدی که مطلبت را با آن حضرت در میان بگذاری و گذاشتی و پاسخ خود را شنیدی .
♻️ سپس از پیامبر دلیل ناراحتی روز گذشته شان را پرسیدیم و گفتیم : دیروز که خدمت شما آمدیم ، ناراحت و آزرده خاطر بودید؛ اما امروز خوش حال و گشاده روی هستید . آیا اتفاقی افتاده بود ؟
🔻رسول خدا فرمودند : دیروز که نزد من آمدید ، از اموالی که به عنوان صدقه نزد من گرد آمده بود💰💰 ، دو دینار باقی مانده بود و به دست اهلش نرسیده بود . ناراحتی من از ناحیه ی آن دو دینار بود . اما امروز من آن 2️⃣ دو دینار را به مصرف درست رسانده ام و دیگر نگران نیستم .
🔰عمر با شنیدن این سخنان گفت : راست گفتی ، به خدا سوگند در دنیا و آخرت ممنون و سپاسگزار تو خواهم بود
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 109🔶
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
☘️
🌺🌺
🌻🌻🌻
🌸🌸🌸🌸
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚علیه السلام
4⃣1⃣ ویژه خواری ممنوع ⛔️
🔺طلحه و زبیر هنگام بیعت جمله ای گفتند که از آن بوی سهم خواهی به مشام می رسید . گفتند : بیعت ما مشروط به این است که در حکومت شریک تو باشیم ! و من با صراحت پاسخ دادم : 👇
❗️ نه ، هرگز ! شما با من در سهم بردن از بیت المال همسان اید . در سهم بیت المال ، هیچ فرقی بین شما و برده حبشی وجود ندارد و نه من امتیاز خاصی در بیت المال دارم و نه فرزندانم . اما اگر اصرار دارید که حتما از عنوان مشارکت استفاده کنید ، مانعی ندارد ؛ شما شریک من هستید که در هنگام ضعف و درماندگی به یاری ام بشتابید و نه در هنگام قدرت و استقامت. 👌
🔸 طلحه و زبیر با من بیعت کردند؛ ولی من نشانه های خیانت و شکستن بیعت را در چهره ها و چشم هایشان مشاهده می کردم 〰️
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 160🔶
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
☘️
🌺🌺
🌻🌻🌻
🌸🌸🌸🌸