7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 با موقعیت مهدی هم شهیدباکری را نشناختیم
🔹۳۸ سال قبل، ۲۵ اسفند ۱۳۶۳، در بحبوحه جنگ ایران و نیروهای بعثی صدام، تکه تکه های بدن یک قهرمان در عمق آب های اروند به یادگار گذاشته شد و این آغازی بود بر شهادت سردار غیور آذربایجان حاج مهدی باکری ، همان به زیبایی گفت: « خدایا من را پاکیزه بپذير »
◇ در این ویدیو کوتاه مروری بر زندگی و معرفی این قهرمان داریم
#شهید_مهدی_باکری
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
لینک گروه هیئت شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3646685380C17f84516a1
لینک کانال هیئت شهدای مدافع حرم در سروش
http://splus.ir/shohaday_modafe_haram
لینک کانال شهدای مدافع حرم در بله
https://ble.ir/sohady_modafeharam
هدایت شده از شهدای ایران
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ڪلیپ
🌹 آخرین سخنرانی شهید مهدی باکری پیش از عملیات بدر...
📎فرماندهٔ دلاورلشگر ۳۱ عاشورا
#سردارجاویدالاثر
#شهید_مهدی_باکری🌷
●ولادت : ۱۳۳۳/۱/۳۰ میاندوآب ، آذربایجانغربی
●شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۵ جزیرهٔ مجنون ، عملیات بدر
💢کانال خبری #شهدای_ایران
✅@shohadayeiran57
صبحانه با شهیدان
آقا مهدی هم همچون حاج قاسم مزد شهادتش را از امام رضا(ع) گرفت...ماجرای توسل شهید مهدی باکری به امام رضا(ع)
🔹 بعد از عملیات خیبر فرماندهان را بردند زیارت امام رضا (ع). وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بودیم.
◇ برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان.
◇ مهدی حال همیشگی را نداشت. گفتم:
«تو از ضامن آهو چه خواستهای که این چنین شدهای؟ نابودی کفار؟ پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟»
◇ چیزی نمیگفت. به جان امام که قسمش دادم، گفت: فقط یک چیز...گفتم: چه؟
◇ گفت: «مصطفی! دیگر نمیتوانم بمانم. باور کن. همین را به امام رضا (ع) گفتم. گفتم واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد»
◇ عجیب بود. قبلا هر وقت حرف از شهادت میشد، میگفت برای چه شهید شویم؟ شهادت خوب است اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی چه؟
◇ اما دیگر انقطاعی شده بود. امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد و بدر شد آخرین عملیاتش.
✍ مصطفی مولوی
#شهید_مهدی_باکری
#امام_رضا(ع)
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
لینک گروه هیئت شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3646685380C17f84516a1
لینک کانال هیئت شهدای مدافع حرم در سروش
http://splus.ir/shohaday_modafe_haram
لینک کانال شهدای مدافع حرم در بله
https://ble.ir/sohady_modafeharam
💢 #نبرد_پایانی
✍ خاطراتی از آخرین روز #عملیات_بدر و لحظه شهادت فرمانده دلاور لشگر۳۱ عاشورا #شهید_مهدی_باکری
💠 قسمت هفتم _ روستای حریبه
🖌... با تاکتیک آتش و حرکت پیش رفته و در پناه رگبارهای متوالی همدیگر گام به گام به نخلستان نزدیک و نزدیکتر شدیم. اواسط کوچه بودیم و هنوز چند صدمتری با ورودی نخلستان فاصله داشتیم که ناگهان نیروهای عراقی مثال مور و ملخ از پشت بام ها و دیوارها پایین ریخته و با تصرف چهار راه و کوچه های اطراف آن ، هلهله کنان شروع به تیراندازی بسمت مان کردند و بقدری گلوله و موشک آرپی جی و نارنجک تفنگی به مسیرمان ریختند که دیگر قادر به حرکت نشده و به ناچار هر کدام در شکاف دری پناه گرفته و مشغول تبادل آتش با آنان شدیم.
اوضاعی بسیار هولناک و وحشتناکی بود. با نیروهای حاضر در کوچه و سر چهارراه درگیر می شدیم از بالای دیوارها و پشت بام ها آماج گلوله و موشک قرار می گرفتیم. به سمت بالایی ها شلیک می کردیم. پایینی ها به رگبار مان می بستند. خلاصه درگیری به درازا کشیده و تیراندازی بی امان و بی وقفه عراقیها آنقدر زمین گیر و معطل مان کرد که خشاب اسلحه ها خالی شد و فقط چندتایی نارنجک برایمان باقی ماند. با قطع تیراندازی ، عراقیهای بزدل متوجه اتمام گلوله هایمان شده و قدم قدم به محل استقرارمان نزدیک و نزدیکتر شدند. انگاری آخر کار بود و باید دیگر آماده اسارت یا شهادت می شدیم.
آخرین نارنجک را هم به سمت عراقیها پرتاب کرده و در کمال ناامیدی از برادر الماسی پرسیتم: چکار باید کنیم !؟ هنوز حرفم تموم نشده بود که ناگهان موشکی به درب خانه بغلی اصابت و با صدای سهمناکی منفجر و درب خانه را کاملاً باز کرد. با خوابیدن گرد و خاک با صحنه باورنکردنی و عجیب مواجه شدیم که در آن لحظات مرگ و زندگی واقعاً ارمغان گرانقدر و امداد گرانبهای خداوند قادر و توانا در حق بندگان حقیر و ناچیزش بود. حیاط خانه مملو از انواع مهمات و سلاح های مختلف بود. انگاری انبار تسلیحات و زاغه مهمات عراقیها بود. خنده کنان و حیرت زده داخل حیاط پریده و از همانجا تعدادی نارنجک به داخل کوچه و سمت عراقیها پرتاب کرده و بعد هم چندتایی خشاب کلاش برداشته و سراسیمه به کوچه برگشته و سمت بالای کوچه را به گلوله بستیم. نیروهای بزدل دشمن که تا آن لحظه تصور می کردند مهمات مان تموم شده و با دل و جرات جلو می آمدند. با شنیدن صدای رگبارهای متوالی و دیدن سیل گلوله و نارنجک ها چنان وحشت کرده و هراسان شدند که با برجای گذاشتن چندین کشته و زخمی سراسیمه عقب کشیده و در حوالی چهار راه موضع گرفته و از همانجا شروع به تیراندازی کردند.
با فرار نیروهای دشمن از داخل کوچه خیالمان حسابی آسوده شده و نفس راحتی کشیدیم. اما با این وجود سنگر دوشکا و آر پی جی ۱۱ در ساختمان دوطبقه مقابل مان که درست مسلط به کوچه بودند، بدجوری اذیت مان می کردند و با شلیک مدام مانع از حرکت و جابجایی مان می شدند. دوتا قبضه آرپی جی هفت برداشته و سریع مسلح کرده و از همانجا داخل حیاط سنگرها را هدف گرفته و با ذکر مبارک سبحان الله شلیک کردیم. با عنایت خداوند متعال هر دوتا موشک درست به زیر سنگرهای بالای ساختمان خورده و قبضه دوشکا و آر پی جی ۱۱ و خدمه بخت برگشته شأن به همراه گونی های پاره پاره شده سنگرها در آسمان به پرواز در آمدند. با روحیه ایی عالی و لبانی شاکر و خندان جیب خشاب ها را پر از خشاب و نارنجک کرده و چندتایی خشاب اضافه هم به کمر گذاشته و رگبار زنان به داخل کوچه پریده و با سرعت به طرف نخلستان حرکت کردیم. دوباره رگبار گلوله و موشک و نارنجک تفنگی های عراقی شروع شده و مجبور به پناه گرفتن و پاسخ متقابل شدیم. خلاصه آنقدر ما زدیم و آنها زدند تا اینکه در نهایت به انتهای کوچه رسیده و نفس زنان و وحشت زده وارد نخلستان شدیم.
نخلستان بسیار وسیع و پهناوری بود که اول و آخرش اصلأ معلوم نبود. هیچ شناختی ازش نداشتیم و اصلأ هم نمی دانستیم که آخرش به کجا ختم خواهد شد. قصدمان فقط فرار و دور شدن از تیررس نیروهای دشمن بود. عراقیها هم پشت سرمان به انتهای کوچه رسیده و در امتداد طول نخلستان موضع گرفته و مشغول تیراندازی و شلیک موشک به سمت مان شدند. در نهرهای کم عمق و پشت نخل ها پناه گرفته و دقایقی با نیروهای دشمن تبادل آتش می کردیم و سپس برخاسته و نیم خیز و شتابان به سمت بالای نخلستان می دویدیم. اواسط نخلستان بودیم که صدای ناله های بسیار بلند و جانسوزی را شنیده و شتابان سمت صدا رفته و دیدیم که سردار عباس تاران (خدادوست) معاون دلاور گردان مان زخمی میان ده ها جنازه کماندوی عراقی افتاده و آنقدر هم ناجور و وخیم زخمی شده که از شدت درد فقط به خود می پیچد و فریاد میزند...
🌀 #ادامه_دارد
🖍 خاطره از بسیجی جانباز #عباس_لشگری
#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab