-امروز وقتی داشتم از خاطراتمون برای اهل منزل میگفتم،خاطره خنده داری بود اما موقعی که صدای خندهام خونه رو گرفته بود،اشکام امون نمیداد ..!
+بهم گفتن چرا گریه میکنی؟؟
-منم گفتم نه از خنده زیاد اشکام اومده ..
ولی من میدونستم این اشکا از دلتنگی برای توعه ..((:
این اشکا به خاطر اینه که حتی وقتی یه ثانیه هم بهت فکر میکنم یه جوری بغض میکنم که تو چشام اقیانوس جمع میشه🙂
ولی اینو فقط من میدونم و من، که اشکای موقع خندیدنم برای چی بود ...(:
(زمان اتفاق؟به وقت ۲۱:۳۷ دقیقه ۲۰ مهر ماه)
#بغض_نوشت
#مخاطب_خاص
تو دلت برام تنگ نشده ؟!
صبحا وقتی بیدار شدی ، شبا موقع خواب ، نگاه نکردی ببینی من چی گفتم ؟
هیچی نگفتنم دلتنگت نکرد ؟
دلت نخواست باهام حرف بزنی ؟
دوست نداشتی چیزایی که میبینی رو نشونم بدی ؟
یعنی هیچ اتفاقی نیفتاد که دلت بخواد دربارهاش باهام صحبت کنی ؟
غذای مورد علاقهم رو نخوردی که یادم بیفتی ؟
تو اصلا نگران حالم نشدی ؟
دوست نداشتی بدونی دارم چیکار میکنم ؟
اطرافم چی میگذره و اصلا کجام ؟
تو دلت تنگ نشد ؟! تو نگران نشدی ؟!
تو به اون شبایی که با هم تا صبح حرف میزدیم فکر نکردی ؟
تو نخواستی بدونی چی شده ؟ نخواستی بگی ؟
نخواستی بشنوی ؟
جدی جدی دل تو برام تنگ نشد ؟(:
#بغض_نوشت
#مخاطب_خاص
آیا خاموشی از سر سکوت بر زخم ،
دلیل بر التیام آن است ؟
-نه ...
عمیق ترین و صادقانه ترین زخم ها
ما را به خاموشی وا می دارند !
چرا که هیچ کلمه ای
توان مرهم شدن
برای این زخم ها را ندارد !
و
تنها خودِ خویش میتواند زخم را با مرهم بشوید و به انتظار رویش امید جدید بنشیند ...
و این زخم اگر دوا شود ؛]
هیچگاه نخواهی دیدش و از زخم به تجربه بدل میشود ...
پس از او ساده مگذر "
#بغض_نوشت
کاش بدانید دلِ آدمی چقدر میشکند
وقتی چشماش دنبالِ کسی میگردد
امّا پیدایش نمیکند...
#بغض_نوشت