eitaa logo
التیـــام,🇵🇸
203 دنبال‌کننده
379 عکس
150 ویدیو
0 فایل
- گفتی که بگو از مـاھ . . آیینه من آوردم در مذهب عاشق‌ها؛ دلدار همان مـاھ است . . . . -اللّٰهم الرزُقنا هَمان که میدانے !(:
مشاهده در ایتا
دانلود
التیـــام,🇵🇸
معراج‌الشهدا روز تازه‌ای به خودش می‌دید. قرار نبود مثل همیشه عکس مردی مجاهد در حجله معراج بنشیند و ز
حتی زور موشک هم به این دست‌ها نرسید• خبر رسیده بود دختر ایران برگشته است، مادر حالا چقدر دلش می‌خواست خانه را آب‌وجارو می‌زد، غذای محبوب معصومه و بچه‌ها را می‌پخت، منتظر زنگ در می‌نشست تا معصومه بعد از آن همه دلتنگی می‌آمد، یک دل سیر بغلش می‌کرد و یک‌دنیا برایش حرف می‌زد.این مدت هر بار که بمب‌های اسرائیلی خانه‌های لبنان را آوار کرد و خبر شهادت زنان و کودکان بی‌گناه لبنانی به ایران رسید، مادر دل‌نگران، شماره معصومه را می‌گرفت و دعوتش می‌کرد که حالا که جنگ است به ایران بیاید اما معصومه هر بار می‌گفت: «مگر خون من و بچه‌های من از بچه‌های غزه و لبنان رنگین تره؟! من تا لحظه آخر کنار همسرم می‌مانم.» معصومه ماند تا ثانیه‌های آخر، حتی موشک اسرائیلی هم نتوانست دستش را از دست همسرش جدا کند. اما حالا بعد از آن همه چشم‌انتظاری آمده بود تا انیس و مونس مادرش باشد و افتخار پدرش.حسینیه معراج الشهدا میزبان وداع آخر شهیده و مادرش است، مادر دست روی پیکر کفن پیچ شده دخترش می‌کشد، لالایی می‌خواند و قربان‌صدقه‌اش می‌رود اما دلش آرام نمی‌گیرد. نجواهایش میانِ های‌های گریه، روضه می‌شود برای دل حاضران.«مادر چی‌کار کنم که می‌خوام بغلت کنم و نمیشه؟! چیکار کنم معصومه جانم؟!» ²
التیـــام,🇵🇸
•حتی زور موشک هم به این دست‌ها نرسید• خبر رسیده بود دختر ایران #شهیده_معصومه_کرباسی برگشته است، ماد
نترس بابا من شهید نمی‌شوم! • پدر شهید می‌خواهد آخرین دیدار پدر و دختری‌شان خصوصی باشد. با این که معصومه چهل و چند ساله است و پدر محاسن و مو سفید کرده، اما معصومه برای او هنوز همان دختر کوچولویی است که روز اول در قنداقه سفید پیچیدند و به دستش دادند. صورت را که باز می‌کنند شانه‌های پیرمرد می‌لرزد: « بگذار خوب نگاهت کنم بابا، قربون چشم‌های خوشگل دخترم برم، بگو چی به سرت آمده عزیز بابا. خیلی زجر کشیدی؟! آره؟! قربون دخترم برم.»پسرهای بزرگ شهیده، مهدی ۱۹ ساله و مهتدی ۱۴ساله پدربزرگ را آرام می‌کنند. آقای کرباسی نگاه آخری به‌صورت شهیدش می‌کند و دست به دعا برمی‌دارد: «خدایا این هدیه ناقابل را از من بپذیر!». خبرگزاری ها که فرصتی پیدا کرده بودند جلو آمدند و پرسیدند چرا میخواستید ملاقات خصوصی داشته باشید؟ پدر شهیده گفت: « نمی‌خواستم اشک و اندوه من دل فرزندان دخترم را بلرزاند اما آنها از من محکم‌تر و مقاوم‌تر هستند. خودشان دست مرا گرفتند و برای این وداع همراهی‌ام کردند و آنها بودند که به من تسلی و دلداری می‌دادند.» ³
التیـــام,🇵🇸
• نترس بابا من شهید نمی‌شوم! • پدر شهید می‌خواهد آخرین دیدار پدر و دختری‌شان خصوصی باشد. با این که
•رزق فاطمیه• روضه مصوری که برایمان خواند؛ مجلس دوباره زنانه می‌شود. خانم‌ها می‌مانند تا پیکر را برای تشییع آماده کنند. صورت را می‌بندند، کفن را مرتب می‌کنند، پیکر را در تابوت دیگری می‌گذارند و... این جمع تماماً زنانه که دور پیکر شهیده را گرفته است ناخودآگاه مرا تا تشییع حضرت زهرا (س)می‌برد. مخصوصاً که کسی کنار گوشم نجوا می‌کند: «بخشی از پیکر سوخته است» و صدایش میان هق‌هق گریه گم می‌شود. بچه‌های قد و نیم‌قد شهید که دور تابوت جمع می‌شوند، روضه مصورتر می‌شد. انگار معصومه از همین حالا رزق فاطمیه را در دست‌های خالی‌مان می‌گذارد. میان حاضران، همسر سردار شهید نیلفروشان را می‌بینم. دو هفته پیش در همین نقطه‌ معراجی زمین با همسرش وداع کرده و هنوز داغ نبودن سردار بر دلش تازه است. لحظه‌به‌لحظه مراسم او را یاد لحظاتی می‌اندازد که در حسینیه معراج با سردار نیلفروشان گذرانده است. یاد پیکری که از شدت جراحت حتی نتوانست لمسش کند یا برای آخرین بار یک دل سیر به تماشای صورتش بنشیند. هرچه که باشد او تلخی و سختی وداع را به‌تازگی چشیده و بهتر از هر کسی می‌تواند درک کند خانواده شهید در این دیدار چه لحظات سختی را تجربه می‌کنند، برای همین هم آمده تا تسلای دلشان باشد.
التیـــام,🇵🇸
•رزق فاطمیه• روضه مصوری که #شهیده_معصومه_کرباسی برایمان خواند؛ مجلس دوباره زنانه می‌شود. خانم‌ها م
• دعای بعد از نماز • تابوت کوفیه‌پیچ شهیده کرباسی چند ساعتی در حیاط معراج‌الشهدا می‌ماند تا حاضران، چه آنها که سال‌هاست او را می‌شناسند و چه آنها که آشنایی‌شان به بعد از شهادت او باز می‌گردد با وداع کنند. بچه‌ها دور مادر نشسته‌اند، خوب نگاهشان می‌کنم. چشم‌هایشان گاهی‌ تر می‌شود اما هیچ‌کس نه صدای گریه‌شان را می‌شنود نه بی‌قراری‌شان را می‌بیند. به قول مهدی پسر بزرگ شهیده، مادر و پدر تمام عمر آنها را برای چنین روزهایی آمده کرده بودند. صدای مداحی حال و هوای معراج را عوض می‌کند. هرکس می‌آید و پای تابوت شهیده سفارشش را به گوش معصومه می‌رساند. «برای ماهم دعا کن آخرش همین‌جوری بین چفیه فلسطینی بریم»، «سلام من رو به حضرت زهرا سلام‌الله‌ علیها برسون خواهر»، «سفارش ما رو هم بکن!» و....مهدی چفیه فلسطینی‌ای دور گردن انداخته و به‌رسم مهمان‌نوازی به مهمان‌ها خوش‌آمد می‌گوید و بابت حضورشان تشکر می‌کند. مهمان‌های مادرش را که بدرقه می‌کند، و باز هم خبرگزاری هایی که منتظر فرصت بودند برای مصاحبه؛ چنددقیقه‌ای صحبت میکند و از راز دعاهای بعد از نماز مادرش می‌گوید: «علاقه پدر و مادرم به هم خاص و زبانزد بود. مادرم همیشه بعد از نمازهایش دعا می‌کرد همراه پدرم به شهادت برسد و دعایش هم مستجاب شد . . .🕊
التیـــام,🇵🇸
• دعای بعد از نماز • تابوت کوفیه‌پیچ شهیده کرباسی چند ساعتی در حیاط معراج‌الشهدا می‌ماند تا حاضران،
•صبر و مقاومت• صبوری و مقاومت مهدی، مهتدی، زهرا و حتی محمد ۷ساله در تمام طول مراسم که غریبه و آشنا بی‌قرار بودند برایم جالب است. وقتی نگاهشان میکنی جز ایستادگی چیزی نمیبینی. و تداعی میشود همان که زینب کبری در کاخ یزید گفت: "مٰا رَأیتُ الاٰ جَمیِلاٰ" مهدی دلیل این همه صبر و ایستادگی را فردای مراسم در دیدار با مقام معظم رهبری میگوید: « مادرم از همان اول به همه‌ ما گفت که شما را نذر امام‌زمان کرده‌ام و ان‌شاءالله در راه ایشان و مقاومت به شهادت برسید و از همان بچگی هم ما را بر مبنای همین عقیده تربیت کرد. خداوند در قرآن می‌فرمایند لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وسعها خدا هیچ‌کس را تکلیف نکند مگر به‌قدر توانایی او. ایمان داریم اگر ما اندازه این امتحان و مسئولیت نبودیم خدا ما را این‌طور امتحان نمی‌کرد.»