منتظر بودم بیایی ، آمدی ، من نیستم!
بی تو در هرحال، جز در حالِ رفتن نیستم
منتظر بودم بیایی تا ببینی سالهاست
بی تو من آن کهنه فانوسم که روشن نیستم
کهنه فانوسی که قلبِ شیشه ای دارم ولی
باد و باران خوب می دانند، آهن نیستم
همچنان در سقفِ رویایِ تو می رقصم به شوق
ظاهراً خوبم، ولی در اصل اصلاً نیستم
شیشه ها از دستِ باد و باده دلگیرند و من
چشم در راه توام ای مست و "نشکن" نیستم !
این غزل حالا که در فکر تو هستم گفته شد
بی تو اغلب، جز همان فانوسِ اَلکن نیستم
خواب دیدم روشنم کردی ولی گفتی به ناز:
خواب دیدی خیر باشد، من که این زن نیستم!
آمدی دیدی که دارد می رود یک روحِ پیر
خوب می دانم گمان کردی که آن من نیستم!
#شرح_حال(:
طبیبانم چھ دانند که دردم درد تنهاییست
تو نبضم را بگیری بیگمان آرام میگیرم(:
#شرحِ_حال
طبیبانم چھ دانند که دردم درد تنهاییست
تو نبضم را بگیری بیگمان آرام میگیرم!(:
#شرحِ_حال