- قهوه روبهرومُ نخوردم ؛ بدنم هرچیزی غیر از کافئین رو پس میزنه.
دستمو میکوبم رو میز ، و لاقل بخاطرِ حفظِ شخصیت و خراب نشدن اون خطِ چشمِ لعنتی ، سعی میکنم گریم نگیره .
بوق میخوره اما کسی برنمیداره.
هرگز امیدوار نیستم . .
چه تلخه مزهیِ امیدوار نبودن.
بارِ دوم بوق اشغال میخوره و بار سوم دستگاهه مشترک مورد نظر خاموش است.
قلبم محکم میزنه از فکر فردا و فرداها.
قدم هامُ محکمتر میکنم و سعی میکنم حواسم و پرتِ اهنگم کنم.
اما آخرین بار باهم این آهنگو گوش دادیم.
هرچی میرم نمیرسم.
راستی؛تموم مشکل من همین بود.
هرچی میرفتم نمیرسیدم . .
همهچی رو میز کافه گذاشتم و برگشتم.
میخوام شماره رو برای بارِ چندم بگیرم اما میدونم که شرایط مجابش نمیکنه به حرف زدن.
یه صدا تو سرم پخش شد:
+ قرارمو بی قرار نکنی ها.
چشامُ بستم و به این فکر کردم که چرا نمیشه روزهارو برگردوند به عقب؟
هوا گرمه.میدونم نمیرسم ،اما باز هم قدم هامو تندتر میکنم .
#قرارِ_بی_قرار