التیـــام,🇵🇸
_💔
ماراکسیشناختکهباعشقآشناست
تاریخماادامهیتاریخکربلاست:))) - !!
هدایت شده از محدثہسرچمی | عکاس
|🌿✨…|
• شهداء دعا داشتند؛ ادعا نداشتند
• نیایش داشتند؛ نمایش نداشتند
• حیـا داشتند؛ ریا نداشتند
• رسم داشتند؛ اسم نداشتند
باید شھیدانه زندگۍ ڪنیم تا
شَھید شویم ... !
Iمَسلخعِشـ🕊ـق | ᴍᴀsʟᴀᴋʜᴇsʜɢ
التیـــام,🇵🇸
- عشق ؛ مثل کاشتن دونهی گُل تو قلب اونیه که دوستش داری.
یعنی وقتی به یکی میگی دوستت دارم، گل عشق رو توی قلبش میکاری.
حالا دیگه تو در برابر اون گل مسئولی! همونطور که گل، آب و خاک و نور خوب میخواد، عشق هم همون حکایته.
کاشتن تازه اول ماجراس ؛عشق مراقبت میخواد، توجه میخواد، نور امید و محبت میخواد. باید بدونی توی سرما چطوری گرم نگهش داری. باید حواست رو جمع کنی چیده نشه و ریشهاش محکم توی قلبش بمونه. مواظب این یه دونه گل باش ؛ وگرنه یه روز میای میبینی گلت حسابی پژمرده شده، یا یکی پیدا شده که بهتر از تو داره ازش مراقبت میکنه . .
- یه وقتایی هست که واقعا نمیدونی باید چیکار کنی برای نجاتِ خودت؛ نه کسی هست که باهاش حرف بزنی ،نه اصلا حوصله داری مسئله هارو دونه دونه بشکافی برای کسی...
اگر هم بر فرض کسی پیدا بشه ،میترسی که تو رو نفهمه یا اشتباه تموم حرفات رو برداشت کنه و پشیمون بشی از وقتی که هدر دادی ،پس ترجیح میدی تا همیشه سکوت کنی.
این سکوت هم از درون از روحت تغذیه میکنه وَ به خودت میای و میبینی شدی یه آدم دیگه ؛ آدمی که حتی حوصلهای براش باقی نمونده که بخواد دنبال فهمیده شدن توسط دیگران باشه.در نتیجه؛میای خودت تنهایی مشکلاتت رو حل کنی ،اما انقدر زیاد و پیچ در پیچ هستن که طنابشون میپیچه دورِ گردنت و تا مرز خفگی هربار میبرت...
و تو برای باز کردنِ این طناب فقط دوتا دست داری ،دست هایی که زخمی شدن از بس سعی کردن گره های کور رو از هم بشکافن . .
چشم هات که خسته شدن انقدر اشک ریختن و غم توشون بیداد میکنه.
این میشه که نمیدونی باید چیکار کنی ،یعنی میخوای حل کنی همه چیز رو ،اما نمیتونی ؛ از توانت خارجه ؛
اینجاست که میفهمی نتونستن چقدر درد داره .
#یاوههایمن
- اونقدر زندگی نکردم که بخوام از درد بگم.
نمیگم تا به حال درد نکشیدم؛ اتفاقا خیلی هم کشیدم.
من کشیدم و دیگران با طِیف های مختلف خاکستری ،رنگش کردن.
رنج و درد از ازل ؛ پیوندی ناگسستنی با زندگیامون داشته و ریسمونی دور گردن هامون بوده.
اونایی که صبرشون بر بی قراریشون برتری داشته، چهارپایه ی زیر پاشون سفت تر و محکم تر بوده ؛ درد رو به دور گردن هاشون متحمل شدن و نذاشتن ریسمونِ درد نفسشونُ بگیره.
اما آونایی که تقلا کردن از چنگال این ریسمون فرار کنن ،کمانان حلقهی دور گلوشون سفت تر شده.
به عبارتی فرار از درد خود درد شده و فرار از رنج،خود رنج! .
رنج و درد یه وقتی آدمو به لبه ی پرتگاه زندگی می بره، اونجا که یک قدم تا سقوط فاصله داریم و زیر پامون دره ای به ژرفیِ بلندای آسمون ها.
همون نقطه کافیِ تا چنگ بندازیم به ریسمونِ زندگی ، طنابی که روزی نفسمون رو می گرفت ؛ دست آویزش بشیم و معنایی برای زندگی پیدا کنیم ؛ یک دلیل روشنِ واضح مثل طلوع خورشید به زندگیمون بتابونیم و گرمیِ آغوش زندگی رو حس کنیم.
تو خاکستریا ، سفیدیارو پیدا کنیم و مشکی ها رو پس بزنیم، درد رو با تموم دردناکیش بپذیریم و قهرمانانه برای تسکینِ خودمون بجنگیم.
اونقدر زندگی نکردم که بخوام از درد بگم ؛ ولی . .
میدونم کم آوردن راهش نیست رفیق ! (: .
#یاوههایمن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا