انسان شناسی ۲۷۸.mp3
11.14M
#انسان_شناسی ۲۶۳
#آیتالله_ضیاء_آبادی
#استاد_شجاعی
کاش یه کسی که چشم برزخی داشت، به من میگفت باطنم چه شکلیه!
لازم به اینکار نیست!
شما خودتون میتونید شکل باطنتون رو تشخیص بدید!
#شهید_حاج_یونس_زنگی_آبادی
🌷🌷🌷🌷🌷
یک شب از خواب بیدار شدم دیدم که یک سگ بسیار بزرگ که شبیه یک گرگ بود کنار حاجی و پشت سرش نشسته بود.
بعد از تمام شدن نماز به حاجی شکایت کردم که چرا داخل چادر نماز نمی خواند شاید آن سگ بزرگ یا یک مار و عقرب او را بکشند
ایشان گفت از کجا می دانی که آن سگ و مار و عقرب مأمور حفاظت از من نشده باشند مگر ما اینجا آمده ایم که اینطوری کشته شویم ما آمده ایم که شهید شویم👌
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
#داستان_واقعی
#نسل_سوخته
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت_۵۶
*═✧❁﷽❁✧═*
فایده نداشت ... تلفن☎️ رو برداشتم و زنگ زدم به دایی ... دایی تنها کسی بود که می تونست جلوی مادرم رو بگیره ... مادرم برای دفاع از ما سپر شده بود ... و این چیزی بود که من ... طاقت دیدنش رو نداشتم ...
حدود ساعت ⏰8 شب بود که صدای زنگ، بلند شد ... و جمله ی "دایی محمد اومد" ... فضای پر از تشنج رو ... به سکوت تبدیل کرد ... سکوتی که هر لحظه در شرف انفجار بود ... دایی محمد هیبت خاصی داشت ... هیبتی که همیشه نفس پدرم رو می گرفت ...
با همون هیبت و نگاهی که ازش آتش 🔥 می بارید ... از در اومد تو ... پدرم از جا بلند شد ... اما قبل از اینکه کلمه ای دهانش خارج بشه ... سیلی محکمی از دایی خورد ...
ـ صبح روز مراسم عقدکنون تون ... بهت گفتم ازت خوشم نمیاد 😖... و وای به حالت اشک از چشم خواهرم بریزه ...
عمه سهیلا با حالت خاصی از جاش بلند شد ... و با عصبانیت به داییم نگاه کرد ...
ـ به به حاج آقا ... عوض اینکه واسه اصلاح زندگی قدم جلو بزارید ... توی خونه برادرم روش دست بلند می کنید ... بعد هم می خواید از خونه خودش بندازیدش بیرون؟ ... وقاحت هم حدی داره 😕...
دایی زیرچشمی نگاهی بهش کرد ...
ـ مرد دو زنه رو میگن ... خونه این زنش ... خونه اون زنش ... دیگه نمیگن خونه خودش ... خونه اش رو به اسم زن هاش می شناسن ... حالا هم بره اون خونه ای که انتخابش اونجاست😑 ... اصلاح رو هم همون قدر که توی این مدت، شما اصلاح و آباد کردید بسه ... اصلاحی رو هم که شما بکنید عروس یا کور میشه یا کچل ...
عمه در حالی که غر غر😖 می کرد از در بیرون رفت ... پدر هم پشت سرش ... غر غر کردن، صفت مشترک همه شون بود... و مادرم زیر چشمی به من نگاه👀 می کرد ...
ـ اونطوری بهش نگاه نکن ... به جای مهران تو باید به من زنگ می زدی ...
از اون شب، دیگه هیچ کدوم مزاحم آرامش ظاهری ما نشدن... و خونه نسبت به قبل آرامش بیشتری پیدا کرد ... آرامشی که با شروع فرآیند دادگاه⚖، چندان طول نکشید ...
مادر به شدت درگیر شده بود ... و پدرم که با گرفتن یه وکیل حرفه ای و کار کشته ... سعی در ضایع کردن تمام حقوق مادرم داشت ...
مادر دیگه وقت، قدرت و حوصله ای برای رسیدگی به سعید و الهام سیزده، چهارده ساله رو نداشت ... و این حداقل کاری بود که از دستم برمی اومد ...
زمانی که همه بچه ها فقط درس📚 می خوندن ... من، بیشتر کارهای خونه ... از گردگیری و جارو کردن تا ... خرید و حتی پختن غذاهای ساده تر رو انجام می دادم ... الهام هم با وجود سنش ... گاهی کمک می کرد ...
هر چند، مادرم سعی می کرد جو خونه آرام باشه ... اما همه مون فشار عصبی شدیدی رو تحمل می کردیم ... و من ... در چنین شرایطی بود که کنکور دادم ...
پدر، الهام رو از ما گرفت ... و گرفتن الهام، به شدت مادرم و سعید رو بهم ریخت ...
مادر که حس مادرانه اش و ورود الهام به خونه زنی که بویی از انسانیت نبرده بود ... و می خواستن همه جوره ... تمام حقوقش ضایع کنن ...
و سعید از اینکه پدر دست رد به سینه اش زده بود ... کسی که تمام این سال ها تشویقش 👏می کرد و بهش پر و بال می داد ... خیلی راحت توی صورتش نگاه کرد و گفت ...
ـ با این اخلاقی که تو داری ... تف سر بالا ببرم توی خونه زنم؟ ... مریم هم نمی خواد که ...
سعید خورد شد ... عصبی😡، پرخاشگر و زودرنج شده بود ... با کوچک ترین اشاره و حرفی بهم می ریخت ...
جواب کنکور اومد ... بی سر و صدا دفترچه انتخاب رشته و برگه کدها رو برداشتم ... رفتم نشستم یه گوشه ...
با دایی قرار گذاشته بودیم، بریم مشهد🕌 ... خونه مادربزرگ ... دست نخورده مونده بود ... برای فامیل که از شهرهای مختلف میومدن مشهد ... هر چند صدای اعتراض دو تن از عروس ها بلند شد ... که این خونه ارثیه است ... و متعلق به همه ... اما با موافقت همون همه و حمایت دایی محمد... در نهایت، قرار شد بریم مشهد ...
چه مدت گذشت؟ نمی دونم ... اصلا حواسم به ساعت نبود... داشتم به تنهایی برای آینده ای تصمیم می گرفتم ... که تا چند ماه قبل، حتی فکر زیر و رو شدنش رو هم نمی کردم...
مدادم✏️ رو برداشتم ... و شروع کردم به پر کردن برگه انتخاب رشته ... گزینه های من به صد نمی رسید ... 6 انتخاب ... همه شون هم مشهد ... نمی تونستم ازشون دور بشم ... یک نفر باید مسئولیت خانواده رو قبول می کرد ...
وسایل رو جمع کردیم ... روح از چهره مادرم رفته بود ... و چقدر جای خالی الهام حس می شد😢 ...
♻️ادامه دارد...
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 احترام خدا برای عروسی!
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_نحل_آیه_۶۰
《للذینَ لا یومنونَ بالاخرهِ مَثَلُ السّوءِ وللهِ المثَلُ الاعلی و هوَ العزیزُالحکیم》
آنهایی که ایمان به سرای آخرت ندارند صفات زشت وشومی دارند
صفات برتر ومتعالی از آن خداست او شکست ناپذیر است وکاردان وحکیم است
#سلام_مولای_مهربان_من♥
وقتی به تو سلام می کنم
وجودم سرشار از امید می شود.
و زندگی،شروع به لبخندزدن می کند...
وقتی به توسلام می کنم
روزم پر از برکت می شود ،
پر از روزی ...
وقتی به تو سلام می کنم
جانم لبریز از بوی نسیم و بهار
و شادمانی می شود ...
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰روز. سهم روز دویست و ششم
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه99 : (زيد بن وهب از اصحاب امام است، نقل می كند كه اين خطبه در روز جمعه در شهر كوفه ايراد شد)
خدا را بر نعمتهايی كه عطا فرمود ستايش می كنيم و در كارهای خود از او ياری می جوييم، از او سلامت در دين را خواهانيم آنگونه كه تندرستی بدن را از او درخواست داريم.
1⃣ پرهيز از دنياپرستی
♦️ای بندگان خدا! شما را به ترک دنيايی سفارش می کنم که شما را رها می سازد، گر چه شما جدايی از آن را دوست نداريد. دنيايی که بدن های شما را کهنه و فرسوده می کند، با اينکه دوست داريد همواره تازه و پاکيزه بمانيد. شما و دنيا به مسافرانی مانيد که تا گام در آن نهند، احساس دارند که به پايان راه رسيده اند و تا قصد رسيدن به نشانی کرده اند گويا بدان دست يافته اند، در حالیکه تا رسيدن به هدف نهايی هنوز فاصله های زيادی است. چگونه می تواند به مقصد رسد کسی که روز معيّنی در پيش دارد و از آن تجاوز نخواهد کرد!؟ مرگ به سرعت او را می راند و عوامل مختلف او را بر خلاف خواسته خود از دنيا جدا می سازد.
2⃣ روش برخورد با دنيا
♦️پس در عزّت و ناز دنيا بر يکديگر پيشی نگيريد و فريب زينت ها و نعمت ها را نخوريد و مغرور نشويد و از رنج و سختی آن نناليد و ناشکيبا نباشيد، زيرا عزّت و افتخارات دنيا پايان می پذيرد و زينت و نعمت هايش نابود می گردد و رنج و سختی آن تمام می شود و هر مدّت و مهلتی در آن به پايان می رسد و هر موجود زنده ای به سوی مرگ می رود. آيا نشانه هايی از زندگیِ گذشتگان که بر جا مانده شما را از دنياپرستی باز نمی دارد؟ و اگر خردمنديد آيا در زندگانی پدرانتان آگاهی و عبرت آموزی نيست؟ مگر نمی بينيد که گذشتگانِ شما باز نمی گردند؟ و فرزندان شما باقی نمی مانند؟ مگر مردمِ دنيا را نمی نگريد که در گذشتِ شب و روز حالات گوناگونی دارند: يکی می ميرد و بر او می گريند و ديگری باقيمانده به او تسليت می گويند، يکی ديگر بر بستر بيماری افتاده، ديگری به عيادت او می آيد و ديگری در حالِ جان کندن است و دنياطلبی در جستجویِ دنياست، که مرگ او را در می يابد و غفلت زده ای که مرگ او را فراموش نکرده است و آيندگان نيز راه گذشتگان را می پويند. به هوش باشيد! مرگ را که نابودکننده لذّت ها و شکننده شهوت ها و قطع کننده آرزوهاست، به هنگام تصميم بر کارهای زشت به ياد آوريد و برای انجام واجبات و شکر در برابر نعمت ها و احسان بی شمار الهی از خدا ياری خواهيد.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه98 : (پس از جنگ نهروان در سال ٣٨ هجری، در افشای جنایات بنی امیه و معاویه ایراد فرمود. )
🔹خبر از ستمگری و فساد بنی اميه
♦️سوگند به خدا، بنی اميّه چنان به ستمگری و حکومت ادامه دهند که حرامی باقی نماند، جز آنکه حلال شمارند و پيمانی نمی ماند جز آنکه همه را بشکنند و هيچ خيمه و خانه ای وجود ندارد جز آنکه ستمکاری آنان در آنجا راه يابد و ظلم و فسادشان مردم را از خانه ها کوچ دهد، تا آنکه در حکومتشان دو دسته بِگِريند: دسته ای برای دين خود که آن را از دست داده اند و دسته ای برای دنيای خود که به آن نرسيده اند و ياری خواستن يکی از ديگری، چون ياری خواستن برده از ارباب خويش است که در حضور ارباب اطاعت دارد و در غيبت او بدگويی می کند. در حکومت بنی امّيه هر کس به خدا اميدوارتر باشد بيش از همه رنج و مصيبت بيند. پس اگر خداوند عافيت و سلامتی بخشيد قدرشناس باشيد و اگر به بلا و گرفتاری مبتلا گشتيد شکيبا باشيد، که همانا سرانجام پيروزی با پرهيزکاران است.
┄═❁❀❈🌿🌺🌿❈❀❁═┄
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
🌷🌷🌷🌷🌷
#تواضع_و_فروتنی
ازدواج به سبک #شهدا
تنها خرید ما از همان اول، زندگی مشترکمان را ساده شروع کردیم؛ تنها یک بلوز و دامن برای من خریدیم و یک کت و شلوار هم برای او. هیچ چیز دیگری در زندگی ما جای نداشت. حرف و حدیث اقوام زیاد بود و رسم و رسومات هم زیادتر.
اما من و مرتضی نه به حرف و حدیثها اهمیت میدادیم و نه به رسم و رسومات. دوست داشتیم تنها خودمان برای زندگی مشترک تصمیم بگیریم.
این بود که راحتی و سادگی را به هر چیزی ترجیح دادیم...
***
#همسر_ شهید
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
#داستان_واقعی
#نسل_سوخته
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت_۵۷
*═✧❁﷽❁✧═*
با پخش شدن خبر زندگی ما ... تازه از نیش و کنایه ها و زخم زبان ها ... فهمیدم چقدر انسان های عجیبی دور ما رو پر کرده بودن 😒... افرادی که تا قبل برای بودن با ما سر و دست می شکستن ... حالا از دیدن این وضع، سرمست از لذت بودن ... و با همه وجود، سعی در تحقیر ما داشتن ...
هر چقدر بیشتر نیش و کنایه می زدن ... بیشتر در نظرم حقیر و بیچاره می اومدن ... انسان های بدبختی که درون شون به حدی خالی بود ... که بر ای حس لذت از زندگی شون ... از پیش کشیدن مشکلات بقیه لذت می بردن😞 ...
کسی جلودار حرف ها و حدیث ها نبود ... نقل محفل ها شده بود غیبت ما ... هر چند حرف های نیش دارشون ... جگر همه مون رو آتش می زد❤️🔥 ... اما من به دیده حسن بهش نگاه می کردم ... غیبت کننده ها ... گناه شور نامه اعمال من بودن ... و اونهایی که تهمت رو هم قاطیش می کردن ... و اونهایی که آتش بیاری این محفل ها بودن ...
ته دلم می خندیدم و می گفتم ...
ـ بشورید ... 18 سال عمرم رو ... با تمام گناه ها ... اشتباه ها ... نقص ها ... کم و کاستی ها ... بشورید ... هر حقی رو که ناخواسته ضایع کردم ... هر اشتباهی رو که نفهمیده مرتکب شدم ... هر چیزی که ... حالا به لطف شما ... همه اش داره پاک میشه 👌...
اما اون شب ...زیر فشار عصبی خوابم نمی برد ... همه چیز مثل فیلم از جلوی چشم هام رد می شد که یهو به خودم اومدم ..
ـ مهران ... به جای اینکه از فضل و رحمت خدا طلب بخشش کنی ... از گناه شوری اونها به وجد اومدی؟ ...
گریه ام گرفت😭 ... هر چند این گناه شوری ... وعده خدا به غیبت کننده بود ... اما من از خدا خجالت کشیدم ...
این همه ما در حق لطف و کرمش ناسپاسی می کنیم ... این همه ما ...
اون نماز شب ... پر از شرم و خجالت بود ... از خودم خجالت کشیده بودم😓 ...
- خدایا ... من رو ببخش که دل سوخته ام رو نتونستم کنترل کنم ... اونها عذاب من رو می شستن ... و دل سوخته ام خودش را با این التیام می داد ...
خدایا ... به حرمت و بزرگی خودت ... به رحمت و بخشندگی خودت ... امشب، همه رو حلال کردم و به خودت بخشیدم🤲 ... تمام غیبت ها ... زخم زبون ها ... و هر کسی رو که تا امروز در حقم نامردی و ظلم کرده ... همه رو به حرمت خودت بخشیدم ...
تو خدایی هستی که رحمتت بر خشم و غضبت پیشی گرفته ... من رو به حرمت رحمت و بخشش خودت ببخش🙏 ...
و دلم رو صاف کردم ...
برای شبیه خدا شدن ... برای آینه صفات خدا شدن ... چه تمرینی بهتر از این ... هر بار که زخم زبانی ... وجودم رو تا عمقش آتش ♨️می زد ... از شر اون آتش و وسوسه شیطان... به خدا پناه می بردم ... و می گفتم ...
- خدایا ... بنده و مخلوقت رو ... به بزرگی خالقش بخشیدم...
جواب قبولی ها اومده بود ... توی در بهش برخورد کردم ... با حالت خاصی بهم نگاه 👀کرد ...
ـ به به آقا مهران ... چی قبول شدی؟ ... کجا قبول شدی؟... دیگه با اون هوش و نبوغت ... بگیم آقا دکتر یا نه؟ ...
خندیدم😊 و سرم رو انداختم پایین ...
ـ نه انسیه خانم ... حالا پزشکی که نه ... ولی خدا رو شکر، مشهد می مونم ...
جمله ام هنوز از دهنم در نیومده ... لبخند طعنه داری زد ...
ـ ای بابا ... پس این همه می گفتن مهران، زرنگ و نابغه است الکی بود؟ ... تو هم که آخرش هیچی نشدی ... مازیار ما سه رقمی آورده داره میره تهران ... تو که سراسری نمی تونستی ... حداقل آزاد شرکت می کردی ... حالا یه طوری شده از بابات پولش 💶رو می کندی ... اون که پولش از پارو بالا میره ... شاید مامانت رو ول کرده ولی بازم باباته ... هر چند مامانت هم عرضه نداشت ... نتونست چیزی ازش بکنه😏 ...
ساکت ایستادم و فقط نگاهش کردم ... حرف هاش دلم رو تا عمق سوزوند ❤️🔥... هر چند ... با آتش حسادتی که توی دلش بود ... و گوشه ای از شعله هاش، وجود من رو گرفته بود ... برای اون جای دلسوزی💔 بیشتری رو وجود داشت ...
♻️ادامه دارد...
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
سلـام امام زمانم 🧡🍃
سخن ، بى تو مگر جاى شنیدن دارد ؟
نفس ، بى تو کجا ناى دمیدن دارد
علت کورى یعقوب نبى معلوم است
شهر بى یار مگر ارزش دیدن دارد….
#امام_زمان
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
🌹 ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز دویست و هفتم
┄═❁❀❈🌿🌸🌿❈❀❁═┄
📜 #خطبه97 : (پس از جنگ نهروان در نکوهش لشکریان خود در سال ٣٨ هجری که برای نبرد نهایی با معاویه سستی می ورزیدند ایراد فرمود. )
1⃣ علل نكوهش و شكست كوفيان
♦️اگر خداوند ستمگر را چند روزی مهلت دهد، از بازپرسی و عذاب او غفلت نمی کند و او بر سر راه در کمين گاه ستمگران است و گلوی آنها را در دست گرفته تا از فرو رفتن آب دريغ دارد. آگاه باشيد، به خدايی که جانم در دست اوست شاميان بر شما پيروز خواهند شد نه از آن رو که از شما به حق سزاوارترند، بلکه در راه باطلی که زمامدارشان می رود شتابان فرمان بردارند. و شما در گرفتنِ حقِّ من سُستی می ورزيد و هر آينه ملّتهای جهان صبح می کنند در حالیکه از ستم زمامدارانشان در ترس و وحشتند، من صبح می کنم در حالیکه از ستمگری پيروان خود وحشت دارم. شما را برای جهاد با دشمن برانگيختم امّا کوچ نکرديد، حق را به گوش شما خواندم ولی نشنيديد و در آشکار و نهان شما را دعوت کردم اجابت نکرديد، پند و اندرزتان دادم، قبول نکرديد. آيا حاضرانِ غائب می باشيد؟ و يا بردگانی در شکل مالکان؟ فرمان خدا را بر شما می خوانم از آن فرار می کنيد و با اندرزهای رسا و گويا شما را پند می دهم از آن پراکنده می شويد، شما را به مبارزه با سرکشان ترغيب می کنم، هنوز سخنانم به آخر نرسيده ، چون مردم سبا متفرّق شده به جلسات خود باز می گرديد و در لباس پند و اندرز، يکديگر را فريب می دهيد تا أثر تذکّرات مرا از بين ببريد. صبحگاهان کجی های شما را راست می کنم، شامگاهان به حالت اوّل برمی گرديد، چونان کمان سختی که نه کسی قدرت راست کردن آن را دارد و نه خودش قابليّت راست شدن را دارا است. ای مردمی که بدن های شما حاضر و عقل های شما پنهان و افکار و آراء شما گوناگون است و زمامداران شما دچار مشکلات شمايند، رهبر شما از خدا اطاعت می کند شما با او مخالفت می کنيد، امّا رهبر شاميان خدای را معصيت می کند از او فرمانبردارند. به خدا سوگند دوست دارم معاويه شما را با نَفَرات خود مانند مبادله درهم و دينار با من سودا کند، ده نفر از شما را بگيرد و يک نفر از آنها را به من بدهد.
2⃣ روانشناسی اجتماعی مردم كوفه
♦️ای اهل کوفه! گرفتار شما شده ام که سه چيز داريد و دو چيز نداريد: کرهايی با گوش های شنوا، گُنگ هايی با زبان گويا، کورانی با چشم های بينا. نه در روز جنگ از آزادگانيد و نه به هنگام بلا و سختی برادران يکرنگ می باشيد. تهی دست بمانيد ای مردم! شما چونان شتران دور مانده از ساربان می باشيد که اگر از سويی جمع آوری شوند از ديگر سو پراکنده می گردند. به خدا سوگند، می بينم که اگر جنگ سخت شود و آتش آن شعله گيرد و گرمی آن سوزان، پسر ابوطالب را رها می کنيد و مانند جدا شدن زن حامله پس از زايمان از فرزندش، هر يک به سويی می گريزيد. و من در پی آن نشانه ها روانم که پروردگارم مرا رهنمون شده و آن راه را می روم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله)گُشوده و همانا من به راه روشن حق گام به گام ره می سپارم.
3⃣ ضرورت اطاعت از اهل بیت پیامبر
♦️مردم! به اهل بيت پيامبرتان بنگريد، از آن سو که گام برمی دارند برويد، قدم جای قدمشان بگذاريد، آنها شما را هرگز از راه هدايت بيرون نمی برند و به پستی و هلاکت باز نمی گردانند. اگر سکوت کردند سکوت کنيد و اگر قيام کردند قيام کنيد، از آنها پيشی نگيريد که گمراه می شويد و از آنان عقب نمانيد که نابود می گرديد.
4⃣ وصف اصحاب پيامبر
♦️ من اصحاب محمد(صلی الله علیه و آله)را ديدم، اما هيچ کدام از شما را همانند آنان نمی نگرم. آنها صبح می کردند، در حالیکه موهای ژوليده و چهره های غبارآلوده داشتند، شب را تا صبح در حال سجده و قيام به عبادت می گذراندند و پيشانی و گونه های صورت را در پيشگاه خدا بر خاک می ساييدند، با ياد معاد چنان ناآرام بودند، گويا بر روی آتش ايستاده اند. بر پيشانی آنها از سجده های طولانی، پينه بسته بود چون پينه زانوهای بُزها، اگر نام خدا برده می شد چنان می گريستند که گريبان های آنان تَر می شد و چون درخت در روزِ تُند باد می لرزيدند، از کيفری که از آن بيم داشتند يا برای پاداشی که به آن اميدوار بودند.
┄═❁❀❈🌿🌸🌿❈❀❁═┄
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_نحل_آیه_۸۷
《و القوا اِلی اللهِ یومَئذِِ السَّلَمَ و ضَلَّ عنهم مَّا کانوا یَفتَرون》
همگی در پیشگاه خدا اظهار تسلیم می کنند
و تمام دروغها و افترا هایی که می ساختنداز نظر ایشان گم میشود و از بین می رود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درساخلاق
🎙 حجتالاسلام عالی
💢ذکری برای رفع فشارهای زندگی!
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
💙امام صادق علیه السلام:
💎در آینده ای نزدیک، خداوند دنيا و آخرت را به ما و #شیعیان ما خواهد داد.
📗 الكافی: ج 1 ص 474 🍃
تعجیل در #ظهور #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صلوات 💙