#سلام_امام_زمانم 🥀
🔅 السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الهادِمُ لِبُنیانِ الشِّرکِ وَالنِّفاقِ...
🌱آمدنت نزدیک است...
و صدای قدم هایت لرزه بر جان طاغوت ها انداخته!
🌱سلام بر تو و بر روزی که بُت های روزگار یکی یکی به دستان ابراهیمی تو سقوط کنند!
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس.
4_5791793128419625721.mp3
21.59M
.. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار
و هــر روز
#دعای_عهد بخون... ❀❀
🎙با صدای آقای #بحرالعلومی
الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
🌐https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5792087638622077888.MP3
841.4K
#سوره_انعام_جزء۸
#صفحه_۱۴۷
⊰✾✿✾⊱━━─
◽️خدایا
در روز رحلت حضرت معصومه (س)🖤
🥀 سرنوشتی زیبا
🥀 زیارت ائمه اطهار
🍂 سلامتی و
🥀 ظهور حضرت صاحب الزمان عج
🍂 خلوص نیت،عمل صالح
🥀 و از جانب خودت
🍂 بالاترین درجه رافت
🥀 و بخشش را به ما
🍂 عطا بفرما....🙏
آمیـــن یا اَرْحَمَ الرّاحِمین
ای مهربان ترین مهربانان
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#ڪانال_امام_زمان_عج
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
▪️آمد اینگونه ولی هرچه که آمد نرسید
▪️عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید
▪️ماند تا آینه مادر دنیا باشد
▪️حرم او حرم حضرت زهرا باشد
🏴 رحلت شهادت گونه حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها را به ساحت مقدس امام عصر علیه السلام و همه منتظرین تسلیت عرض میکنیم.
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#ڪانال_امام_زمان_عج
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
@zekr_media - رضا شیخی.mp3
9.13M
؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞
ټٰایـمِـ⏰ــ #مداحی
؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞🥀🖤
#کربلایی_رضا_شیخی
بوی مادر داره حرم تو حرمِ زهراس🎼
#حضرت_معصومه(س)
...♡
ݐࢪۅڢٵێݪ .ٵسٺۅࢪێ . مْدّاْحٍیَ ٵݦٵݦ زݦٵنێ ها
https://eitaa.com/joinchat/3441623169C9f835af91f
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصلدهم ( #شهادتوغربت) #قسمتـ170 انگار زمان برای من در همان روز پنجم آذر
✨﷽✨
#یادت_باشد❤
✍ #فصلدهم
( #شهادتوغربت)
#قسمتـ171
سه چهار روز بعد از مراسم چهلم به خانه مشترکمان رفتم.
بالاخره ما مستأجر بودیم درست نبود وسایل ما آنجا بماند، باید وسایل زندگی را جمع می کردیم و خانه را تحویل می دادیم.
به خواهرها و مادر حمید و مادر و خواهر خودم گفتم که همراهم باشند ولی هیچ کدامشان دل آمدن نداشتند.
دیدن خانه بی حضور حمید دل سنگ را آب می کرد و تحملش واقعا سخت بود تا آن جا که وقتی قبل مراسم چهلم با خواهرم به دنبال یک وسیله رفته بودیم، چشمش که به کلاه حمید افتاد حالش خیلی بد شد.
مجبور شدم با دوستم ناهید بروم، از همان پله اول اشک هایم جاری شد، توان بالا رفتن نداشتم، دست به دیوار گذاشته بودم و به سختی قدم بر می داشتم.
با گوشی مداحی گذاشته بودیم، به هر وسیله ای که دست می زدم کلی خاطره برایم زنده می شد.
یاد حمید افتادم که هیچ وقت نمی گذاشت وسیله سنگین جابجا کنم.
چیزی که خیلی من را به هم ریخت کیفی بود که بین وسایلش پیدا کردم.
همه دست نوشته های من را جمع کرده بود، حتی نوشته ای که یک سلام خالی بود را هم نگه داشته بود، فکرش را هم نمی کردم آنقدر برایش مهم باشد.
به من گفته بود یک روز با این دست نوشته ها غافلگیرم خواهد کرد ولی به هیچ وجه به ذهنم خطور نمی کرد بخواهد همه این دست نوشته ها را جمع کند و این گونه من را تا ابد شرمنده محبت خودش قرار بدهد.
ناهید با گریه نگذاشت به لباس های حمید دست بزنم، یک چمدان به دستش دادم تا همه لباس ها را داخل همان بچیند، آن لحظات خیلی سخت گذشت.
دل کندن از خانه ای که همه چیزش را حمید چیده بود، حتی کارتون هایی که زیر فرش ها گذاشته بود، سخت و عذاب آور بود.
یک هفته بعد همراه با پدرم و برادرهای حمید رفتیم که وسایل را بیاوریم، صاحب خانه و همسایه ها گریه می کردند.
بعد از اینکه همه وسایل را جابجا کردند داخل خانه رفتم، وسط پذیرایی ایستادم، چشمی دورتادور خانه چرخاندم، هیچ کس و هیچ چیز نبود.
اوج تنهایی خودم را حس کردم، آنجا خانه امید من بود ولی حالا باید برای همیشه با خانه و حمید و همه خاطرات خوبمان خداحافظی می کردم.
موقع بیرون آمدن از خانه با گریه به حمید گفتم: «عزیزم من دارم از اینجا میرم، خواهش می کنم اگه به خوابم اومدی توی این خونه نباشه چون خیلی اذیت می شم ».
همان طور هم شد، از آن به بعد همه خواب هایی که دیدم خانه پدرم بوده، حمید هیچ وقت داخل خانه مشترکمان به خوابم نیامد.
از پله ها که پایین آمدم حاج خانم کشاورز با گریه من را به آغوش کشید، گفت:
مامان فرزانه از دست من که کاری برنمیاد، به خدا می سپارمت، پسرم که جاش خوبه، امیدوارم خود حضرت زینب (س) بهت صبر بده .
بین گریه ها از حاج خانم پرسیدم: «هر وقت دلم گرفت می تونم بیام خونه رو ببینم؟»
دستم را به مهربانی گرفت و گفت: «آره دخترم، خونه خودته، هر وقت خواستی بیا».
از در خانه که بیرون آمدم همان پیرمردی را دیدم که اختلال حواس داشت، پیر مردی که حمید همیشه به او سلام می داد و محبت می کرد و می گفت:
«فرزانه یه روزی جواب محبت من به این پیرمرد رو میبینی»
حالا همان روز رسیده بود، پیرمردی که همه می دانستیم اختلال حواس دارد ولی حمید را خیلی خوب یادش مانده بود، به پهنای صورت اشک می ریخت و گریه می کرد و این یکی از سوزناک ترین گریه هایی بود که در غم از دست دادن حمید دیدم.
سوار ماشین که شدم با حسرت از شیشه عقب برای آخرین بار به خانه نگاه کردم، بعدها هیچ وقت نتوانستم به آن کوچه و خانه برگردم.
چند بار تا سر کوچه رفتم ولی گریه امانم نمی داد که قدم از قدم بردارم.
سالگرد عروسیمان امامزاده حسین بودم، برای رزمندگان مدافع حرم دست کش و کلاه می بافتیم.
به شدت دلتنگ حمید شده بودم، به یاد سال های قبل افتاده بودم که حمید در سالگردهای ازدواجمان برایم دسته گل رز می خرید.
ساعت یازده شب بود که بی اختیار خودم را جلوی در خانه مشترکمان پیدا کردم، هیچ کس داخل کوچه نبود.
پنجره خانه را نگاه کردم، اشک امانم نمی داد، قدم هایم سست شده بود، نتوانستم جلوتر بروم، از همان جا با گریه تا سر کوچه آمدم و برای همیشه از خانه مشترکمان خداحافظی کردم.
#ادامه_دارد....
التماس دعا🤲🏻🥀
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 #پادکست ؛ #صوت_مهدوی
📝 «جایگاه یاد امام زمان در میان اذکار»
👤 استاد #پناهیان
🔺 ذکر امام زمان و ظهور اگر مسئلهٔ اصلی کسی شد، منجر به رشد عقلی او خواهد شد...
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#ڪانال_امام_زمان_عج
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313