کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✨﷽✨ #یادت_باشد❤️ ✍#فصلسوم( #نامزدے) #قسمت38 روی صندلی نشستم وگفتم: پس تو تا حواست به کوکوها هست
✨﷽✨
#یادت_باشد❤️
✍#فصلسوم( #نامزدے)
#قسمت39
ساعت ده صبح تازه مشغول مرور درس هایم شده بودم که حمید پیام داد:
صبح آلبالوییت بخیر!
حدس زدم که ازسنبل آباد کنار درختهای آلبالو و گیلاسشان پیام میدهد.
ازقزوین تا سنبل آباد هفتاد کیلومتر راه بود.روستایی درمنطقه الموت،بسیار سرسبز،کنار کوه های زیبایی که اکثر اوقات بلندی کوه ها داخل مه گم میشود.
خانه پدری حمیدداخل این روستا کنار یک رودخانه باصفاست.
تماس که گرفتم متوجه شدم حدسم درست بوده است.
بعداز احوالپرسی گفت:
ببین فرمانده این درخت بزرگ آلبالویی که کنارش وایسادم مال شماست،کسی حق نداره به این درخت نزدیک بشه.
من را به القاب مختلف صدامیزد،
من پیش دیگران حمید صدایش میکردم.ولی وقتی خودمان بودیم می گفتم حمیدم!
دوست داشتم به خودش بقبولانم که دیگر فقط برای خودش نیست برای من هم هست!
سرشوخی رابازکردم وگفتم:
پسرسنبل آبادی از کی تاحالامن شدم فرمانده؟
خندیدوگفت:
توخیلی وقته فرمانده هستی خبرنداری.
اولین تماسمان پنجاه وهفت دقیقه طول کشید!
پشت گوشی شنیدم که برادرش اذیتش میکرد وبه شوخی گفت:
حمید توخیلی زن ذلیلی! آبرو برای مانذاشتی!
حمید احترام بزرگ تر بودن برادرش را داشت،چیزی به حسن آقا نگفت.
ولی به من گفت:
من زن ذلیل نیستم،من زن شهیدم! من زلت زده نیستم!
مرامش یک چیزی مثل همان دیالوگ فیلم فرشته ها باهم می آیند بود:
مرد باید نوکر زن وبچه اش باشد.
#ادامه_دارد........
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
ⓙⓞⓘⓝ↯
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313