eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
17.1هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 وضوی فرد وسواسی 💬 بر فرد وسواسی که حساسیت شدیدی در مورد اعمال دینی دارد، مثلاً در کارهای وضو خیلی شک می‌کند یا به مسح و شستن، راحت اطمینان پیدا نمی‌کند، واجب است مانند افراد معمولی و متعارف رفتار کند و نباید به شک خود اعتنا نماید. 🔸 توجه: وسواس حرام است و شخص وسواسی جایز نیست که به شک خود اعتنا کند (حتی یقین چنین فردی نیز اگر برخاسته از وسواس باشد، معتبر نیست). 📚 آموزش مصوّر احکام آیت‌الله خامنه‌ای، ص139. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🟡جایگاه علمی حضرت زهرا(س) 🖊احمدحسین شریفی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ جایگاه علمی فاطمه زهرا سلام الله علیها در نزد عامه مسلمانان تا آنجا بوده است، که یکی از قدیمی‌ترین دانشگاه‌های اسلامی در دنیا، به نام مبارک ایشان نامگذاری شده است: «دانشگاه الازهر». همانطور که در اسناد این دانشگاه آمده است این عنوان از نام مبارک زهرا سلام الله علیها گرفته شده است. علامه مجلسی در وصف می‌گوید: تحيّر من العجب منها و الإعجاب بها أحلام الفصحاء و البلغاء؛ عقول فصیحان و بلیغان از اعجاب و شگفتی آن متحیر می‌مانند. 🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ نـاحــله قسمت‌‌سی‌و‌پنجم نوشته‌فاطمه‌زهرادرزی‌وغزاله‌میرزاپور بعد از شام رفتم پیش ریحانه وهدیه ام و بهش دادم چون فرصت نشد چیزی بخرم واسش پولشو گذاشتم تو یه پاکت شیک و بهش دادم زنگ زدم به بابام که گفت یه ربع دیگه میرسه نگام به روح الله و ریحانه بود‌که داشتن میخندیدن. از ته دلم از خدا خوشبختیشونو آرزو کردم و واسش خوشحال بودم الان به این نتیجه رسیدم ازدواج تواین سن چندان بدم نیست! بابام که زنگ زد پاییزیم وپوشیدم و ازشون خداحافظی کردم و رفتم بیرون کنار در پدر ریحانه ایستاده بود از اونم تشکر کردم که خیلی گرم جوابمو داد خیلی ازش خوشم اومده بود آدم مهربونی بود ومثله بچه هاش شخصیت جالبی داشت ! رفتم طرف ماشین پدرم که اونم اومد .بابا به احترامش پیاده شد و بهش دست داد تو همین حین چشمش به محمدم خورد .اونم اومد نزدیک تر و با بابام خداحافظی کرد نشستیم تو ماشین و برگشتیم سمت خونه از تو آینه بغل چشمم بهشون بود داشتن باهم حرف میزدن و نگاهشون به ماشین ما بود نفس عمیق کشیدم و به این فکر کردم چه شب خوبی بود تو همین فکرا بودم که رسیدیم خونه! سریع از ماشین پیاده شدم‌و با عجله رفتم بالا . مامان با دیدنم پشت سرم اومد +علیک سلام چطور بود؟ خوش گذشت؟ سرمو تکون دادمو _عالییییی مامان جون عالییی باهم رفتیم تو اتاقم مشغول عوض کردن لباسام شدم و براش توضیح میدادم که مراسمشون چطور بود ‌ گوشیمو برداشت و عکسا رو دونه دونه نگاه کرد رفتم کنارش نشستمو مشغول باز کردن موهام شدم . هی ازشون تعریف میکردم و مامانم با دقت گوش میکرد ‌ اخر سرم اروم زد پس کلمو +یاد بگیر دختره از تو کوچیکتره شوهر کرده تو دو هفته حالا تو اون مصطفیِ بدبختو... دستموگذاشتم رو لبش و نزاشتم ادامه بده و درگوشش گفتم _مامان جان ببین من ایشونو دوس_نَ_دا_رَم مامان یه پشت چش نازک‌کرد و از اتاق رفت بیرون که خودمو با یه حرکت پرت کردم رو تخت و دراز کشیدم. _ نمیتونستم نفس بکشم! هیچیو نمیدیدم انگار داشتم تو دریایِ تاریکی غرق میشدم! یا شایدم یه جا زنجیر شده بودم ! هی دست و پا میزدم ولی هیچی به هیچی! حس میکردم یکی چشمامو گرفته نمیزاره جایی و ببینم ! سیاهی،سیاهی و سیاهیِ مطلق! خیلی حالم بد بود مدام گریه میکردم و کمک میخواستم! همینطور دور خودم میچرخیدم که یا هاله ای از نورُ حس کردم که داره میاد سمتم! با وجودِ اون نور متوجه شدم دارم تو سیاهی عمیق فرو میرم! حالت خیلی عجیبی بود . داد میزدم و گریه میکردم . همه صورتم از گریه خیس شده بود. میدوییدم سمت نور ولی.... به من نزدیکتر میشد و من سعی میکردم بهش برسم ولی بی فایده بود دیگه فاصلمون خیلی کم شده بود و به راحتی میتونستم ببینمش. یه تابوت از نور بود . یه نیروی محکمی منو با خودش میکشید . دستمو گرفتم بهش تا غرق نشم. نمیدونم چیشد که یهو از اون سیاه چالِ وحشتناک دور شدم . انقد دور شدم که شبیهِ یه نقطه دیده میشد. میخواستم ببینم چی نجاتم داده، نگاه کردم دیدم دستم رو یه تابوتِ که روش نوشته ۱۸ و توشم یه جنازس. جیغ زدم ولش کردم . دوباره همه چی سیاه شد! تار، مبهم و دوباره سیاهیِ مطلق! دوباره پرت شدم تو همون سیاهی. همش جیغ میزدم و گریه میکردم! که با فشار محکمی رویِ بازوم بیدار شدم! +فاطمه!!!! فاطمهههه پاشو!پاشو ببینمتتتت از ترس زیاد جمع شده بودم . همه ی صورتم و لباسام خیس بود . مامان نشست رو تخت و بغلم کرد . تو بغلش آروم گریه میکردم . تو گوشم گف +هیس بسه دگ نبینم اشکاتو عزیز دلم !!! اشکامو با انگشتاش پاک کرد و رو موهامو بوسید . ___ کل روز تو فکر خوابی که دیدم بودم. دقیقا یه هفته مونده بود به عید ! هیچ حسی واسِ سالِ نو نداشتم . با بچه هام قرار گذاشتیم دیگه نریم مدرسه! چون بعدِ عید دیگه تعطیل بودیم . درسامونم تموم شده بودو فقط دوره میکردیم و تست میزدیم . واقعا روزای کسل کننده ای بود اصلا این سال سالِ منفوری بود ! پر از استرس پر از درس اه ‌ ازین حالِ بدم خسته شده بودم ! دست از صبحونه خوردن کشیدم و رفتم تو اتاقم. از تو کتابخونه تست جامعِ سوالایِ کنکورِ شیمیمو در اوردم و مشغول شدم . هر کدوم از سوالا تقریبا دو دیقه وقتمو میگرفت .کلافه موبایلمو گرفتمو به مشاورم زنگ زدم. _الو سلام +سلام عزیزم خوبی؟ _چه خوبی چه خوشی ؟ اقا من اصن کنکور نمیدم‌منصرف شدم . +فاطمه باز زدی جاده خاکی ؟ این حرفا چیه ؟ الان وقتِ جمع بندیه آخراشه به همین راحتی جا زدی؟ _بابا حالم بهم خورد از درس!!! +خب دیگه بسه ادامه نده تا نیومدم بزنم تو گوشت! چی میخونی؟ _شیمی +خب پس بگو !!! _اه!حالا چیکار کنم؟ +برو تلویزیون ببین یکم استراحت کن بعد شروع کن ! کلافه یه باشه گفتمو تلفنو قطع کردم. انگار ... ادامه‌دارد...
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ نـاحــله قسمت‌‌سی‌وششم نوشته‌فاطمه‌زهرادرزی‌وغزاله‌میرزاپور انگار خودم بلد نیسم این کارارو . بدون اینکه توجه ای ب حرفش کنم دوباره نشستم سر کتابم و سعی کردم تمرکز کنم و تست بزنم! تو فکر بودم که با صدای مامان به خودم اومدم +من دارم میرم ،کاری نداری؟ _نه مامان خدانگهدار +مراقب خودت باش عزیزم!خداحافظ به ساعت نگاه کردم ۲ بود زمان از دستم در رفته بود. محکم شیمیو بستم و رفتم سراغِ زیست که تلفنم زنگ خورد!!! با خوشالی جواب دادم _بح بح سلام عروس خانوم +سلام عزیزم خوبی؟ _هعی بدک نیسم تو خوبی؟ آقات خوبه؟ +مام خوبیم خدا رو شکر!!! چه خبرا؟ _ سلامتی +یه چیزی بگم؟ _دوچیز بگو! +قراره فردا شهید بیارن اونم گمنام! هیئتِ داداشم اینا مراسم دارن تووووپ!! گفتم اگه دوس داری با خانواده یا بی خانواده تشریف بیاری ! _بازم شهید میارن؟ دم عیدی اخه؟ چرا؟ +وا!!! مگه چندتا شهید آوردن؟ تازه!دم عید که بهتره . حالا اصراری نمیکنم . داداشم گفت به دوستام اطلاع بدم که هیئت شلوغ شه مراسمِ شهداس زشته ! _اها قبول باشه ان شالله ولی من که مشغول درسم فعلا! +اها باشه . هر طور مایلی عزیز. ببخشید مزاحمت شدم به خانواده سلام برسون . کاری نداری ؟ _نه مرسی بابت تلفنت ! +خواهش میکنم. خداحافظ _خدانگهدار تلفنو قطع کردم . نمیدونم چرا از حرفی که زدم تنم لرزید! دلم یجوری شد. نمیدونم چرا احساس پشیمونی می کردم. چه حسِ غریبی! من تا حالا مراسم هیچ شهیدی نرفته بودم .نمیدونم چرا ایندفعه دلم شکست! سرم گیج رف! رو تخت دراز کشیدم ‌ صفحه اینستاگراممو بازکردمو مشغول چک کردن پُستا شدم‌. چشمم به پست محمد خورد . عکس چندتا تابوت بود روشم نوشته بود ۱۸!!! چقدر آشنا بود برام.دلم لرزید ... پست وبا دقت نگاه کردم زیرش نوشته بود "هر که شد گمنام تر زهرا خریدارش شود " نمیدونم چم شده بود . فوری تلفن ریحانه رو گرفتم . بعد سه تا بوق جواب داد. +جانم عزیز چیشده؟ _سلام گفتی مراسم کیه؟ +فردا چطور _ساعت چند؟ +هفت غروب شروع میشه. _اها باشه مرسی +چیشد نظرت عوض شد؟ _نه همینجوری. +اها باشه _کاری نداری؟ +نه عزیز خداحافظ فوری تلفنو قطع کردمو شیرجه زدم پایین . _مامان مامان +جانم _میخان شهید بیارن فردا میشه بریم؟ +بله بله؟ شهید؟اونوقت کی میخواد بره؟ شما؟ فاطمه خانم؟ _اذیت نکن دیگه اره . خواهش میکنم +سرت به سنگ خورده یا آسمون به زمین اومده؟ _هیچکدوم . یه خواب عجیبی دیدم. +که اینطور .عجب.‌ حالا کِی ؟ _نمیدونم ریحانه گفت ساعت هفت مراسمشون تو هیئت شروع میشه! +اها خوبه پس. اگه بابا بیاد میریم قیافمو کج و کوله کردمو _اههه بابا که صدساله دیگه نمیاددد +خب اول اجازشو بگیر بعد! کِنِف شدم با ی لحن خاص گفتم _باوشه راهمو کشیدم رفتم تو اتاق حس خوبی داشتم . یجورایی دلم شاد شد . تایم زیادی نداشتم .میخواستم درسایِ فردامم جبران کنم به همین خاطر خیلی تند و فشرده درس خوندم . حتی واسه شامم پایین نرفتم . دیگه پلکم از خواب میپرید ‌ به نگاه به ساعت کردم . ساعت دو و چهل و پنج دقیقه . بعله ! چراغای اتاق و خاموش کردم و رو تختم دراز کشیدم ‌. یه قل هوالله خوندم که دیگه خستگی امونِ ادامو نداد و سر سه سوت خوابم برد. با صدای آلارمِ گوشیم از خواب پریدم . منگِ خواب بودم . به زور پاشدم وضو گرفتمو نمازمو خوندم . خواستم مامان اینارم بیدار کنم که دیدم از خواب اصلا نمیتونم رو پام بایستم. رفتم رو تخت و دیگه چیزی نفهمیدم . به سرو صورتم آب زدم که صدای قارو قورِ شکمم اجازه ی هر کار دیگه ای و ازم گرفت . رفتم تو آشپزخونه که دلم ضعف رفت . مامان سوسیس تخم مرغ درست کرده بود . نشستم رو میز و مشغول شدم . بعد اینکه حسابی سیر شدم از جام پاشدم ویه لیوان چایی ریختم برا خودم و نوش جان کردم . با اینکه هنوز خوابم میومد ولی دلم نمیخواست درسام باعث شه امشب نَرَم. پله ها رو دوتا یکی رفتم بالا ساعت ۷ و نیم صبح بود . کتابامو برداشتم و ولو کردمشون رو زمین .به ترتیبی که میخواستم بخونم چیدم و شروع کردم . هم مامان امروز نبود هم بابا برا همین راحت بودم . ___ دم دمای ساعت ۵ غروب بود که بابا اومد خونه . با شنیدن صداها رفتم پایین و با یه لحن مهربون گفتم _سلام بر پدر عزیزم خیلی جدی گفت +سلام خوبی؟ _شما خوب باشین عالی . همینطور که داشت کمربند شلوارشو باز میکرد یه نگاه عجیب بهم انداخت و +چیزی شده؟ _نه اصلا نهار میخورین؟ +نه با دوستان خوردیم امروز! _عجب! مظلوم نگاش کردم و _بابا جون؟ امشب جایی تشریف میبرین؟ + اره جایی کار دارم چطور؟ _اخه چیزه! میخان شهید بیارن این جا +خب به سلامتی من چیکار کنم؟ _گفتم اگه میشه باهم منو شما و مامان بریم ببینیمشون. لبشو کج کرد +شهید؟بریم ببینیم؟ ادامه‌دارد...
🔸حضرت زهرا (علیهاالسلام) اسوه ی همه ی انسان ها است‌.🔸 آیت الله فاطمی نیا (رحمه الله): برخی به اشتباه می‌گویند: حضرت زهرا (ع) اسوه‌ی زنان عالم است. این حرف درست نیست، چرا؟ زیرا با این جمله، دایره‌ی اسوه بودن حضرت را کوچک می کنیم. آلوسی که از علمای اهل سنت است می‌گوید همه ی جهان باید پیرو حضرت زهرا (علیهاالسلام) باشد. این دیگر اختصاصی به زن ندارد. صدیقه کبری حضرت زهرا (سلام الله علیها) یکی از پیشوایان چهارده‌گانه‌ی ما است. همانطور که امیرالمومنین (علیه السلام) اسوه و الگوی همه ی انسان ها میباشند ، حضرت زهرای مرضیه (علیهاالسلام) هم اسوه ی همه انسان ها میباشند و همه باید از این وجود باعظمت و نورانی تبعیت کنند. این ذوات مقدسه (علیهم السلام) مقامات باطنیه ای دارند که نمیشود آنها را بدون برخی مقدمات بیان کرد. ولایت باطنیه ی حضرات معصومین (علیهم السلام) همیشه هست ، حضرت زهرا (سلام الله علیها) همچون امیرالمومنین (علیه السلام) همیشه بر ما ولایت باطنی دارند و این ولایت ماه و سال و... ندارد ، همیشه هست و قطع نمیشود. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 | «بهشت زیر پای است» یعنی... 📝 رهبر انقلاب: اینکه در روایت دارد که «اَلجَنَّةُ تَحتَ اَقدامِ الاُمَّهات»، «تَحتَ اَقدام» یک کنایه است، تعبیر کنایی است؛ «بهشت زیر پای مادر است» یعنی دم دست مادر است. 📝 شما بهشت میخواهید، بروید سراغ مادر؛ او بهشت را به شما خواهد داد. ❤️به او محبّت کنید، به او مهربانی کنید، به او خدمت کنید، از او اطاعت کنید، به او احترام کنید، او بهشت را به شما خواهد داد. 💻 محصولات "ریحانه" از دیدار اخیر بانوان را از اینجا ببینید ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 تنوری که هر روز سردتر می شود از زمانی که بر گردنمان افتاده و هنوز با سیاست بازی مسئولان اجرایش نکرده ایم، اتفاقات زیادی افتاده که هرکدام باعث سردتر شدن تنور انتقام شده، در لبنان آتش بس مزورانه برقرارشده، سنگر سوریه را از دست داده ایم و رژیم با آسودگی خاطر بخش عظیمی از این کشور را اشغال کرده و یمن قهرمان هم زیر حملات شدید رژیم به زیرساخت هایش است. آمریکا هم در حال دسیسه چینی شدید برای برچیدن حشدالشعبی است و دیر یا زود یا به طور مستقیم و یا با مهره هزاران داعشی زندانی در اردوگاه الهول سوریه وارد درگیری با حشد می شود. آقایان این اگر اسمش تعلل نیست پس چیست؟! تا دیرتر نشده و تنور سردتر نگردیده و عراق و یمن را هم از دست نداده ایم با یک حمله پشیمان کننده افسار رژیم هار و آمریکای جنایتکار را بکشید ... ✍ "قاسم اکبری" @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 آقای رییسی چگونه مشکل گاز را حل کرد⁉️ 🔸پارسال خود اقای رییسی برای بحث گاز شخصا به ترکمنستان رفت 🔻عده ای با تمسخر می‌گفتند که مگر دستاورد بزرگی است که دولت برق را قطع نمی کند؟! 🔸حالا دیدیم که دستاورد بزرگی بود! 💠 گروه رسانه‌ای تیمورا 🆔️ @timoora
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙پاسخ امیرحسین ثابتی به سوال پرتکرار این روزهای مردم که "چرا رئیس جمهور را استیضاح نمیکنید؟" @Emam_kh
بیژن عبدالکریمی استاد فلسفه: 🔻بسیار جالب است، در ایران را به سمتی هدایت میکنند که مردم روسری از سر بردارند و علیه حکومت دینی بایستند. همانها در سوریه افکار عمومی را به سمت گرایش به ریشهای بلند سلفی هدایت میکنند تا علیه حکومت سکولار بجنگند و یک حکومت سلفی با قوانین اسلامی و سفت و سخت بیاورند. بیاید کمی خودمان را از فریبهای بزرگ رهایی بدهیم بشار از آل سعود دیکتاتورتر است یا از آل خلیفه؟ آزادیهای سیاسی و اجتماعی‌اش از عربستان سعودی کمتراست؟ هرآنچه غرب کوشید تا بن سلمان در عربستان اجرا کند، سالها قبل در سوریه وجود داشت نه دین اجباری بود نه حجاب مشروب هم سرو میشد، که البته اکنون اعضای تحریرالشام در حال حمله به فروشگاههای مشروبات الکلی هستند در حلب و باقی شهرهای در دستشان. بین دختر و پسر هم دیوار نبود بروید فیلمهای سوریه که قبل ۲۰۱۰ در یوتیوب بارگذاری شده‌اند را ببینید، کشوری زیبا، توریستی، فعال و پویا، که کنسرتهای خارجی که الان در عربستان مد شده، در آنجا برگزار میشد. هیچ شباهتی به کشورهای عربی دیگر نداشت، از همه هم سکولارتر بود. اما اما و اما برای اسرائیل یک تهدید بود و غرب این را نمیپذیرد. بحث نه بر سر دین شماست، نه دیکتاتور بودن یا نبودن حکومت شما و نه حتی سکولار یا مذهبی بودن آن هر کدام از اینها به مقتضای نیاز آنها میتواند برای ما مردم این منطقه زیبا یا زشت جلوه کند. ☑️ما مردم خاورمیانه کی میخواهیم به خود بیائیم و دست از بازیچه سیاستهای غرب و شرق شدن برداریم. خدا میداند. هر روز سازی میزنند و ما هم به هر سازشان، می‌رقصیم. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍏 درمان_افسردگي 1لیوان عرق بهارنارنج + 1قاشق مرباخوری تخم فرنجمشک +1قاشق غذاخوری عسل را هر شب قبل از خواب بخورید . این شربت یکی از داروهای بسیار قوی و ساده برای درمان افسردگی است. 🍊🌿🍊🌿🍊
موتیف قلاب بافی
مناسب پتو،کوسن،کیف لباس.......