✹﷽✹
نـاحــله
قسمتهفتادوسه
نوشتهفاطمهزهرادرزیوغزالهمیرزاپور
محمد:
از سر خاک برگشته بودم خونه.
حالم خیلی بد بود.
رفته بودم زیر دوش آب سرد.
انقدر حالم بد بود حس میکردم دارم آتیش میگیرم.
چپیدم تو اتاق ریحانه و زیر پتو دراز کشیدم
از درون داغ بودم ولی نمیدونستم چرامیلرزم.
میخواستم یه خورده استراحت کنم و دوباره برم مراسم.
احساس ضعفم مانع میشد رو پاهام بایستم.
حتی جون باز و بسته کردن پلکای داغم روهم نداشتم.
_
با صدای ریحانه پلک زدم.
حس میکردم یه غریبه تو خونمونه.
ولی نمیتونستم دقیق شم.
فقط به صداها گوش میکردم .
گریه ی ریحانه دوباره منو یاد نبود بابا انداخت.
دلم نمیخواست چشامو باز کنم و جای خالیش رو ببینم واسم عذاب بود نبودش!
به صداها گوش میکردم ک دیدم یه خانومی گف :
+ان شالله داداشت خوب میشه ریحانه جان.
خودتو اذیت نکن دخترم.زیاد گریه نکن الهی قربون چشات برم
چه مهربون بود!
آخرین بار مامان باهامون اینجوری حرف میزد!
ادامه داد:
+سرم داداشت هم دیگه اخراشه. یه پنبه الکلی گذاشتم اینجا،تموم که شد اروم از دستش جدا کن.
مراقب باش که دستش کبود نشه.
چشامو باز کردم و به دستم نگاه کردم.
بهم سرم زده بودن.
حتما همین باعث شده بود که رو به راه تر شم.
خجالت میکشیدم به بقیه نگاه کنم.
چشم هامو دوباره بستم که همون خانوم دوباره گفت:
+بفرمایید. داداشتم که بیدار شد.
ولوم صداشو کمتر کرد و
مراقب باش زیادی بیتابی نکنه.
خیلی تنهاست!
البته ایشون خودشون یه مردِ بزرگن.
عه این چرا انقدرشبیه مامان حرف میزد.
میخواستم چشم باز کنم ببینمش ولی خجالت میکشیدم.
ریحانه گفت
+چشم خانوم.
چقدر دلم واسه مامان تنگ شده بود.
خیلی وقت بود کسی اینجوری باهامون حرف نزده بود!
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم.
چشم هام رو باز کردم و سعی کردم از جام پاشم که یه دردی پیچید تو دستم
بی اراده گفتم:
_آییی!
صورتم جمع شده بود.
اون خانوم که دیگه پاشده بود دوباره نشست بالا سرم.
+من که گفتم مراقب باش.
وای ببین چیکار کرد؟
به دستم نگاه کردم که ازش خون میومد.
ای وای این خانومه برام سرم زده بود؟
به چهرش نگاه کردم و دستمو کشیدم عقب
از اون گوشه یه دستمال گرفتم و گذاشتم روش.
آستینمو کی باز کرد .
ای بابا .
بیشتر که دقت کردم دوست ریحانه رو هم بالا سرم دیدم.
سرم گیج میرفت، هنوز احساس ضعف میکردم.
تازه متوجه حضورشون شده بودم.
بیشتر خجالت میکشیدم.
تکیه دادم به کمد که خانومه گفت.
+تسلیت میگم ان شالله غم آخرت باشه پسرم.
با تعجب به ریحانه نگاه میکردم که گفت:
+ایشون مامان فاطمه جونن .
خواستم از جام پاشم که سرم گیج رفت.
ولی بالاخره پاشدم و ایستادم.
_خواهش میکنم
+خب ما دیگه رفع زحمت کنیم .
ریحانه خجول یه لبخند تلخ زد
بغلش کرد و با تمام وجود فشرد.
رو سرش و بوسید و گفت :
+دیگه نگم ها. مراقب خودت و داداشت باش خیلی!
ریحانه دوباره گریش گرفت:
دست کشیدرو چشماش و
+الهی من قربونت برم خدا بهتون صبر بده. ان شالله که غم آخرتون باشه.
رو کرد به منو :
+خدانگهدار.
نتونستم جوابی بدم.
سخت سرمو تکون دادم.
از اتاق بیرون رفت.
دوباره نشستم سر جام.
فاطمه هم ریحانه رو بوسید.
سنگینی نگاهش رو روی خودم حس میکردم .تو همون حالت بودم که گفت:
_ان شالله غم آخرتون باشه. خدانگهدار.
منتظر جواب نموند و از اتاق رفت بیرون.
از صورت قرمزش مشخص بود که گریه کرده.
بی خیالش شدم
نشستم و پیراهنم رو در اوردم .
ریحانه بعد از چند دقیقه برگشت داخل.
به هر زحمتی که شده بود گفتم:
_اجی ! اون یکی پیرهن مشکی منو میدی؟
بدون اینکه چیزی بگه در کمد و باز کرد و پیرهن و داد دستم .یه بسم الله گفتمو از جام پاشدم .
پیرهنمو که خیس خالی بود عوض کردم و بعدش با ریحانه راهی مسجد شدیم .
چقدر دلم تنگ بود برای بابا.
خودش راحت شده بود ازین دنیا.
ما رو ول کرده بود و رفت...
هعی ....
چقدر تباه بود زندگی بعد از مامان و بابا!
کاش منم میرفتمپیششون.
دیگه بریدم ،خسته شدم از این همه درد و سختی.
کاش منم میبردن پیش خودشون!
کل راه با بابا تو دلم حرف میزدم و بهونه میگرفتم
دیگه اشکام راه خودشونو پیدا کرده بودن.
نمیخواستم ریحانه متوجه شه
صورتم رو خشک کردم و ادامه ی راه رو پیاده رفتیم.
____
فاطمه:
نگاه کردن به چشم هاش ازارم میداد.
نمیتونستم ببینم داره نابود میشه.
برخلاف انتظارم مامان خیلی باهاشون خوب رفتار کرد .احساس خوبی داشتم.
کاش محمد زودتر خوب میشد.
کاش دوباره میخندید!
نمیدونم چی تو وجودش داشت که منو دیوونه کرده بود !
من واقعا دیوونه شده بودم.
علاقه به کسی که کاملا متفاوته با من.
از لحاظ عقیده فکر پوشش خانواده...
ادامهدارد...
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
✍️شیخ رجبعلے خیاط تعریف میکرد :
✅در نیمه شبی سرد زمستانی
در حالی که برف شدید میبارید و تمام کوچه و
خیابان ها را سفید پوش کرده بود ؛
از ابتدای کوچه دیدم که در انتهای کوچه کسی
سر به دیوار گذاشته و روی سرش برف نشسته است!
باخود گفتم شاید معتادی دوره گرد است که
سنگ کوب کرده!😭
جلو رفتم دیدم او یک جوان است!
او را تکانی دادم!
بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنی !
گفتم : جوان مثه اینکه متوجه نیستی !
برف، برف ! روی سرت برف نشسته!
ظاهرا مدت هاست که اینجایی
خدای ناکرده می میری!!! 😭
جوان که گویی سخنان مرا نشنیده بود!
با سرش اشاره ای به روبرو کرد!
دیدم او زل زده به پنجره خانه ای!
فهمیدم " عاشـــق " شده!
نشستم و با تمام وجود گریستم !!!
جوان تعجب کرد ! کنارم نشست !
گفت تو را چه شده ای پیرمرد!
آیا تو هم عاشــق شدی؟!😞
گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر میکردم عاشــقم!
عاشـق مـهدے فاطــمه💔
ولی اکنون که تو را دیدم چگونه برای رسیدن به
عشقت از خود بی خود شدی فهمیدم
من عاشق نیستم و ادعایی بیش نبوده !
مگر عاشق میتواند لحظه ای به یاد معشوقش نباشد!!! 😭
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗯شعر خوانی رهبر😍
🗯اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای
الی قیام مولانا المهدی 🌱
ان شاء الله . .🤲
@Emam_kh
12.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️احسنت و آفرین بر بلاگرهای استان سیستان و بلوچستان، که با مشت، توی دهان تفرقهافکنان زدند!!!👏🏻👏🏻
واقعا بین شیعه و سنی اختلافی نیست.
بین مردم اصلا موضوعی بنام
«تو شیعه هستی»
و «تو سنی هستی» وجود ندارد.
به جای مردم جنوب حرف نزنید!❌
آبروی خودتان را نبرید!!!
این ملت، امت رسولالله صلیاللهعلیهوآله، بوده
و به فرزندان و نوههای حضرت احترام میگذارند.
بچه کویر
#امت_واحده
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷آیت الله میرباقری در شبکه ۱ سیما:
«۴۰ شرکت نفتی و پتروشیمیایی و معدنی و بانکهایی که مالک اینها بودند در سال ۱۴۰۱، سودشان قریب به هزار همت بوده، دقیق بگم ۹۵۷ همت، حقوقی که دولت در همان سال به کارمندانش داده، ۸۰۰ همت بیشتر نبوده، این عدالته؟
این عدالت سرمایهداری است، این #عدالت مکتب رفاهه، عدالت اسلام نیست، بدون انفال این چیزها نمیشود.
کسانی که قدرت دستشان بوده بروند در سواحل مکران پالایشگاه خصوصی افتتاح کنند، این عدالت نیست.
حضرت علی فرمود : اگر خدای متعال تعهد نگرفته بود که عالم در مقابل پرخوری و آروغ زدن یک عده و گرسنگی یک عده سکوت نکند، من به میدان نمیآمدم.
حضرت آیت الله رئیسی به دنبال این عدالت بود» اما....
لینک نسخه کامل این برنامه:
🌐 telewebion.com/episode/0xdadcbab
🇮🇷 @Emam_kh
عکس بالا غزهست و عاملش بمب های آمریکایی!
عکس پایین کالیفرنیای آمریکاست و عاملش بلایای طبیعی!
و امان از اون روزی که اراده الهی بخواد اتفاق بیفته!
@Emam_kh
♨️ عمارت میلیون دلاری جیمز وودز بازیگر آمریکایی که خواستار قتل عام در غزه بود نیز در آتش سوزی های آمریکا سوخت.
🔹وودز در جریان پخش برنامه ای که در آن حضور داشت گریه کرد.
@Emam_kh
⭕️ در سوریه چه گذشت؟
🔻ماجرای دور شدن #بشار_اسد از ایران و نزدیک شدن به عربستان و امارات در ماههای آخر
سردار بهروز اثباتی مسئول قرارگاه فضای مجازی ستاد کل نیروهای مسلح و از فرماندهان سپاه در سوریه:
🔹در سوریه در زمان بشار اسد، حتی می خواستند از فرمانده نظامی ایران در #سوریه هم رشوه بگیرند.
🔹جناب رئیسی که آمدند وزارت اعلام سوریه گفتند از فرودگاه تا قصر را پرچم می زنیم اما فهمیدیم قرار نیست از آقای رئیسی استقبال کنند. سریع قرارگاه تاسیس کردیم در ۵ یا ۶ ساعت کل جاده فرودگاه تا قصر را تزیین و آماده کردیم و شهر را تغییر دادیم. چند وقت دیگر دیدیم از فرودگاه تا قصر (بشار اسد) را پرچم امارات زدند. چون وزیر خارجه #امارات می خواست صبح بیاید و عصر برگردد. ما اعتراض کردیم.
🔹زن بشار اسد از اهل سنت بود و به دنبال جایگزینی کشورهای عربی با ایران بود.
🔹خط امارات و عربستان سعودی به بشار اسد گفته بودند همه هزینه ها و پول ها را می دهیم اما شما ایران را محدود کنید و کرد. در سه ماه گذشته بشار اسد و دولتش بیشترین فشار را به ایرانی ها اورد.
🔹بیش از هشتاد درصد از خانواده های ایران شامل سفارت و مدرسه و مهندسان ایرانی در دولت بشار اسد، با اثاث از خانه هاشون بیرونشان کردند و خیلی ها از آنها شب ها در ماشین می خوابیدند.
🔹یکی از سرداران ما در آخرین روزها با بشار اسد دیدار مخفیانه داشت و گفت او مسخ شده بود.
🔹در شهر حماه و در حالی که این شهر در آستانه سقوط بود مهمات به ایرانی ها ندادند.
🔹هواپیمای ایرانی به سوریه رسید اما تهدید شد و برگشت.
🔹در زمان سقوط شهر حلب، نصف اعضای سازمان امنیت را مرخصی داده بودند و رفته بودند خانه. ببینید چقدر نفوذ هست.
🔹تعریف بشار اسد از مقاومت با تعریف ما متفاوت است.
🔹حتی ماهر اسد (برادر بشار اسد و یکی از فرماندهان ارشد ارتش سوریه) هم رشوه می گرفت. از زائران عراقی زینبیه هر اتوبوس ۱۰۰ دلار رشوه می گرفت.
🔹در خط اول دفاعی باید ۴۰۰ نفر نیرو بود اما ۳۶۰ نفر رشوه داده بودند و خانه شان بودند.
@Emam_kh