eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
17.4هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✅داستان کوتاه ✍روزی در یک مجلس فردی از مردی بدی می گفت و ناسزا بارش می کرد پسر ان مرد در مجلس حضور داشت و می شنید .پسربسیار ناراحت شدو مجلس را ترک کرد . خدمت پدر رسید و با ناراحتی شنیده هارا برای پدر گفت .پدر از جا بلند شدو رفت و بعداز کمی وقت برگشت .زیر بغل پدر یک فرش ابریشمی گرانقیمت بود. پدر دستی به شانه ی پسرش زد و گفت برای تو ماموریتی دارم برو این هدیه را نزد همان شخص ببر و از او تقدیر و تشکر کن .. پسر متعجب و حیران امر پدر را اطاعت کرد و نزد ان شخص رفت و هدیه را تقدیم کردو از او تشکر کرد مرد شرمنده شد و هیچ نگفت . پسر برگشت نزد پدر گفت پدر جان امرتون رو اجرا کردم اما متحیر م چرا شما به جای این که عصبانی و ناراحت بشوید از او تقدیر و تشکر کردید . پدر لبخندی زد و گفت پسرم امروز این شخص با چندین کلمه حاصل ساعتها عبادش را به حساب من جاری کرد و مرا خشنود ساخت ایا من نباید بابت این همه نیکی او تشکر کنم؟!!! عاقلان را اشاره ای کافیست.... 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡️من نمی دانم آقای روحانی از کدام پیغمبر سخن می‌گوید. اما پیامبر اسلام حضرت محمد(ص) هرگز چنین که آقای روحانی می‌گویند عمل نکرده‌اند، بلکه دقیقا عکس اظهارات رئیس جمهور ما رفتار کردند. پیامبر هرگز پس از پیمان‌شکنی کفار ساده‌لوحی نکردند و پیمان مجدد نبستند. 🔹رهبر حکیم انقلاب اسلامی، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در تفسیر سوره برائت، به زیبایی نحوه مواجهه پیامبر با پیمان شکنی کفار را شرح داده‌اند که مطالعه آن برای هر فردی که بناست مسئولیتی در حوزه سیاست خارجی جمهوری اسلامی به عهده بگیرد، و البته شخص آقای روحانی که اینک ریاست جمهوری اسلامی را به عهده دارند، ضروری است: "در سال ششم هجرت «صلح حدیبیّه» منعقد شد، ولی مشرکان نقض عهد کردند و این سبب شد که پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) برای فتح مکّه به‌پا خیزد. در سال هشتم، مکّه به‌دست سپاهیان اسلام فتح شد. پس از فتح مکّه پیامبر اکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) به امر خداوند تصمیم گرفت شبه‌جزیره را از لوث کفر و شرک پاکسازی کند. بعضی از قبائل که بعد از فتح مکّه با مسلمانان پیمان بسته بودند، همان سال شروع به انجام کارهایی برخلافِ پیمان و قراردادشان نمودند. ازاین‌رو امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) با فرمان آیات ابتدایی سوره برائت به مکّه رفت و در موسم حج اعلامیّه را خواند." 🔸چنانکه ملاحظه می‌کنید، پس از پیمان شکنی کفار، پیامبر مجددا با آنها پیمان نبست! بلکه واکنش پیامبر به این پیمان شکنی، اقدام متقابل بود که فتح مکه، نتیجه آن شد. ♦️من فقط از این درمانده‌ام که علمای اسلام کجای معادلات امروز قرار دارند که به امام حسین(ع) تهمت مذاکره با یزید و به پیامبر، تهمت پیمان مجدد با کفار پیمان‌شکن زده می‌شود، اما فریاد وااسلاما از جایی بلند نمی‌شود... سید_یاسر_جبرائیلی @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️دست زدن در شادی اهل بیت 🔷س 1949: دست‌زدن همراه با شادی و خواندن و ذکر صلوات بر پیامبر اکرم و آل او(صلوات الله علیهم اجمعین) در جشن‌هایی که به مناسبت ایام ولادت ائمه معصومین(علیهم‌السلام) و اعیاد و مبعث برگزار می شود چه حکمی دارد؟ اگر این جشن ها در مکان‌های عبادت مانند مسجد و نمازخانه های ادارات و مؤسسات دولتی و یا حسینیه ها برگزار شوند، حکم آن‌ها چیست؟ ✅ج: به‌ طور کلی کف زدن فی نفسه به نحو متعارف در جشن‌های اعیاد یا برای تشویق و تأیید و مانند آن اشکال ندارد ولی بهتر است فضای مجالس دینی به‌ خصوص مراسمی که در مساجد و حسینیه ها و نمازخانه ها برگزار می شود، به ذکر صلوات و تکبیر معطّر گردد تا انسان به ثواب آن‌ها برسد. @Emam_kh
مسکن_گیاهی 👈 سیاهدانه و عسل یا 👈 فالوده سیب و عسل ✍ در تسکین دردهای شکمی و روده ای و رفع اسهال بسیار مفیدند
چهار_دلیل_مرگ_بامبو 1⃣ آب آن را به موقع عوض نکرده اید.(هرده روزآب باید تازه شود) 2⃣ گیاه را در معرض نور یا باد شدید قرار داده اید. 3⃣ بیش از اندازه به آن کود داده اید.(هردوماه قطره بامبوداده شود) 4⃣ از آب لوله کشی استفاده کردید که کلر زیادی داشته است. برای جلوگیری از آسیب دیدن گیاه بهتر است آب را یک روز قبل در جایی قرار دهید و زمانی که کلر آن از بین رفت به گلدان اضافه کنید. @Emam_kh
‍ ⭕️ عملکردِ_آدم_مهمّه ✍ قرآن تو سوره تحریم آیه ۱۰، ﺳﺮﻧﻮشت ﺩﻭ تا زن، ﻛﻪ تو خوﻧﻪ ﺩﻭ تا ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩﻧﺪ، رو تعریف میکنه: 📖 ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ و َامْرَأَتَ لُوطٍ 👈 ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ، ﻫﻤﺴﺮ ﻧﻮﺡ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻟﻮﻁ را مثال زده است، 📖 كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ 👈 ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺤﺖ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﻰ ﺩﻭ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥِ ﺻﺎﻟﺢِ ﻣﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ، 📖 فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا و َقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ 👈 ﻭﻟﻰ این دو زن به شوهرانشان ﺧﻴﺎﻧﺖ ﻛﺮﺩﻧﺪ، لذا ﺍﺭﺗﺒﺎﻁِ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﺳﻮﺩﻯ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻋﺬﺍﺏ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ ﻛﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺷﻮﻳﺪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻰﺷﻮﻧﺪ. ☝️ این خیلی مهمه. فکر نکنیم حالا چون کسی همسر پیغمبر خداست، این دیگه کارش درسته، این دیگه خیالش راحته، این دیگه اهل سعادت و نجاته... نخیر اینطوری نیست!! ☝️ بچه پیغمبر هم باشی همینطور... مگه پسر نوح نبود؟؟!! 📢 اون چیزی که سعادت و شقاوت آدم رو تعیین میکنه، عملکرد خودِ آدمه. 🗣 فکر نکنیم صرفاً وابستگی به ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ خدا، یا وابستگی به اولیاء الهی و انسانهای خوب ﻛﻠﻴﺪ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﺳﺖ. 🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂 @Emam_kh
🌷🍃💞 🍃💞 💞 🍃🌷نشود ناطقه اش لال به هنگام ممات 🍃🌷هر زبانی که فرستد به محمد صلوات 💞 🍃💞 🌷🍃💞
🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_عشق_باطعم_سادگی قسمت_67 علی آقا هم همین طور فقط این وسط اکبر آقا بود که کت و شلوار پوشیده بود ولی با یک دوخت ساده ! لبخندی روی لبم نشوندم و رو به همه سلام بلندی گفتم و فاطمه خانوم هم بعد از من سلام کرد و هر دو جواب شنیدیم... فاطمه خانوم نزدیک عمو اکبر رفت و امیرعلی نزدیک من با اون لبخند دوست داشتنیش! -خوش گذشت ؟ حیف جا و مکانش نبود وگرنه با ذوق دستهام و بهم می کوبیدم و دو وجب می پریدم هوا و بعد میگفتم عالی بود ! ولی خب نمیشد برای همین همه ذوقم رو ریختم توی صدام -خیلی خوب بود! امیرعلی خندید انگار درصد ذوق و شیطنتم رو از توی چشمهام خونده بود... وسط خنده چین کم رنگی افتاد روی پیشونیش ... سرش جلو اومد و نزدیک گوشم -خانومم قرار نشد فقط قسمت خانومها از اون رژت استفاده کنی؟؟!؟ چرا پاکش نکردی؟! نمی دونم چرا خجالت کشیدم و سرم پایین افتاد... امیرعلی توی تاریکی کوچه چطوری متوجه رنگ لبم شد؟! ... رژم رنگ جیغی نبود که!... قبل اومدنمون هم که اومده بود خونمون دنبالم و منتظر شد تا حاضر بشم وقتی من و رژ به دست دید که فقط موقع عروسی ها ازش استفاده می کردم مانع کارم شد و ازم خواست توی جلسه خانومها ازش استفاده کنم !... من هم به حرفش عمل کردم... ولی خب فکر می کردم بعد خوردن اون شام خوشمزه ای که برنجش بوی کنده میداد و خونه همسایه بغلی خاله لیلا درست شده بود حتما اثری ازش روی لبهام نمونده! -دلخور شدی؟! سکوت و خجالتم رو اشتباه برداشت کرده بود ... هول کردم -نه ...نه..!! لبخند محوی روی صورتش نشست! و کامل جلوم وایستاد و... نه من کسی رو میدیدم نه کسی من رو تو این تاریک روشنی کوچه! دستمال دستش رو بالاآورد –تمییزه! با تعجب به چشمهاش نگاه کردم که منظورش رو بفهمم ! با احتیاط هاله کم رنگی از رژ رو که روی لبم مونده بود رو پاک کرد! و من متوجه شدم منظورش تمیزیی دستمال کاغذی بوده! از کارش غرق خوشی شدم و اون لحظه برام مهم نبود تمییزی و کثیفی دستمال! امیر علی با لحن نوازشگونه ای گفت: -خانوم من دوست داری اینکارم و بزاری پای تعصب یا غیرت بیش از حد مهم نیست برام!... باید بگم من با استفاده شما از لوازم ارایشی مشکلی ندارم به شرطی که توی جلسه عروسی باشه و اونم فقط سمت خانومها یاهم فقط برای خودم!! قلبم لرزید و بی اختیار لب پاینم رو کشیدم زیر دندونم... این غیرتی شدن یعنی دوستم داشت دیگه؟!...!؟ یعنی قشنگ شدنم رو فقط سهم خودش می دونست؟! چی بهتر از این؟؟! باحرص لب پایینم رو بیشتر زیر دندونهام له کردم و نگاه امیرعلی که میخ چشمهام بود خندون شد!! یک قدم به عقب رفت و باشیطنت ولی آروم گفت : _حیف که نمیشه نه؟ ابروهام بالا پرید و قیافه ام متعجب لبمم از شر دندونهام خلاص شد ... با احتیاط شروع کرد به خندیدن و من گیج تر شدم! چی نمیشد؟! -امیرعلی محیا خانوم بریم؟؟؟ نگاه از امیرعلی گرفتم و امیرعلی به جای من جواب علی آقا رو داد -آره علی جان! قدم برداشت سمت ماشین علی آقا! چون عمو اکبر ماشین نداشت و عطیه قبلا گفته بود عموش از رانندگی میترسه! امشبم که امیرعلی نتونسته بود ، ماشین عمو احمد و بگیره و همه قرار بود باهم برگردیم! تمام راه هنوزم تو فکر حرف امیر علی بودم و گیج ...!!! با توقف ماشین با گرمی از علی آقا تشکر کردم و تعارف زدم بیان تو خونه ولی قبول نکردن به بهونه دیر وقت بودن و سلام رسوندن! در خونه که با صدای تیکی باز شد و آماده شدم برای خداحافظی دوباره و دورشدن ماشین علی آقا که در کمال تعجب دیدم امیر علی از ماشین پیاده شد. –ببخش علی جان الان میام!! سرم رو به نشونه خداحافظی برای فاطمه خانوم و عمو اکبر تکون دادم و وارد خونه شدم و با تعجب به امیر علی که در خونه رو تا نیمه بیشتر پشت سرش می بست نگاه کردم -چیزی شده؟! با نگاه خندونش جلو اومد -نه چادرم روی شونه هام سر خورد -پس...؟؟ هنوز حرفم تموم نشده بودکه گفت: نمیشد یه دل سیرخانوممونگاه کنم! گیج بودم ولی آروم گرفته بودم چه قدر دلم این حرفایِ دوست داشتنی رو می خواست ازجانب امیرعلی! کنار گوشم با خنده گفت : تو کوچه با اون همه شلوغی که نمیشد میشد؟!!! باز من گیج نگاهی به چشمهای خندونش انداختم که بلندتر خندید و از من جدا شد... -خب من دیگه برم!! زبونم از کار افتاده بوداحساسی مثل خواب آلودگی داشتم گیج بودم از حرفها و کارهای امیرعلی و آرامش گرفته بودم ازوجودش!!!