#مدافع_عشق
#قسمت۳۹
ریحانه زمان دفن علی اکبر را هم در ذهن خودش تجسم می کند. اما وقتی سجاد به خانه می رسد معلوم می شود که او مجروح شده و نه شهید. وقتی ریحانه در را باز می کند و با تعجب علی اکبر را با سجاد می بیند و
– علی!
لب هایت بهم می خورد: جووونِ علی!
موهایت بلند شده و تا پشت گردنت آمده و همین طور ریشت که صورتت را پخته تر کرده. چشم های خمار و مژه های بلندت دلم را دوباره به بند می کشند. دوست دارم به آغوشت بیایم و گله کنم از روزهایی که نبودی… بگویم چند روزی که گذشت از قرن ها هم طولانی تر بود. دوست دارم از سر تا پایت را ببوسم. دست در موهای پرپشت و مشکی ات کنم و گرد و خاک سفر را بتکانم، اما سجاد مزاحم است. از این فکر بی اختیار لبخند می زنم.
نگاهم در نگاهت قفل و کل وجودمان درهم غرق شده. دست راستم را روی یقه و سینه ات می کشم.
– آخ! خودتی؟ خودِ خودت؟ علی من برگشته؟
نزدیک تر می آیم. با چشم اشاره می کنی به برادرت و لبت را گاز می گیری. ریز می خندم و فاصله می گیرم. پر از بغضی! پر از معصومیت در لبخندی که قطرات باران و اشک خیسش کرده.
سجاد با حالتی پُر از شکایت و البته به شوخی می گوید: ای بابااا بسه دیگه. مردم از بس وایسادم… بریم تو بشینید روی تخت هی بهم نگاه کنید.
هر دو می خندیم. خنده ای که می توان هق هق را در صدای بلندش شنید. سجاد ادامه می دهد: راست می گم دیگه. حداقل حرف بزنید دلم نسوزه. در ضمن بارون هم داره شدید می شه ها.
تو دست مشت شده ات را آرام به شکمش می زنی و با خنده می گویی: چه غر غرو شدی سجاد! باید یه سر ببرمت جنگ تا آدم بشی.
سجاد مردمکش را در کاسه چشمش می چرخاند و می گوید: ان شاء الله.
چادرم را روی صورتم می کشم. می دانم این کار را دوست داری.
– آقا سجاد… اجازه بدید من کمک کنم.
سجاد می خندد و می گوید: نه زن داداش. علی ما یه کم سنگینه. کار خودمه…
نگاهت همان را طلب می کند که من می خواهم. به برادرت تنه می زنی و می گویی: خسته شدی داداش برو…خودم یه پا دارم هنوز… ریحانه هم یه کم زیر دستمو می گیره.
سجاد از نگاهت می خواند که کمک بهانه است. دلمان برای همسرانه هایمان تنگ شده. لبخند شیرینی می زند و تا دم در همراهیت می کند. لِی لِی کنان کنار در می آیی و کف دستت را روی دیوار می گذاری…
سجاد از زیر دستت شانه خالی می کند و با تبسم معنا داری یک شب به خیر می گوید و می رود.
حالا مانده ایم تنها… زیر بارانی که هم می بارد و هم گاهی شرم می کند از خلوت ما و رو می گیرد از لطافتش. تاریکی فرصت خوبی است تا بتوانم در شیرینی نگاهت حل شوم. نزدیک می آیم. آنقدر نزدیک که نفس های گرمت پوست یخ کرده صورتم را می سوزاند. با دست آزادت چانه ام را می گیری و زل می زنی به چشم هایم. دلم می لرزد!
– دلم برات تنگ شده بود ریحان…
دستت را با دو دستم محکم فشار می دهم و چشم هایم را می بندم. انگار می خواهم بهتر لمس پر مهرت را احساس کنم. پیشانی ام را می بوسی، عمیق و گرم. وسط کوچه زیر باران… از تو بعید است. ببین چقدر بیتابی که تحمل نداری تا به حیاط برویم و بعد مشغول دلتنگیمان شویم!
ریز می خندم و می گویی: جونم! دلم برای خنده های قشنگت تنگ شده بود.
دستت را سریع می بوسم.
– چرا این جوری کردی!؟
کنارت می ایستم و درحالی که تو دستت را روی شانه ام می گذاری جواب می دهم: چون منم دلم برای دستات تنگ شده بود.
لی لی کنان با هم داخل می رویم و من پشت سرمان، در را می بندم. کمک می کنم روی تخت بنشینی… چهره ات لحظه نشستن جمع می شود و لبت را روی هم فشار می دهی. کنارت می نشینم و مچ دستت را می گیرم.
– درد داری؟
– اوهوم… پامه.
نگران به پایت نگاه می کنم. تاریکی اجازه نمی دهد تا خوب ببینم.
– چی شده؟
– چیزی نیست… از خودت بگو.
– نه بگو چی شده؟
پوزخندی می زنی و می گویی: همه شهید شدن، اونوقت من…
دستت را روی زانوی همان پای آسیب دیده می گذاری.
– فکر کنم دیگه این پا، برام پا نشه.
چشم هایم گرد می شود.
– یعنی چی!؟
– هیچی. برای همین می گم نپرس!
نزدیک تر می آیم.
– یعنی ممکنه..؟
– آره ممکنه قطعش کنن!… هر چی خیره حالا!
مبهوت خونسردی ات، لجم می گیرد و اخم می کنم.
– یعنی چی هر چی خیره!؟ مو نیست که کوتاه کنی، دوباره در بیاد. پاست.
لپم را می کشی و می گویی: قربون خانومم برم. شما حالا حرص نخور…
وقت قهر کردن نیست. باید هر لحظه را با جان بخرم. سرم را کج می کنم.
– برای همین دیر اومدید؟ آقا سجاد پرسید همه خوابن؟… بعد گفت بیام در رو باز کنم.
– آره. نمی خواست خیلی هول کنن با دیدن من. منتظریم آفتاب بزنه بریم بیمارستان.
– خب بیمارستان شبانه روزیهِ که.
– آره، اما سجاد خسته است. خودم هم حالشو ندارم.
#رمان_مدافع_عشق
#قسمت ۴۰
سکوت می کنی و وقتی نگاه خیره ی مرا می بینی، ادامه می دهی: راستش اینایی که گفتم همه اش بهونه است. دیگه پامو نمی خوام. خشک شده.
تصورش برایم سخت است. تو یک پا نداشته باشی؟ با حالی گرفته به پایت خیره می شوم…که ضربه ای آرام به دستم می زنی.
– اووو حالا نرو تو فکر!
تلخ لبخند می زنم و می گویم: باورم نمیشه که برگشتی…
چشم هایت پر از بغض می شود.
– خودم هم باورم نمیشه! فکر می کردم دیگه بر نمی گردم، اما انتخاب نشده بودم.
دستت را محکم می گیرم و می گویم: انتخاب شدی که تکیه گاه من باشی…
نزدیک می آیی و سرم را روی شانه ات می گذاری.
– تکیه گاه تو بودن که خودش عالمیه.
می خندی… سرم را از روی شانه ات بر می داری و خیره می شوم به لب هایت… لب های ترک خورده میان ریش خسته ات که در هر حالی بوی عطر می دهد. انگشتم را روی لبت می کشم.
– بخند!
می خندی…
– بیشتر بخند!
نزدیکم می آیی و صدایت را بم و آرام می کنی و در گوشم می گویی: دوستم داشته باش!
– دارم.
– بیشتر داشته باش!
– بیشتر دارم!
بیشتر می خندی.
– مریضتم علی.
تبسمت به شیرینی شکلات نباتی عقدمان می شود. جلوتر می آیی و صورتم را می بوسی…
ادامه_دارد
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفرج🍂
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 78
استاد پناهیان
بگذارید یه خلاصه ای از بحث شبهای قبل بگم .
شبهای قبل گفتیم ، نماز خوب خوندن یعنی نماز مودبانه خوندن نه نماز عاشقانه خوندن ،
که به ما نیامده است ❌
ما از خدا به این سهولت روزی پنج مرتبه نمیترسیم ،
تو عمرمون یه بار از خدا نمیترسیم ،
♨️⭕️♨️
"واما من خاف مقام ربه "،
چشیدنش برای اولیای خداست .
نه اینکه تازه بخاطر گناهامون از خدا بترسیم ،
نه ما نماز خائفانه میتونیم بخونیم ،
نه ما نماز عاشقانه میتونیم بخونیم .
والا به خدا ما دلمون برا خدا تنگ نمیشه ،
که بگیم " ارحنا یا بلال " بلال اذان بگو ، بگو من راحت بشم .
که رسول خدا میفرمود،
✅🔰✅
گو موذن برکشد فریاد را
تیشه ای ده تیشه ای فرهاد را
این دل قاصی چو کوهی سنگ شد
در فراقت در هزاران رنگ شد
این اذان است یا صدای پای یار
این نسیم است یا نوای جویبار
پر کنید از گوشه هایش گوشتان
تا کند با نغمه ای مدهوشتان
گر نوایش بر لب داود بود
از سماءش عالمی نابود بود
🌺🍃🌺
اذان که برای ما ناله عاشقانه نیست.
ما نمی تونیم در مرحله اول نماز عاشقانه بخونیم ،
خیلیام دست رو دست گذاشتند ...
ان شاءالله یه روزی عاشق بشیم ،
💞💖💞
آدم بشیم ، یه نماز خون خوبی بشیم ،
🙏
من نمیدونم این آدمها این سبک دینداری رو از کجا آوردند ❓
آقا شما مخالفی ❓
اگه عاشق خدا بودی ، اگه دلت لک زده بود برای گفت و گوی باخدا ،یک نماز عاشقانه بخونی❓
نه حاج آقا ، ما کدوممون مخالفیم ❓
ما قطعا اونموقع میمیریم برای خدا ، اون که دیگه معلومه که ....
پس الان چیکار کنیم❓
هیچی ، منتظریم تا عاشق بشیم 😊
تو قاشقم نمیشی چه برسه به اینکه عاشق بشی .
اینجوری آدم عاشق میشه❓
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
چه کتکی خوردی در این راه ❓
⁉️⁉️⁉️
ادامه داره...
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂
😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏
.
آقای روحانی! بحرانها تمام میشوند اما مردم این روزها و عملکرد کابینه شما را در این بحران فراموش نمیکنند. کابینه کجاست؟ غیر از چند وزیر که در میدانند، بقیه وزرا کجایند؟ رحمانی فضلی، زنگنه و ....
اگر سرهنگها نبودند، اگر بسیجیان افراطی نبودند، اگر دولت با تفنگ نبود، اگر همه اینهایی که در سالهای اخیر با زبانت نواخته شدند، نبودند تکلیف مردم بی پناه چه بود...
@Emam_kh
بسم الله
هو مدبر الامور...
همراهان گرامی؛ کاربران عزیز ایتا
در سالهایی که توفیق خدمت به شما نصیبمان شده است، در کنار هم مسیر پر فراز و نشیبی را پیمودهایم. بدون شک طی این طریق جز با لطف پروردگار و محبت و دعای کاربران عزیز ممکن نبوده و نیست.
با نگاه به تجربه سایر شرکتها و مجموعهها، دریافتهایم که پیشرفت کار و استمرار آن در گرو استفاده از فرصتها و حمایتها، در ضمن تاکید بر حفظ استقلال و هویت خصوصی مجموعه است.
بیتردید نیل به هدف غایی ما که ارائه پیامرسان تراز جهان اسلام است، نیازمند همافزایی با سایر شرکتها و گروههای فعال، کارامد، باتجربه و چابک است که گامهای ابتدایی در این مسیر را نیز برداشتهایم.
یکی از دشواریهای مسیر توسعه، گسیل یکباره کاربران جدید، خارج از الگوی رشد می باشد که موجب اختلال در خدمترسانی میگردد.
لذا در این ایام که میانگین ترافیک اینترنت کشور بیش از دو برابر و میزان استفاده از پیامرسان ایتا رشد ناگهانی چند برابری داشته، به ناچار و علیرغم میل باطنی بصورت موقت و محدود پذیرش کاربران جدید را متوقف میکنیم و
در این تصمیم، بیش از همه شرمنده دانش آموزان و والدینی هستیم که ایتا را برای فعالیت برگزیدهاند.
امیدواریم با افزایش منابع سختافزاری در کوتاهترین زمان ممکن شاهد رفع این محدودیت باشیم. همچون همیشه نیازمند دعای خیر شما همراهان بزرگوار هستیم.
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم، بر آنیم هنوز...
وَ لَقَد نَعلَمُ أَنَّکَ یَضیقُ صَدرُکَ بِمَا یَقُولُون / فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ وَ کُن مِنَ السَّاجِدِین / وَاعبُد رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الیَقِین
کوچکترین عضو ایتا
محسن غفاری (سازنده ایتا)
🔻مبتلایان به میگرن ویتامین D مصرف کنند
🌕سارا اکبرزاده روان درمانگر با تاکید بر نقش ویتامین D در کنترل و کاهش علائم بیماری میگرن، گفت: مبتلایان به میگرن حتی در صورت نداشتن کمبود ویتامین D، مصرف حداقل یک بار در ماه این ویتامین را در برنامه غذایی خود قرار دهند.
@Emam_kh
سوال شد که چرا ایتا از ظهر قطع بود؟!
✅ پاسخ
به دلیل مراجعه بسیار بالا و افزایش بیش از حد ترافیک، یکی از سرورها از مدار خارج شد و همین امر باعث شد که دوستان ایتا برای ارتقاء و تغییر برخی موارد فنی از حوادث پیش رو و مشابه جلوگیری کند.
لذا تصميم گرفته شد که برای ساعاتی ارتباط کاملا قطع شده تا بروزرسانی و بازگشت به مدار انجام شود.
متاسفانه علیرغم استقبال مردم از پیام رسان ایرانی ایتا اما هیچکدام از نهادهای حاکمیتی و دولتی کمترین حمایتی ازین پیامرسان ندارند ،لذا بخاطر کمبود سخت افزار در روند فعالیت ایتا اختلال ایجاد میشود....
✨خـدایـا
صفحهای دیگر از عمـرمان ورق خورد
روز را در پناهـت بہ شـب رساندیم
شـب هنگام در آرامـش خیـال
بہ رؤیـاهایت بنگـر
گویی ڪه آنها را در دستانت داری
بہ خالقی ڪه بہ تـو
ذهنی قدرتمنـد عـطا کرده
ایمـان داشتـه بـاش
و بہ فردایی روشـن امیـدوار باش
✨پـروردگارا
شـب را بر همـه عزیزانمـان
سرشـار از آرامـش بفـــرما
و در پنـاهت حافظشان بـاش
🌙شبتـون بخیـر در پنـاه خـدا🌟
@Emam_kh