eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.4هزار عکس
17.5هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 خاطره جالب رحیم پور ازغدی از سفرش به #ژاپن بهشون گفتم چرا از قربانیان بمب اتم صحبت نمیکنید؟ می‌ترسیدند صحبت کنند.. @Emam_kh
‍ 🔴 "تسویف" چیست❓ شنیدم بیشترین ناله اهل جهنم بخاطر تسویف هست ، درسته؟ پاسخ : تسویف به معنای تأخیر انداختن ، امروز و فردا کردن و کار امروز را به فردا انداختن است. یکی از مهمترین راههایی نفوذ شیطان 👹 تسویف است. گاهی حالتی در انسان به وجود می آید که می داند در کاری اشتباه می کند و قصد توبه هم دارد ؛ اما گویی توان اقدام کردن را از دست داده و هرگاه تصمیم به بازگشت می گیرد، وسوسه می شود که هنوز فرصت هست. این حالت، ممکن است هم درکارهای مادی پیش آید و هم در کارهای معنوی. به این حالت «تسویف» یا «مطال» گفته می شود. همان طور که «تسویف» در امور مادی و دنیوی، انسان را از تنگی وقت غافل می کند و از انجام کار باز می دارد، در امور معنوی نیز باعث غفلت او از خدا، مرگ و قیامت می شود و از اعمال نیک باز می دارد. در آموزه های معصومان (ع) به شدت چنین حالتی تقبیح و به عواقب آن هشدار داده شده است. امام علی(ع) در دعای کمیل از این حالت به خدا شکایت کرده، می فرماید: «و خدعتنی الدنیا بغرورها و نفسی بجنایتها و مطالی؛ و دنیا مرا با غرور (و ظاهر فریبنده اش) فریفته است، و نفسم با جنایتش، و با مماطله کردنم (مرا بازداشته است)» امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید : ترک گناه آسانتر از توبه کردن است و در روایت دیگر فرمودند: بیشترین ناله اهل جهنم بخاطر تسویف هست. 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ رمان به_تلخی_شیرین قسمت 11 دیگر دل و دماغ سربه سر گذاشتنش را نداشتم، سر برگرداندم و از پشت حجاب شیشه ای به بیرون چشم دوختم. -عسل؟ -هوم؟ - یه چیزی رو همین الان بهت میگم، حوصله تکرارش رو ندارم. قلدری در خونش بود، می دانستم راه دوری نرفته! حلال زاده ای بود که به حسین رفته بود! ادامه داد: به خدا ببینم این بردیا دوروبرت بپلکه و بخواد خودشیرینی کنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی. اخمی ناخودآگاه بین ابرو هایم افتاد. -اون به پروپام بپیچه بعد من هرچی دیدم از چشم خودم دیدم!؟ خجالت بکش مثلا پسر داییته! بعدشم اصلا به تو چه!؟ خودت کم اذیتم می کنی؟! -از این رفتارا که با من داری با اون هم داشته باشی حساب کار دستش میاد. -نه که دست تو اومده! - من فرق می کنم. - من بچه نیستم فرهاد این امر و نهی هات هم عصبیم می کنه. -خلاصه گفتم که بدونی. بحث کردن با فرهاد میخ در هاون کوبیدن بود! پررویی را از که به ارث برده بود! نمی دانم... جلوی درب بزرگ آپارتمان پارک کرد، پیاده شدم، او هم پیاده شد، طعنه زدم: مگه نمی خواستی بری پیش احمد؟ - نه خیر تا اطلاع ثانوی از کنار تو جم نمی خورم. چپ چپ نگاهش کردم. -می دونی بدم میاد از این کارهات پس من و سر لج ننداز. -بشینم مثل خیار نگاهت کنم، با جناب دکتر راجع به زنان و مردان و پروستات هاشون حرف بزنید که چی سرلج نیفتی! شلیک خنده ام به هوا بی اراده ترین کاری بود که تابه آن روز انجام داده بودم! چه قدر حرص خوردن های فرهاد در آن لحظه به مزاجم شیرین آمد... با تمام دلگیری هایم، دختر بودم دیگر... گاه در کنار پس زدن های عقلم دلم برای غیرتی شدن هایش حالی به حولی می شد...! بردیا متخصص ناباروری مردان است و طبیعی بود که در نشست‌ها موضوع صحبت مان در خصوص شغل مشترکمان باشد و این امر همیشه باعث ناراضایتی فرهاد از بحث هایمان که در آن نظری برای ارائه نداشت بود... مثال زدنش به قدری ناشیانگی اش در اطلاعات پزشکی را نشان می داد که ساعت ها با به یاد آوری اش قهقهه بزنم، هنوز می خندیدم و سعی داشتم اشک های حاصل از خنده ام را با نوک انگشت هایم پاک کنم که دستی دور کمرم حلقه شد و پیکره ی قلبم را به یکباره لرزاند، خنده از لبم پر کشید، حدس اینکه صورتم روی سینه فرهاد است کار دشواری نبود! بوی عطر خاص و تلخش را در خواب هم تشخیص می‌دادم! گرمای بدنش مماس با اندامم و دست های بزرگ و قوی بنیه اش را دورم گرچه به اندک بار حس کرده بودم ولی از حرارت چای داغ در چله زمستان هم برایم قابل لمس تر و آشناتر بود؛ نمی‌دانم چقدر زمان در شوک به سر بردم ولی زمانی که حس کردم افسار دلم اختیار را چنگ زده و قصد گرفتنش را دارد به خود آمدم و فشاری با کف دست هایم به سینه اش آوردم، ذره ای تکان نخورد، پس این زبان لعنتی به چه کار می آمد که به وقت نیاز به سخن نمی چرخید؟! صدای بم و مردانه اش کنار گوشم اختیار را دو دستی تقدیم دل کرد. - این هم آغوشی فقط و فقط یه یاداوری بود برات که بدونی مال کی هستی و من چقدر می تونم روی اموالم چیره باشم! - کوچه و خیابون جای این کارهاست؟! صدای پیرزن رهگذر شوک به موقعی برای هردویمان بود، سریع از آغوش پرحرارتش جداشدم، دستی به صورت گر گرفته ام کشیدم و روسری مرتبم را روی سرم مرتب تر کردم! کوچه و خیابان جای کدام کارها نبود!؟ پیرزن چه می دانست از ماجرا...! نویسنده : زهرا بیگدلی ادامه دارد... 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
‍ رمان به_تلخی_شیرین قسمت 12 دیدن صورت خونسرد فرهاد اخم هایم را در هم کرد، با گفتن《خیلی احمقی!》 از جلوی رویم پسش زدم و به سرعت از کنارش رد شدم، با دست های لرزان کلید را در قفل چرخاندم، درب را باز و به قصد، موقع بستن، محکم به چهارچوب کوبیدم و دوان دوان سمت درب ورودی رفتم. خدا خدا می کردم بابا در خانه نباشد تا جویای علت اشک هایی که اختیاری روی جاری شدنشان نداشتم نشود، چه خوب که گاه خدا به دلم راه می آمد! برگه ی چسبیده روی درب واحد مان را خواندم 《عسل جان، خونه ی عمه مینا دعوت هستیم، بیا》. چنگی زده و کاغذ را روی در مچاله کردم و کندم، داخل واحدمان شدن همانا و به یکباره زیر گریه زدن همانا...! احساسم به فرهاد ریشه در سال‌های دور کودکی امان داشت، احساسی که خود با پافشاری قصد محکم کردنش را داشتم، فرهاد برایم بتی بود قدیس، که پرستیدنش هر دم و لحظه باعث آرامش روح و روانم می شد، آن زمان که دنیایم رنگ خاکستری غم را ندیده و دردش را نچشیده بود، عشق فرهاد آبی ترین دیدنی ها و چشیدنی ها در کام دل بیتابم بود؛ ولی چه بر سر دلم آورد آن بت؟! کوبیده شدن پتک بر سر احساسم در نظرم، غم انگیز ترین حادثه تاریخ عشاق بود! کجا بود شیرین تا غم فراق خود را از یاد ببرد و برای دل درد کشیده ی من هق هق کند! فرهاد من سخت‌ترین تیشه را به ریشه ی زندگی ام کوبید، شانزده ساله بودم و در اوج دلبری که با حرف هایش احساس سرکشم را کشت و در سردخانه حقیقت زندگی ام کفن پیچ کرد، سال هاست قصد دفن کردنش را دارم ولی هر بار با شوک های خود خواهانه اش لحظه ای جان را به پیکره ی احساسم برمی‌گرداند و قصد گرما بخشیدن دارد اما چه فایده که سرمای رخنه کرده در وجودش دیگر تب را درک نمی کند و فقط لرزیست گذرا... به در تکیه دادم و هق هق کنان سر خوردم و روی زمین نشستم، دست هایم را روی صورتم گذاشتم، آرامشی در کار نبود، هر لحظه قلبم فشرده تر می شد و درد بیشتر درونش می‌پیچید و صدای هق هقم را بالاتر می‌برد؛ آغوش گرمش تمنای دلم بود ولی سهم من نبود، سالها پیش همین خود فرهاد بود که مرزی بین رویاها و واقعیت ها برایم ساخت، مرزی که عبور از خط ممنوعه اش جسارتی می خواست که در وجود من نبود... سال ها این مرز را به نظاره ننشسته بودم و واقعیت های پشتش را برای دل و عقلم مشق نکرده بودم که حالا با یک هم آغوشی هرچند گوارا و جان بخش در هم بشکنم، گرچه این بار آن قدر کوبنده شوک را وارد کرده بود که تمام حس های سرکوب کرده ام بیدار شده بودند و با بی رحمی به قلبم چنگ می زدند و طلب نرمش داشتند؛ دستم را از روی صورتم برداشتم و روی قلبم مشت کردم و نالیدم: بسه آروم بگیر. صدای دردمندم بالاتر رفت: خدایا تا کجا می خوای بکشی منو؟کافیه خدا، تمومم کن! چرا منو آوردی به این دنیا، وقتی همه چی رو برای من این قدر زشت نقاشی کردی؟!بسه دیگه نمی کشم، منو برگردون به همون خاکی که نمی دونم چرا هوس آدم کردنش به سرت زد...بسه خدا جون، کم آوردم، بریدم، دیگه نمی تونم... صدای زنگ تلفن در خانه پیچید و طنین صدای پرسوز و درد من را خاموش کرد، با جان کندن از روی زمین سرد بلند شدم، اشک هایم را پس زدم و هق هقم را خاموش کردم، کفش هایم را درون کمد جاکفشیِ داخل راهرو گذاشتم و به سمت سالن نشیمن، جایی که میز تلفن قرار داشت حرکت کردم، روسری خیس از اشکم را از سرم در آوردم، نگاهی به شماره انداختم، عمه مینا بود، صدایم را صاف کردم و چند بار کلمه 《بله عمه》 را تکرار کردم تا راه گلویم باز و صدایم بی خش شود، گوشی را برداشتم. - بله عمه جون؟ صدای نرم و پر مهر عمه گوشم را نوازش کرد. -سلام عزیزم، خسته نباشی مادر. 《مادر!》 کلمه‌ای که برای من معنا و مفهومش فقط در یک کلمه خلاصه می‌شد! 《درد》. -ممنون عمه جون. - پاشو بیا بالا که مهمونای عزیزی داریم. -چشم. فقط اجازه بدید یه دوش بگیرم خستگیم دربره. -بگیر قربونت برم. -خدا نکنه. -برو مزاحمت نشم، فقط زود بیا. -چشم فعلا. نویسنده : زهرا بیگدلی ادامه دارد... 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️ ⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜ َ ✍ترجمه: ☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️ 💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫 الهـــــــــــــے آمیݧ التمــــــــــاس دعــــــــــا ✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨ 📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿 @Emam_kh
⁉️‌ آیا این درست است برای هرکسی که مشکلی و گرفتاری پیش می آید بگوید که این خواست خدا بوده است؟ 🔰 اینکه هرچیزی اتفاق می افتد را به خدا نسبت دهیم و بگوییم که خواست خدابوده صحیح نیست چرا که این عالم، براساس سبب و اسباب اداره می شود و هر چیزی علت مخصوص خود را دارد. 🔸 لذا برای همین هم خداوند متعال کسانی را که باعث این شده باشند که کسی فقیر، مریض و ظلمی به او شود را مجازات می کند لذا در جاهای متعددی از قرآن کریم برای ظالمان وعده عذاب داده است. ✍بله خداوند برای این عالم قوانینی وضع کرده است که اگر طبق این قوانین عمل نکنیم به ضرر ما تمام می شود و گاهی مقصر را خدا می دانیم در صورتی که مقصر واقعی خودمان هستیم بطور مثال خداوند در شراب عوارضی را قرار داده است که هر کس بخورد احتمال دارد در فرزندی که بعدا به دنیا می آید تاثیر بگذارد و او ناقص الخلقه باشد. حال آیا می شود گفت چون که خدا شراب را آفریده است پس خداست که مقصر است تا این که این فرزند ناقص به دنیا بیاید؟؟؟!!! 🔹 دوم اینکه خداوند به بندگانش اختیار داده و بنده حق انتخاب دارد که کدام راه را انتخاب کند که به نفعش باشد و عقوبت الهی شامل او نشود. گاهی شخصی از این اختیار به خوبی استفاده می کند و می شود امام حسین علیه السلام و گاهی هم کسی می شود شمر و یزید. ❌ حال شاید کسی بگوید که من اختیار داشتم اما وضع آن محیط و جامعه طوری بود که نمی شد انسان گناه نکند و پاک بماند و سخت بود؟!؟ 🔰 بله خداوند متعال هم به اندازه ای که بندگانش می توانستند از اختیارشان استفاده کنند از آنها تکلیف خواسته است.( لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُسعَها) بطور مثال از کسی که در ایران و بین شیعیان زندگی می کرده و راحت می توانسته است از احکام دین اطلاع پیدا کند و از کسی که در اروپا زندگی می کرده است و همه چیز برای او محدود و سخت بوده تا گناه نکند به یک طریق برخورد نخواهد شد. 🌴 لذا روایت داریم گاهی خداوند 70 گناه از انسان جاهل را می بخشد اما فقط یک گناه از عالم بخشیده می شود. و این به این معنا نیست؛ حال چون که اختیار من کم است و در محیط نامناسب زندگی می کنم پس این مجوز را دارم تا گناه و معصیت الهی را انجام دهم بلکه باید تمام تلاش خود را برای اطاعت از خداوند انجام دهم و اگر چنین شود اجر و پاداش من نسبت به بقیه چندین برابر خواهد بود. و گاهی کسانی که در این دنیا بخاطر محیط زندگی و شرایطی که پیش آمده بود در سختی زندگی می کردند و شاید خیلی هم دعا کردند و تلاش هم نمودند و به آن چیزی که مطلوب دلشان بوده است نرسیده اند؛ خداوند در آخرت پاداشی به آنها می دهد که آرزو می کردند که کاش وضع من در دنیا بدتر از این بود تا این که در آخرت پاداش بیشتری داشتم. ✳️پس هیچ وقت خداوند بدِ بنده ی خود را نمی خواهد و بنده هم باید تمام تلاش خود را برای مبارزه ی با شیاطین انس و جن داشته باشد و در هر صورت پیروز نهایی نزد پروردگار چنین بنده ای خواهد بود. استادمحمدی 🔹🔸🔹🔸🔹🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استفاده از دمنوش گل گاو زبان به همراه لیمو عمانی مانع از افزایش غلظت خون و بالا رفتن فشار در افراد می‌شود. 🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾
توپك_مرغ 🧆 😋 🔸مرغ چرخ کرده رو‌ با پیاز و هویج ‌و فلفل دلمه و سیب زمینیِ رنده شده (همه خام) و پنیر پیتزا مخلوط کردم و بهشون پودر سیر، زردچوبه، کاری، پودر تخم گشنیز، دارچین، نمک و فلفل زدم و یه ساعت گذاشتم تو یخچال. بعد بزرگ‌تر از گردو، قلقلی شون کردم و توی پودر سوخاری ( بدون غلتوندن تو تخم مرغ) چرخوندم و چیدمشون توی پیرکس. روشون رو اسپری کره زده و درفر با دمای ۲۰۰ درجه به مدت ۴۰ دقیقه
🎙| حاج‌حسین‌یڪتا در‌همایش‌خــانوادھ‌ࢪضــو؁: یڪ‌نمازظهردرخدمت‌آقا‌بودیـم...🌼 نمازڪھ‌تموم‌شد‌آقامےخواستندبروند... به‌من‌گُفتند:کارے ندارید؟🌿 گفتم:آقایھ‌ناهاࢪباشماآرزوست👀🌸 آقاگفتند:ببخشیدمن‌ناهارم‌رو‌با حاج‌خانم‌میـخورم...♥️✨🔗 ‌ @Emam_kh
5.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهندسی معکوس روشی برای انحراف مسیر انقلاب دکتر رحیم‌پورازغدی @Emam_kh