رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 23
کیان ضربهای به سینه اش کوبید و گفت: من غلط بکنم. شما چشم مایی!
نگاهم سمت دستش روی قلبش سر خورد. چشمش آنجا بود!؟
رو به جمع ادامه داد: میگم یعنی حادثه ست دیگه خبر نمی کنه.
دو مرتبه نگاه شیطانش را به من دوخت.
با شماتت خیره ی صورتش شدم که دست هایش را بالا گرفت و تک خنده ای کرد.
- عسل وجدانا زیاد منو نگاه نکن، جوون مرگ میشم، حیفم.
به خنده افتاد و ادامه داد: به جان مامانم از چشم غره های بابام انقدر حساب نمی برم که از نگاه های تو زهره م میترکه.
حرف دلش بود که به دل نشست و همراه بقیه به خنده افتادم...
با بلند شدن بابا، نگاهها سمتش کشیده شد. هیچ کس سوالی نپرسید چرا که همگی از قرارش آگاه بودیم. خودش به زبان آمد.
-من رو ببخشید. تا شما یه استراحت بعد از ناهار بکنید برمیگردم.
عمو از جایش بلند شد. ضربه ای مردانه به شانه ی بابا زد.
- آخ گفتی علی، خواب نیم روز خیلی می چسبه.
عمه مینا با نگاهی غبار گرفته از غم برای برادرش به سمت آشپزخانه رفت و در همان حین گفت: صبر کن داداش علی.
دقیقه ای نگذشت که با سینی حلوا که دو گل سرخ و سفید رویش گذاشته بود بازگشت.
- داداش حلوا رو برای منصوره خدابیامرز پختم، با خودت ببر.
نگاه قدردان بابا به صورت عمه دوخته شد.
- چرا زحمت کشیدی؟
-هیچ زحمتی نبود. خدا رحمتش کنه.
سینی را گرفت و رو به جمع خداحافظی گفت و راه خروج را در پیش گرفت.
بعد از رفتن بابا لحظاتی جمع در سکوت سنگینی فرو رفت. سکوتی پر حرف...
عمو با گفتن 《امون از این دنیا و بازی هاش》 سکوت را شکست. راه اتاق خواب مخصوص میهمان را در پیش گرفت.
با صدای بردیا که به اسم خطابم کرد جهت نگاهم را از درب اتاق میهمان به سمتش تغییر داد.
- عسل؟
در حالی که از شروع این گفت و گو ناراضی بودم لبی تر کردم و جواب دادم: بله؟
در جایش جابجا شد.
-امروز بیمارستان نمیری؟
زیر چشمی به فرهاد که روبرویم نشسته بود نگاه کردم، جرات بالا کشیدن نگاهم را نداشتم، دست هایش را که روی دسته ی مبل قرار داشت مشت و ترسم را بیشتر کرد.
-اوم... چطور مگه؟
در حالی که ساعت مچی اش را چک می کرد گفت: نیم ساعت دیگه با دکتر شاه ملکی تو بیمارستانتون قرار دارم. گفتم اگه میخوای بری باهم بریم.
هوای دست مشت شده ی فرهاد را داشتم که به دستور صاحب دیوانه اش در صورت بردیا ننشیند!
عمه زهرا بی موقع دخالت کرد.
-چرا اتفاقا میخواد بره ملاقات مریم.
کاش بزرگ تر نبود تا راحت پاروی حرمت می گذاشتم و می گفتم《 خودم زبان دارم 》
لبخندی زورکی زدم.
- عمه درست میگن. ولی مریم بیمارستان نیست من میرم ملاقاتش به خونه شون. شرمنده.
زورکی بودن لبخندش کاملا مشخص بود.
-خواهش می کنم، به کارت برس.
چرا مشت های فرهاد باز نمی شدند!؟
برای جلوگیری از بحث های بعدی، از جایم بلند شدم. رو به عمه رویا گفتم: عمه جون دستتون درد نکنه. خیلی زحمت کشیدین.
-چه زحمتی عمه جون! چرا بلند شدی؟
-باید برم آماده شم یه سر به مریم بزنم.
هنوز جمله ام تمام نشده بود، فرهاد هم بلند شد.
- دارم میرم باشگاه میرسونمت.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
☘☘☘☘☘
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 24
خواستم مخالفت کنم که از چشم های به خون نشسته اش ترسیدم. بهانه آوردم.
-مگه ماشینت درست شد؟
همانطور که خیره ی صورتم بود، حس مالکیت اش را با بیان حقیقت ماجرا، برای بار چندم ثابت کرد.
- خراب نبود.
نگاهم را از خیرگی چشم هایش گرفتم. درحالی که از حرص رو به انفجار بودم، از زن عمو و بقیه عذرخواهی و خداحافظی کردم.
با خداحافظی از جمع دنبالم روان شد.
داخل آسانسور رفتم و به دیوارش تکیه دادم.
داخل شد و دکمه ی همکف را زد.
فکرم مشغول بود و بی حواس خیره اش که آرام پرسید: چرا مثل طلبکار ها نگاه می کنی؟
نفسم را آرام فوت کردم تا روی صدایم کنترل داشته باشم.
- فقط هیکل گنده کردی. از نظر مغزی قد یه بچه پنج ساله ای.
از کوره در رفت.
- ببخشید دیگه مغزم فندقیه، به دکتر نمیرسه. ولی شعورم خیلی بیشتر ازشه.
پوفی کشیدم. بهانه جویی هایش کلافه ام کرده بود.
-چه ربطی به بردیا داشت؟
تکیه اش را ازدیوار گرفت، در صورتم خم شد و از بین دندان های ردیفش غرید: ربطش اینه که از پشت خنجر نمی زنم.
صدای ضبط شده ی زن به موقع به دادم رسید《همکف》.
خیمه اش را از رویم برداشت. سریع بیرون رفتم. با کلید در را باز کردم. بی دعوت دنبالم روان شد.
چشم غره ای نثارش کردم. بی خیال خودش را روی اولین مبل در سالن تی وی انداخت. به سمت اتاقم رفتم و بی حواس به رنگ و مدل لباس هایم یکی را به تن کردم.
شال مشکی رنگم را روی سرم انداختم. مشغول مرتب کردن جلوی موهایم بودم که حواسم جمع شد.
برای چه آماده میشدم؟! با حضور بردیا در بیمارستان که نمی توانستم به ملاقات مریم بروم.
موهایم را که مرتب کرده بودم رها کردم و از اتاق بیرون رفتم. روی مبل ولو شده بود و دست هایش را روی دسته ی مبل قفل کرده بود و چشم هایش را بسته بود.
کندن پوست سرش حقش بود، ولی کار من نبود...
- فرهادخان میشه بپرسم الان من باید کجا برم؟
جوابی نداد و فقط چشم هایش را گشود و نگاهم کرد. از خونسردی اش حرصم گرفت.
- مریم بیمارستانه. حالا با وجود بردیا من چطوری برم دیدنش؟
- خب نرو.
از روی مبل بلند شد و به سمت در رفت.
-کم غر بزن. دنبالم بیا.
- لابد باشگاه؟!
- باشگاه نمیرم.
- خونسردیت حالم رو بد می کنه.
لبخندش تمام لذت دنیا را در بر داشت.
- ولی حرص خوردن های تو حال من رو خوب می کنه. لااقل از اون نگاه های یخ زده ات بهتره!
چپ چپ نگاهش کردم. با صدای بلند خندید.
-بیا بریم یه وری. دکتر کارش تو بیمارستان تموم شد میبرمت دیدن مریم جونت.
《دکتر》 را با تمسخر ادا کرد. بحث با فرهاد بی فایده بود. چاره ای هم نداشتم. کفش های پاشنه بلندم را از جا کفشی برداشتم و پوشیدم، به دنبال فرهاد از خانه خارج شدم. داخل حیاط رفتیم. به سمت ماشینش راه کج کرد.
دندان هایم را به جان لبم انداختم تا درشتی بارش نکند. بی فایده بود! پا تند کردم و هم قدمش شدم.
- چرا باید دنبال تو بیام؟!
از حرکت متوقف شد. نگاه تیزش را به سمتم شلیک کرد.
- چون ناموس منی و تا وقتی که احساس خطر کنم ازت محافظت می کنم.
پاره شدن بند دلم از ترس نگاه برنده اش نبود، از سنگینی مفهوم 《ناموس》 بود که نسبتم داد!
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
☘☘☘☘☘
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
🔻 مراقبات_ماه_رجب
⬅️بعد ما همه اش دستمان به سمت امام زمان علیه السلام دراز ،و ما توقع داریم
ما برای مصیبت او چه کردیم ؟
➖چقدر غصه خوردی؟
➖چقدر دلمان به درد آمده؟
وَ لا يَنَالَكَ مِنِّي ضَجِيجٌ وَ لا شَكْوَى بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنَّا بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ نَازِحٍ مَا نَزَحَ [يَنْزَحُ ] عَنَّا بِنَفْسِي أَنْتَ
⬅️انسان عقیده خود را ابراز کند باعث میشه باور در او شکل بگیرد
↩️جانم فدای کسی که غایب است در ظاهر نیست ،ولی با ماست ،همیشه و همه جا با ماست،
ما فکر می کنیم امام زمان علیه السلام فقط توی دعای ندبه است،بعد میآییم تو مهمانی یادمان می رود مشغول زر و زیور می شویم ،مشغول دنیا می شویم
⬅️بِنَفْسِي أَنْتَ أُمْنِيَّةُ شَائِقٍ يَتَمَنَّى مِنْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ ذَكَرَا فَحَنَّا بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ....
⤵️بعد همینطور اظهار علاقه می کند تا..
يَا مَوْلايَ وَ إِلَى مَتَى وَ أَيَّ خِطَابٍ أَصِفُ فِيكَ وَ أَيَّ نَجْوَى عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ أُجَابَ دُونَكَ وَ [أَوْ] أُنَاغَى عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ أَبْكِيَكَ وَ يَخْذُلَكَ الْوَرَى عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ يَجْرِيَ عَلَيْكَ دُونَهُمْ مَا جَرَى
⤴️تو غفلتها هم به همین شکل است
حالا کی، دری به روی ما باز میشود؟
⬅️چقدر برای ما شیرین یه چیزی بعد از مدتها برآورده می شود، .....بعد چندین قرن ظهور آقا امام زمان علیه السلام ببینیم ...
⤴️در روایت داریم که وقتی که حضرت ولیعصر عج الله تعالی فرجه الشریف ظهور می فرمایند، جمعه ای که ظهور حضرت کنار کعبه اتفاق می افتد، مردم مشتاق اند حضرت ببینند ،قرار ملاقات میشود
⬅️هفته بعد روز جمعه ،نماز جمعه در مسجد کوفه باشد،آنجا در روایت داره که مردم با شوق می روند،...حرکت می کنند به سمت مسجد کوفه،..و منتظرند تا حضرت بیآیند
⤴️ آنهایی که فراق کشیدن
وقتی که حضرت تشریف میآورند برای خواندن خطبه ، در روایت داریم که انقدر صدای گریه مردم بلند میشود تا ساعتی سخنرانی امام زمان علیه السلام، متوقف می شود به کثرت البکاء،....امام زمانی که یک عمر منتظرش بودند...
✋سلام صاحب الزمان،
سلام بر حریم تان
به صد امید ،هر سحر
سلام می دهیم تان
بهار می شود دلِ خزان برگ ،ریزمان
صبا اگر بیاورد، به شهر مان، شمیم تان
خودت به فکر ما همیشه از ،قدیم بوده ای
دلم خوش است بر همین، کرامتِ قدیم تان....
✍حجتالاسلام امینی_خواه
☘🌸☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | بیانات امروز رهبر انقلاب درباره اختلاف نظر بین مجلس و دولت درباره اجرای قانون اقدام راهبردی برای لغو تحریمها:
👈 مجلس و دولت اختلافنظر امروزشان را حل کنند که نشاندهنده دوصدایی نباشد
🔺 باید به دقت به این قانون که قانون خوبی است عمل شود.
@Emam_kh
توافق صالحی با گروسی
چرا غیر قانونی و باطل است؟
♦️از بامداد امروز پس از اعلام توافق نسبتا محرمانه و دو پهلوی آقای صالحی با رافائل گروسی مدیر کل آژانس، بحث جدی در جریان بوده که آیا این اقدام، نقض قانون مجلس درباره "لزوم توقف همه نظارت های فراپادمانی" از فردا بوده یا نه؟
🔹اظهارات سخنگوی وزارت خارجه، نشان می دهد این توافق، خلاف قانون مصوب مجلس است. آقای خطیب زاده امروز گفت "در سه ماه آینده، دوربین هایى که فرا پادمانى روشن هستند همچنان روشن مى مانند، اما آژانس اجازه دسترسى به آن را ندارد. اجرای داوطلبانه پروتکل الحاقى متوقف شده است".
♦️طبق مصوبه مجلس، تمام دسترسی ها و نظارت های فراپادمانی باید از فردا متوقف شود. اما با توافق غیر قانونی آقای صالحی، آژانس اجازه پیدا می کند همچنان به تصویر برداری فراپادمانی ادامه دهد و فقط تصاویرش را بعدا دسترسی پیدا کند!
🔹دوست نکته سنجی، درست گفته که این انتظار آژانس (غرب)، شبیه همان حیله یوم السّبتی یهودی هاست. خداوند به قوم حضرت موسی (ع) فرمان داد روز شنبه ماهی صید نکنند. اما آنها می دیدند که اتفاقا شمار ماهی ها روز شنبه زیاد شده و نمی توان از وسوسه صید گذشت!
♦️بنابراین حیله ای اندیشیدند که ظاهر قانون را حفظ کنند اما روح و باطن آن زیر پا بگذارند: شنبه، وقتی ماهی ها وارد آبگیر می شدند، راه خروج شان را می بستند. و صید را می گذاشتند برای یکشنبه، تا هم ظاهر قانون را حفظ کرده باشند و هم، آن را دور بزنند!
🔹توافقی که آقای صالحی با گروسی انجام داده، دقیقا ارتکاب همین ترفند و اقدامی غیر قانونی است. ما از یاد نبرده ایم که آقای صالحی چه قسم های بلند بالایی در مجلس می خورد و فریاد می زد که حقوق ایران در توافق حفظ شده.
♦️اما بعد ها که کار از کار گذشت و بی خبرترین افراد هم فهمیدند آمریکا کلاهبرداری و نقض عهد کرده، آقای صالحی تازه اعلام کرد آمریکایی ها بارها "دبّه" کرده و زیر تعهدات شان زده اند. البته آن زمان آقای روحانی، صالحی را فاقد صلاحیت اظهار نظر اعلام کرد اما حالا، هم او را ابزار یک رفتار سیاسی معارض با قانون کرده است!
🔹مصوبه صریح و روشن مجلس برای صیانت از حقوق پایمال شده ملت ایران در برجام، فردا باید تمام و کمال و بی اعتنا به کلاهبرداری نیابتی آژانس انجام شود. این، لازمه فشار به غرب عهدشکن برای انجام تعهد (لغو تحریم های برجامی و پسا برجامی) است.
محمد_ایمانی
@Emam_kh
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✦ یا من أرجوه لکل خیر!
من کم نه ...
بلکه همهی خیرها را میخواهم 🌟
※ منبع: #پرواز_در_آسمان_رجب
@Emam_kh
🔴 درمان رایگان و 100 درصد تضمینی آنفلوانزا که بهش میگن #کرونا تا مردم رو با استرس و ترس به بیمارستان بکشانند و بعد بکشن
✅ این آنفولانزا جدید به 5 قسمت حمله می کنه که با مهار این 5 نقطه درمان قطعی در یک روز اتفاق میفته
☑️ دم کرده کندر و زعفران و گلپر برای تقویت #مغز ( افراد فشار خونی زعفران نخورند)
☑️ دم کرده مرزنجوش ختمی زیرفون بابونه زوفا و... برای پاکسازی #ریه
☑️ دم کرده بادرنجبویه و بهارنارنج برای تقویت قلب و کاهش استرس و تپش قلب
☑️ روغن مالی کلیه ها با روغن بادام تلخ برای تقویت #کلیه که باعث درمان بدن درد میشه
☑️ نقطه پنجم معده هست که خود به خود با دم نوش ها حل میشه
🔶 نکته: دم نوش ها را صبح و ظهر و شب بخورید
☑️ و حال داروی امام کاظم علیه السلام که برای همه موارد بالا مفید است 🥰
☑️ آویشن و جوش شیرین رو بجوشانید بخور کنید روزی 3 نوبت برای نفس تنگی
☑️ 10 واحد گلاب و یک واحد سرکه خانگی را بجوشانید و بخور کنید برای خارج کردن عفونت ها از ریه
🍃☘🍃☘🍃
🔰 ما براساس دستور قرآن باید تعهداتمان را رها میکردیم
👈 ادبیات چهارکشور مقابل، مستکبرانه و غلط است
🔺️ رهبر انقلاب: ادبیات آمریکا و سه کشور اروپایی در قبال کاهش تعهدات برجامی ایران مستکبرانه، طلبکارانه و غیرمنصفانه و ادبیاتی غلط بود.
جمهوری اسلامی از روز اول و تا مدت طولانی، بر اساس تعالیم اسلام به تعهدات خود عمل کرد اما طرفی که از روز اول به تعهدات خود عمل نکرد همین چهار کشور بودند.
وقتی آمریکا از برجام خارج شد و دیگران هم با او همراهی کردند، دستور قرآن این است که تو هم تعهد را رها کن که با این حال باز هم دولت محترم ما تعهدات را رها نکرد و به تدریج بخشی از آنها را کاهش داد که البته این موارد نیز در صورت عمل کردن آنها به وظایفشان قابل برگشت است. ۹۹/۱۲/۴
#بسته_خبری
@Emam_kh
8.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺☘🌺☘🌺
💠آیین نقاره زنی در شب میلاد امام جواد علیه السلام
#میلاد_امام_جواد
@Emam_kh