📣 آهااای خانوادههایی که در خصوص استفاده فرزندتان از فضای مجازی عاجز ماندهاید، آیا میدانید شما مقصر نیستید؟
پدر و مادر که نمیتوانند فعالیت فرزندان در فضای مجازی را بصورت ۲۴ ساعته تحت نظر بگیرند.
بدانید و آگاه باشید🔻
⬅️ در بسیاری از کشورها برای حفاظت از خانوادهها این فضا را متناسب با قوانین و فرهنگشان کنترل کردهاند و خانوادهها خیالشان از بابت استفاده فرزندانشان به فضای مجازی راحت است؛ ولی در ایران جریانی بهخاطر حفظ منافع سیاسی و اقتصادی، نگذاشته و نمیگذارند این فضا کننرل شود.
بدانید و آگاه باشید🔻
⏪ هیچچیز اتفاقی نیست.
بدانید و آگاه باشید🔻
⬅️ اگر شما برای حفاظت از خانواده خود ماهواره به خانه نبردید، جریانی در کشور کاری کرده که الآن هر کدام از اعضاء خانوادهتان، با گوشی به هزاران برابر محتوای بدتر و متنوعتر از ماهواره دسترسی دارند.
بدانید و آگاه باشید🔻
⬅️ از سالهای گذشته تا کنون جریانی در کشور بهصورت هدفمند، شبکههای اجتماعی خارجی را در کشور گسترش دادند و با دادن وعدهها و طرحهای پوچ، مانع فیلتر آنها شدند تا هر چه بیشتر با زندگی و کسبوکار مردم آمیخته شوند و از طرفی با تمام توان، مانع رشد و گسترش ابزارهای داخلی شدهاند و با ایجاد اختلال در آنها، جمله ما نمیتوانیم را دنبال کردهاند.
بدانید و آگاه باشید🔻
⏪ جریانی در کشور با نفوذ در نقاط کلیدی تصمیمگیری، بیش از ده سال است نگذاشتهاند دستورات راهبردی امام خامنهای در این حوزه اجرا شود و حتی شورایعالی فضای مجازی را به طور کل عقیم کردهاند.
بدانید و آگاه باشید🔻
⏪ وزارت ارتباطات درآمد نجومی بابت استفاده مردم از فیلترشکنها کسب میکند و از طرفی وظیفه بستن فیلترشکنها بهعهدهی همین وزارتخانه است! آیا میشود توقع داشت مخالف منافعش به وظایفش عمل کند؟
بدانید و آگاه باشید🔻
⬅️ وزارت ارتباطات درآمد نجومی بابت دلالی اینترنت بینالملل، بخاطر استفاده مردم از اینستاگرام و تلگرام و واتساپ و توئیتر و... دارد و از طرفی وظیفه حمایت از ابزارهای ایرانی را بعهده دارد! آیا میتوان از آن وزارت توقع داشت از ابزارهای خارجی حمایت نکند و مخالف منافعش به وظایفش در حمایت از ابزارهای ایرانی عمل کند؟
بدانید و آگاه باشید🔻
⬅️ وزارت ارتباطات درآمد نجومی از اینترنت مصرفی تبادل فیلمهای مستهجن کسب میکند.
بدانید و آگاه باشید🔻
⬅️ درحالحاضر جریان خاصی بوسیله هزاران کانال، پیج و گروه در شبکههای اجتماعی خارجی، همسو با رسانههای دشمن دائماً در حال هجمه و تخریب نظام و رهبر و چهرههای انقلابی به زبانهای مختلف مخصوصا زبان طنز، هستند.
بدانید و آگاه باشید🔻
⏪ برای این جریان اصلاً مهم نیست که سالهاست ارزشمندترین سرمایه کشور یعنی دقیقترین اطلاعات مردم بصورت لحظهای از کشور به تاراج برده شده و میشود.
بدانید و آگاه باشید🔻
⏪ تا زمانی که فیروزآبادی و نوچههایش مانند جهرمی و... در رأس امور اجرایی و تصمیمگیری برای فضای مجازی باشند و مسئولین همچنان در خواب سهل اندیشی باشند وضعیت بدتر میشود که بهتر نمیشود.
جبههٔ #انقلاب اسلامی در فضای مجازی
@Emam_kh
‼️خمس لباس و وسائلی که استفاده نشده
🔷س 5300: آیا پرداخت خمس قیمت لباس و امثال آن که در حد شأن است اما تا پایان سال خمسی پوشیده نشده است، واجب است؟
✅ج: اگر هنگام خرید مورد نیاز بوده است، یعنی در آن هنگام باید ـ هر چند برای زمان نیاز ـ لباس خریده می شده است، خمس ندارد، حتی در صورتی که تا پایان سال خمسی استفاده نشده باشد.
📕منبع: leader.ir
@Emam_kh
🔴رئیس جمهور محترم گفته اند: به وعده خود عمل کردیم، هم چرخ سانتریفیوژ میچرخد و هم چرخ اقتصاد.
حقیقتاً برای آقای روحانی نگران شدم.
یا ایشان درباره فعل "چرخیدن" دچار یک اشتباه بزرگ شده اند، یا جهت حرکت چرخ را عوضی دیده اند یا اصولاً آنچه به ایشان نشان داده اند، چرخ نبوده است.
سیدنظام الدین موسوی
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آیه 12 سوره آل عمران
🌸 قُلْ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَى جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَاد
ُ
🍀 ترجمه:به كسانى كه كفر ورزیدند بگو: به زودى شكست مى خورید و به سوى جهنّم محشور مىشوید و چه بد جایگاهى است.
🌷 #قل: بگو
🌷 #للذین_کفروا: به کسانی که کفر ورزیدند
🌷 #ستغلبون: شکست می خورید
🌷 #تحشرون: جمع می شوید
🌷 #بئس: چه بد
🌷 #المهاد: جایگاه
🌺 در تفسیر مجمع البیان آمده است: وقتى مسلمانان در سال دوّم هجرى در #جنگ_بدر پیروز شدند، گروهى از یهود گفتند: این پیروزى نشانه ى صدق محمّد صلى الله علیه وآله است، چون در تورات آمده است: او بر دشمنانش پیروز مى شود.گروهى دیگر از #یهود گفتند: عجله نكنید، شاید در جنگ هاى دیگر شكست بخورد. وقتى در سال سوّم، جنگ اُحد پیش آمد و مسلمانان شكست خوردند، این گروه از یهودیان خوشحال شدند.
🌺 آیه نازل شد كه به زودی شما شكست مى خورید. این آیه به #پیامبر می فرماید که به کسانی که کافر شدند بگو: به زودی شما شکست می خورید و به سوی جهنم رانده می شوید و چه بد جایگاهی است. طولى نكشید كه مسلمانان، یهود بنى قریظه و بنى نضیر مدینه را درهم شكستند و در فتح مكّه نیز مشركان را شکست دادند. یهود به خاطر اینکه به #قرآن و پیامبر کافر هستند قرآن می فرماید آنها کفر ورزیدند.
🔹 پيام های آیه12سوره آل عمران 🔹
✅ دلدارى #مؤمنان و تهدید كفّار، نشانه رهبرى صحیح و ایمان به هدف است. «قل للذین كفروا ستغلبون»
✅ یكى از معجزات #قرآن، پیشگویى هاى صادق آن است. «ستغلبون»
✅ حق، #پیروز و كفر، محكوم به شكست است. «ستغلبون»
✅ با شایعات وتبلیغات #دشمن، برخورد كنید. «ستغلبون»
✅ از شكست هایى نگران باشید كه به #جهنّم منتهى مى شود، و گرنه در هر جنگى احتمال شكست وجود دارد. «ستغلبون وتحشرون الى جهنّم»
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
پنـجشنبـه اسـت🕯🥀
بیاد عزیزان خفتـه در وادی خاموشان
کسانی که روزی زینت بخش محفلمان بودند
و حالا نیازمند یاد و خیـرات و مبرات شما
⇝✿🕯°•°🍃🥀🍃°•°🕯✿⇜
💦بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ💦
【اَلسَّـلامُ عَلی اَهْـلِ لا إِلهَ إلاَّ اللهُ
مِـنْ أَهْـلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
یـا أَهْـلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
بِحَـقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
کَیْفَ وَجَدْتُـمْ قَـوْلَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
مِـنْ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ، یا لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
بِحَـقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
اِغْفِـرْ لِمَـنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
وَحْشُرْنا فی زُمْـرَةِ مَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ
مُحَمَّـدٌ رَسُـولُ اللهِ عَـلیٌّ وَلِیٌّ الله】
〖اَللّهُـمَّ اغْفِـرْ لِلمُؤمِنیـنَ وَالمُؤمِنَاتِ
وَالمُسلِمیـنَ وَالمُسلِمَـاتِ
اَلاَحیَـاءِ مِنهُـم وَالاَمـوَاتِ
تَابِـع بَینَنَا وَ بَینَهُـم بِالخَیـراتِ
اِنَّکَ مُجیـبُ الدَعَـوَاتِ
اِنَّکَ غافِـرَ الذَنـبِ وَالخَطیئَاتِ
وَ اِنَّکَ عَـلَی کُلِّ شَـیءٍ قَدیـرٌ
بِحُرمَـةِ الفَاتِحـةِ مَـعَ الصَّلَـوَاتِ〗
🌷اَللّٰهُـمَّ صَـلِّ عَلےٰ مُحَمَّـدٍ وَّ آلِ مُحَمَّـدٍ🌷
@Emam_kh
🍃🌸🍃
✍ رجب از نیمه گذشت ...
و هنوز بعضی از ما، از این ماه، برای حمام کردنِ روحمان، استفاده نکردیم!
و هنوز روحمان، وزن سنگین چرکهای قبل از رجب را، با خود بدوش میکشد ...
این رسم همهی مهمانی هاست ؛
برای حضور در مهمانی، اول استحمام میکنند، و بعد خود را میپیرایند و میآرایند ...
✨رجب فصل استحمام است؛ فصل سبک شدن ...
باید این تسبیح، به آخر نرسیده، تطهیر شویم.
🍃🌸🍃
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 43
فکر کردن به کار به ظاهر نامردانه ی بردیا را رها کردم، فکر کردن به زجری که فرهاد با کار بردیا کشیده بود را رها کردم، حتی فکر کردن به پشت پا زدن فرهاد به یک عمر تلاشش برای هدفش را هم رها کردم و فقط یک چیز در ذهنم پررنگ نقش بست؛ اینکه فرهاد از من خواست به بردیا فکر کنم و جواب دهم، اینکه فرهاد عقب کشید از قلدری کردن هایش! اینکه داد نزد، تهدید نکرد، زور نگفت، خودش را ثابت نکرد!
راحت گذشت کرد برای مردی که ناجوانمردانه دورش زده بود!
من را، منی را که ادعا می کرد برایش بتی هستم که ثانیه به ثانیه سجده ام می کند، پیش کش کرد!
هجوم اشک به چشم هایم با دردی که در سینه ام پیچید هم زمان شد. مانعش نشدم، یک عمر احساسم را در پس نگاه سردم پنهان کردم، چه شد!؟
گذاشتم احساسم همراه اشک هایم بیرون بریزد. برای فرهاد چه فرقی می کرد؟!
تسلیم شده بود در برابر سماجت بردیا و سردی و پس زدن های من.
سر سنگین شده و دردناکم را سمت شیشه چرخاندم و اشک هایم را رها کردم، حرفی نزدم، گله ای نکردم، اطاعت هم نکردم!
مگر می توانستم اطاعت کنم و زن بردیا شوم!
بردیایی که زخم به دل فرهادم زده بود و باعث چندین سال رنجشش بود. فرهاد هم خاموش شد، دست آزاد از فرمانش را به شیشه تکیه زد و روی شقیقه اش که احتمالاً دردناک بود چفت کرد و در سکوت تلخ به سمت خانه راند.
جلوی درب خانه پیاده شدم، قهر کرده بودم و بی حرف و تشکری در را بستم و به خانه رفتم. حتی نایستادم که ماشینش را پارک کند!
صدایم نزد!
انگار جدی جدی کار را تمام شده می دید و کاملاً از من ناامید و دست شسته شده بود.
شب پربغض و دردم را به جان کندنی صبح کردم. خسته و ناامید قدم در بیمارستان گذاشتم. از ذهنم گذشت که واقعا برای چه کار می کنم!
منی که از پردردی حوصله ی خودم را هم نداشتم ساعت ها درد کشیدن دیگری را به نظاره می نشستم!
کاش فقط همین نظاره کردن بود، هر یک به نوعی دردم را به رخم می کشیدند. پوفی کشیدم و دعا کردم زائوهای امروزم ماجرایی نداشته باشند. واقعاً کشش طرح سؤال های جدید را نداشتم. شماره ی اتاقم را از بیتا پرسیدم و سست و بی دل و دماغ سمت اتاق رفتم. سعی کردم لبخندی به آن زن جوانی که به شدت سعی در صبوری کردن برای حفظ آرام و قرارش داشت، بزنم. او که گناهی نکرده بود فقط گیر مامای دلمرده ای مثل من افتاده بود. اتاق را از مامای شیفت شب، تحویل گرفتم و سمت زائو رفتم.
لبخندی ساختگی برای کم کردن اضطرابش زدم.
-سلام عزیزم. عسل رادمهر هستم. مامای شیفت صبح.
غم در چشم هایش چرا آن همه حالم را منقلب کرد!
بی شک ماجرایی در پیش رو داشتم!
-منم سحرناز هستم. خوشوقتم.
لبخندی زدم و با دم و بازدم، یک نفس عمیق فکر فرهاد و حرف هایش را از اتاق بیرون انداختم.
-بچه ی اولته درسته؟
- بله.
بغضش از درد زایمان نبود، آنقدر بغض چشیده بودم که جنس بغضش را تشخیص دهم!
به رویش آوردم.
-حالت خوب نیست؟ ناراحتی؟
شکست، بغضش را می گویم. درست تشخیص دادم دردمند بود. دردی به سنگینی کوه. دستش را که آنژیکت وصلش بود روی صورتش گذاشت و هق هق اش در فضا پیچید. دلم برایش سوخت. نوازشی به دستش دادم.
-حرف بزن سبک میشی.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🍃🌸🍃
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 44
آرام آرام هق هقش را خاموش کرد و دستش را پایین کشید و روی سینه اش توقف کرد. با تردید به چشم هایم نگاه کرد.
-کمکم می کنی؟
پلک آرامی زدم و اطمینان دادم.
-اگه از دستم بربیاد حتماً.
برای گفتن گویی کمی مردد بود، بعد از لحظه ای پلک دردناک و محکمی زد و حرفی را یک باره دو گوشم پیچاند.
-نمیخوام به دنیا بیارمش.
خون در بدنم به آنی یخ بست. قدمی به عقب برداشتم. انگار که گوش هایم خوب نمی شنید!
بچه اش را می گفت!
حرف از نخواستن طفلی معصوم و بی گناه بود. مگر می شود یک مادر تکیه ای از وجود خودش را نخواهد!
شاید هم من اشتباه شنیده بودم، نه امکان نداشت. نگاه گیج و ناباورم را خیره ی چشم های خجالت زده و پر غمش کردم.
-منظورت چیه؟ یعنی...
حرفم را قطع کرد و آب بینی اش را بالا کشید.
-نمی خوام مادر بچه ای باشم که پدرش ترکم کرده. خیلی تلاش کردم برای سقطش نشد. میخوام یا من سر زا بمیرم یا بچه مرده دنیا بیاد.
خنده ای عصبی و نامفهوم لب هایم را گرفت و بهت زده پلک زدم.
-می فهمی چی میگی؟! منظورت اینه من یه کاری کنم بچه ت بمیره! باورم نمیشه! تو مادری؟! تو که پدر بچه ات رو نمی خواستی خیلی بی خود کردی یه بی گناه رو بوجود آوردی و حالا به این راحتی داری میگی که من بکشمش.
به التماس افتاد.
-تورو خدا آروم تر. الان همه میشنون و میان اینجا. من می خواستمش به خدا می خواستمش اون نخواست. پسر عمومه به زور عموم عقدم کرد، الانم خیلی راحت پسم زده با یه بچه تو شکمم. میگی چیکار کنم؟ تو روخدا کمکم کن.
دلم سوخت. آرام تر شدم و عصبانیتم یک باره با لحن پر دردش، فرو کش کرد اما سرم به شدت نبض گرفته بود و همچنان مته ای روی اعصاب ضعیف شدم، شده بود. در نظرم سخت تر از جان کندن، جای این نوزاد بودن، بود. نخواستم معده ام را که میان دردهای بیمارانم با غم و غصه های خود به درد آورده و داغانش کرده بودم، بیش از این از شغلم متنفرم سازم! فکرهایم را پس زدم.
-با دنیا نیامدن این بچه ی بی گناه که مطمئنا زندگی اش فقط آه میشه و حسرت کاملاً موافقم.
نگاهش لحظه ای درخشید و به آنی خاموش شد، ترس و تردید جایش را پر کرد. خدا را شکر که تصمیمش از روی جد نبود و به خاطر تحمل فشارهای عصبی بود. لحنم جدی و قاطع شده بود برای بیرون کشیدنش از آن فکر های مسموم.
-ولی دیگه دیر شده تصمیم مهم رو باید وقتی می گرفتی که به زور زن مردی شدی که دوستت نداره، نه الان که بچه اش تو شکمته.
چشمهایش بار دیگر به اشک نشست.
ادامه دادم:
-کمکت می کنم راحت و سالم به دنیا بیاریش. امیدوارم که وجودش تو زندگیت تلنگری برای همسرت باشه که دلگرم بشه به زندگیتون.
چشم هایش را با درد بست و به وضوح دیدم حرف های نگفته اش را. بوی تند و تلخ ناامیدی بینی ام را آزرد. یعنی ناگفتههایش آن قدر زیاد بودند که آن همه ناامید بود از لطف خدا؟!
فشاری ملایم به دستش آورده و به سمت صندلی ام رفتم و نشستم. دست هایم را چفتِ هم، روی میز گذاشتم و سرم را رویشان قرار دادم و از صمیم دل خدا را برایش صدا زدم.
برای منی که مدت ها بود از همه ی دنیا بریده بودم، خدا هنوز پر رنگ تر از هر چیز دیگری وجود داشت. مطمئناً برای سحرناز هم بود، به همان پر رنگی که من حسش می کردم.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد......
🍃🌸🍃