eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
17.4هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹آیت الله حائری شیرازی امروز دشمن با تمام اطلاعاتش بصیرت ما را نشانه رفته است. «جنگ نرم» برای شکار بصیرت است و «جنگ سخت» برای شکار صبر . @Emam_kh
‼️نور افشانی در جشن نیمه ی شعبان 🔷س 5356: اجرای مراسم نور افشانی در مراسم جشن نیمه شعبان چه حکمی دارد؟ چون برنامه معمولاً با صدای زیاد اجرا می شود؟ ✅ج: اگر موجب ضرر و یا ایذای دیگران گردد، جایز نیست؛ وگرنه فی نفسه مانعی ندارد. 📕منبع: leader.ir @Emam_kh
🔴 چند نکته درباره ‎۲۵_ساله_با_چین: 🔹دولت روحانی، اوایل دولتش یک قرارداد ۲۵ ساله با آمریکا و اروپا(بلوک غرب) را به اسم ‎ کلید زد که کاملاً به نفع غرب بوده و منافع ملی و عزت اسلامی ما را لگدمال کرده و اوضاع بدتر شده. حالا اواخر دولتش یک قرارداد ۲۵ ساله با چین بناست امضاء شود. 🔸واقعاً اگر ‎۲۵_ساله منافع ملی و عزت اسلامی ما را تامین کند چرا با آن مخالفت کنیم؟ مگر هدف برجام، رفع تحریم‌ها و تامین منافع ملی نبود؟ خب اگر هدف قرارداد با چین هم مقابله با تحریم‌ها و رفع اثر تحریم‌ها باشد و حال اقتصاد کشور خوب شود مشکلی نداریم. اما چند نکته داریم. 1⃣ اولاً طبق اصول ۷۷ و ۱۲۵ قانون اساسی این مسیر باید از طریق مجلس طی شود. اصل ۷۷ به صراحت می‌گوید: «عهدنامه‌ها، مقاوله‌نامه‌ها، قرارداد‌ها و موافقت‌نامه‌هاي بين‌المللي بايد به تصويب مجلس شوراي اسلامي برسد». 🔹آیا قرارداد با ‎ این مسیر را طی کرده؟ یا قرار است طی کند؟ نمیدانیم!‏ برجام با تمام زشتی‌اش مسیر مجلس را ولو با ۲۰ دقیقه طی کرده. پس منطقی و قانونی است قرارداد ۲۵ ساله با چین هم مسیر مجلس را ولو با ۱۰ دقیقه طی کند. این حق قانونی و شرعی جمهوریت مردم است. مجلس متشکل از نمایندگان ملت است. این خواسته غیرقانونی نیست.‏ 2⃣ ثانیاً؛ انتشار محتوای این قرارداد برای نقدوبررسی توسط مردم و رسانه‌ها و نخبگان یک حق قانونی دیگر ملت است. دولت روحانی برای انتشار متن برجام به شدت خودداری ورزید ولی بالاخره بخشی از آن منتشر شد. چرا قرارداد ۲۵ ساله با چین منتشر نمی‌شود؟ علت این محرمانگی چیست؟‏(دقت بفرمایید که pdf منتشر شده توسط وزارت خارجه فقط تفاهم مقدماتی است نه اصل قرارداد!) 🔹حضرت امام و مرحوم شهید بهشتی حتی قانون اساسیِ مدونِ توسط مجلس خبرگان قانون اساسی را در روزنامه‌ها منتشر کردند تا مردم و علما و سیاسیون و احزاب انتقادات و پیشنهادات خود را به خبرگان ارائه کنند. بعد از بررسی پیشنهادات و انتقادات، مجدد اصلاحیه خورد، سپس به رفراندوم گذاشته شد.‏ 🔸ما مدعی نیستیم که قراردادهای بین‌المللی همچون برجام یا قرارداد ۲۵ ساله با چین باید به رفراندوم گذاشته شود ولی معتقدیم باید عمومی منتشر شود تا همگان بتوانند ببینند و نقدوبررسی کنند. به اسم سوءاستفاده دیگران نمی‌توان قراردادها را محرمانه کرد! 🔹بطور کلی چین با ما دشمنی تاریخی یا کنونی ندارد مثل آمریکا وانگلیس. از این جهت ارتباطات اقتصادی و تجاری با هردولتی به غیر از دولت‌های متخاصم که دشمنی تاریخی و کنونی‌شان اثبات شده و به شدت غیرمتعهد هستند، مورد استقبال ماست اما باید طبق مسیر قانونی آن پیش برود و همچنین محرمانه نباشد تا بتوانیم آن را نقد و بررسی کنیم. این درخواست منطقی و قانونی است. ✅ داود_مدرسی_یان @Emam_kh
🔰اهمیّتِ‌امربه‌معروف‌ونهی‌ازمنکر 💠 پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌واله فرمودند:«به خدایی که جانم در دست اوست، از امّت من گروهی از قبر بر می خیزند؛ در حالی که در قیافه بوزینه و خوک هستند. این قیافه‌ها به خاطرِ آن است که آنان قدرتِ نهی از منکر داشته، ولی با گناهکاران سازش کردند.» @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ رمان به_تلخی_شیرین بدون اینکه لبخندی از مرور جوک روی لبم نقش ببندد کمربند ایمنی را باز کردم و پایین رفتم. همراه فرهاد سمتش قدم برداشتیم. به دل کوچک و ساده ی سبز رنگ اشاره کرد. -این خونه بی بیه. به در نگاه کردم. خدا می دانست که دیگر چه چیزهایی باید می‌شنیدم که نشنیده بودم ولی نمی‌دانم چرا آرام‌تر بودم! آه... یادم آمد، حتما تاثیر قرص‌ها بود! پوزخندی به آرامشم زدم و کناری ایستادم. پوریا دستش را روی زنگ گذاشت. صدای زنگ انقدر بلند بود که فکر کنم کل کوچه شنیدند! پوریا یک چشمش را به حالت بامزه ای بست و زبانش را میان دندان هایش گرفت. صدای زنگ که قطع شد، تک خنده ای زد. - گوش های بی بی سنگینه.به خاطر همین صدای زنگش اینقدر بلنده. هر وقت زنگش رو می زنم فکر می کنم همه ی همسایه ها فحشم میدن. لبخندی به مزاحش زدیم. صدای گفتن 《کیه》 لرزان زنی مسن از حیاط آمد. پوریا با لبخند آهسته گفت: آخه قربونت برم بی بی، تو مگه میشنوی که می پرسی؟! منم بیا باز کن. با باز شدن در زنی مسن پوشیده در کلی لباس بافت در چهارچوب در ظاهر شد. تعجبم از هوای متعادل بود! موهای فرق وسطش یک دست سفید... حتی مژه ها و ابروهایش هم جو گندمی شده بود. بعدها که سنش را گفت، فهمیدم، گذر زمان در این سفیدی ها نمی توانست تنها دلیل باشد! غم بزرگ در سینه ی این زن، روی گذر زمان را سفید کرده بود... مگه نه اینکه غم سیاه و کدر است! چرا پس به انسان که چیره می‌شود گرد سفیدی به همراه دارد! نمی دانم... غم است دیگر، سر ناسازگاری دارد! همه چیز را دگرگون می کند... روز و روزگار را طوری سیاه می کند که چشم چشم را نبیند! شب و آرامش تاریکی اش را طوری سفید میکند که خواب به چشم نیاید! موهای سیاه را هم از کینه اش سفید می کند تا خالی از عقده شود! یعنی وقتی بیاید فاتحه همه چیز خوانده است! بی بی با دیدن پوریا نگاه کنکاش گرش رنگ آشنایی گرفت و با لبخند به داخل خانه تعارفمان کرد. با سلام داخل حیاط کوچک و ساده اش که فقط حوض و تخت کوچکی تزیین گرش بود و از تمیزی برق می زد رفتیم. با تعارف دیگرش از در آهنی و قدیمی ای، داخل خانه پا گذاشتیم. خانه ای ساده ولی مرتب و تمیز... به سمت سماوری که گوشه ی اتاق قرار داشت رفت و با دست به پشتی‌ها اشاره کرد. -بفرمایید غریبی نکنید، همراه های پوریا برای من هم عزیزند مثل خودش. چقدر مهربان بود و انرژی مثبت به آدم منتقل می‌کرد. کنار پشتی ها رو به روی بی بی نشستیم ولی پوریا رفت و کنارش نشست و با صدای نسبتا بلندی کنار گوشش شروع به معرفی ما کرد. علت حضورمان را مبهم برایش گفت و بعد نام حبه را آورد. با شنیدن نام حبه با ناباوری در حالی که پوریا را کنار می زد بلند شد و سمت من آمد‌. بی اختیار نیم خیز شدم که بلند شوم ولی مانع شد و جلوی پایم نشست. چشم‌های به اشک نشسته اش چشم های من را هم به تقلا انداخت. -عزیزکم، گفتم برام آشنایی و بوی آشنات دلم رو بیقرار کرده! گفتم به چشمم غریبه نیستی!حبه اگر صابر رو گذاشت و رفت یه یادگاری شبیه خودش دنیا آورد، بمیرم برای دلت حبه بمیرم مادر، بمیرم کجایی؟ به گریه افتاد و در آغوشم کشید. غمش آنقدر بزرگ بود که دل هر سه امان را بیقرار کرد. برق اشک را در چشم پوریا و فرهاد دیدم. خودم را نگویم اشک دم شک این روزهایم قصد ویرانی داشت و سیل وار روی صورتم روان شد‌. -بیست و چهار ساله چشم به راهم مادر... کجا کمت گذاشتم که اینجوری دل بریدی ازم؟! نگفتی ضحی دل بریدن بلد نیست؟! نگفتی تو دوریت جون به لب میشه؟! دردت به جونم مادر، بچه ت رو چرا رها کردی؟! اینقدر عشق صابر ریشه داشت که تیشه به عشق مادر و فرزندی بزنی؟! چیکار کردی مادر؟! کجا رفتی مادر؟! جون به لبم اومد تو نیومدی... هر بار صدای زنگ این غم خونه بلند شد دلم ریخت که تو باشی! نیومدی و دسته گلت رو برام فرستادی حبه؟! دورت بگردم مادر، این چه کاری بود که کردی با جگر گوشه ت؟! نویسنده : زهرا بیگدلی ادامه دارد...... 🌺🍃🌸🍃🌺
‍ رمان به_تلخی_شیرین در آغوشش از گریه می لرزیدم و خودم را به تکان های ننو وارش سپرده بودم، مرا حبه می‌دید و گلایه هایش را نجوا می کرد، گاه مادروار بوسه ام می زد، گاه مادر بزرگ وار... دقایقی به بوییدن و سکوت گذشت، هر دو آرام شده بودیم. بالاخره دل ازآغوش هم کندیم. بلند شد و در حالی که با گوشه ی روسری بلند سفیدش اشک‌هایش را پاک می‌کرد و ذکر می‌گفت سرجایش برگشت و با گفتن 《به کلی یام رفت پذیرایی کنم》 مشغول ریختن چای در استکان های کمر باریک شد. پوریا با صدای بلند، بی بی را مخاطب قرار داد. - بی بی فدات شم، ما برای چای خوردن نیومدیم، مامانم رو که می شناسی با حرف هاش عسل خانوم رو ناراحت کرده. آوردمش اینجا که خودت راست همه زندگی مادرش و مادربزرگش رو براش بگی. سینی چای را دست پوریا داد. - مگه مامان بی چاکو دهنت ایرانه؟ -متاسفانه بله. ایرانه. پوریا بلند شد و چای تعارفمان کرد. هیچ چیز از گلویم پایین نمی رفت ولی حوصله ی تعارف نداشتم و اسکانی برداشتم. رو به بی بی گفتم: بی بی لطفاً برام بگید. - چی بگم قربون اون چشمای قشنگت برم؟ اینقدر ماجرا پشت زندگی مادرت حبه و ندای خدابیامرز هست که بخوام بگم ساعت‌ها طول می کشه. -اشکال نداره بی بی. منم این همه راه و اومدم که بشنوم. خواهش می کنم بگید! نفسش را آه مانند بیرون داد. -چاییتون رو بخورید. رو به پوریا کرد. - مادر پام نمیکشه، بی حس شده، از داخل یخچال ظرف میوه رو بیار. خیر ببینی. پوریا بلند شد، فرهاد خواست مانع شود. - نه آقا پوریا ما میل نداریم زحمت نکشید. در حالی که سمت آشپزخانه کوچک کنار اتاقی می رفت گفت: بی بی تا نخود لوبیا های خام تو کابینت رو هم به خورد ما نده ول کن نیست! اگه میخواید زبون باز کنه، بی‌تعارف کامل چای و میوه تون رو بخورید. لبخندی به مضاحش زدیم. بعد از خوردن چای و سیب، با التماس چشم به بی‌بی دوختم. لبخند تلخی به صورتم زد و نفسش را عمیق و پر حسرت بیرون داد و شروع به تعریف کرد. همه ی وجودم چشم و گوش شده بود به دهان بی بی. از حالتش متوجه بودم انگار میان ما نیست و به سالها قبل بازگشته و گذشته را مرور می کند... -یه سال از ازدواجم با مرتضی می‌گذشت، من مال این روستا نبودم. بعد از ازدواج این جا ساکن و ماندگار شدم. روزگار می گذرونیدیم که صدای بمباران و شلیک گلوله ها تن و بدنمون رو لرزاند. خبر اومد که صدام به خرمشهر حمله کرده، مرتضی بی معطلی آماده شد برای رفتن، ترسیده بودم... التماسش کردم نره، گفت وقت تنگه، وقت توضیح ندارم فقط بدون میرم که از کشورِ تو دفاع کنم، اگه شهر بیفته دست دشمن دیگه فاتحه ی هممون خونده ست، حرف هاش رو زد و صبر نکرد جواب بگیره، پرید ترک موتور ابراهیم برادرش و رفتن. بیست روز گذشت... بیست روزی که جونم به لبم رسید، مردم و زنده شدم تا مَردم، مرتضی جانم، برگرده... بیشتر اهالی از ترس اومدن دشمن داخل روستا زن و بچه هاشون رو به شهرهای اطراف برده بودند ولی من و خانوم و حاج محمد چشم به راه بودیم، کارمون شده بود دعا خوندن و گریه کردن، تا اینکه بعد از بیست روز، شب از نیمه گذشته بود و دم دمای صبح بود که صداش رو از بالای سرم شنیدم. سریع بلند شدم، مرتضی اومده بود، صحیح و سالم بود! یادمه ریش و سیبیل درآورده بود و حسابی لاغر شده بود، دلم می‌خواست صورت اصلاح نشده ش رو غرق بوسه کنم! افتادم به گریه و سجده شکر به درگاه خدا کردم. شونه هام رو گرفت و بلندم کرد. -مهمون داریم ضحی جان. نویسنده : زهرا بیگدلی ادامه دارد..... 🌺🍃🌸🍃🌺
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️ ⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜ َ ✍ترجمه: ☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️ 💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫 الهـــــــــــــے آمیݧ التمــــــــــاس دعــــــــــا ✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨ 📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿 @Emam_kh
❓آیا اگر تمام جهان را فرا گیرد ظهور خواهند کرد؟ 🔰فراگیرشدن فساد، ظلم و ستم از نشانه‌های قبل از ظهور است چنانچه فراگیری عدالت از نشانه‌های اصلی حکومت امام موعود می‌باشد، 👇اما این فراگیری ظلم و فساد علت ظهور نمی‌باشد، بلکه نشانه قبل از ظهور است که به دنبال آن ظهور صورت می‌گیرد، بلکه می‌توان گفت محرومیت ما از امام‌ زمان به علت همین فسادها و انتخاب بدی‌ها بر خوبی‌هاست. 💢اگر ما با کردار خوب و شایسته، منتظر اصلاح جامعه توسط امام عصر باشیم، ظهور زودتر صورت می‌گرفت. 💥آنچه روایات بر آن تأکید دارند پر شدن از «ظلم» است، نه پر شدن از «ظالم»؛ پس ممکن است تعداد ظالمین کم باشد، ولی تعداد مظلومین بسیار باشد؛ اما همان تعداد اندک زمین را از فساد پر خواهند کرد؛ 👌بنابراین گمان نشود وظیفه ما این است که همه مردم را به ظلم سوق دهیم و با افزودن به ظالمین، بخواهیم به امر ظهور کمک کنیم، بلکه وظیفه ما مقابله با ظلم و ظالم و حمایت از مظلوم است؛ چنانچه انقلاب اسلامی در همین راستا قدم برداشت و با ظلمِ ظالم به مقابله پرداخت و از مظلومیتِ مظلوم در جهان دفاع کرد. 📌پس آنچه در آیات و روایات آمده خبر از امری است که حتماً محقق می‌شود و از طرف دیگر همین قرآن و روایات وظیفه فرد فرد مردم را در کمک‌‌نکردن به ظالم و حمایت از مظلوم تبیین کرده است. 🔰معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه های علمیه استادمحمدی 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️🥀♦️🥀♦️🥀♦️ 📽| ❌تربیت مفسدین فی الارض، ثمره تفکر رئیس دولت سازندگی ! ⚠️ نابودی عدالت، به اسم پیشرفت کشور 🔥استاد آیت الله وفسی 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چیست؟ هویتی آلوده، متشکل از محافظه‌کاری ها، منفعت‌طلبی ها، افزون خواهی ها، نفوذ ها و...که در مقطع انتخابات با اغفال در قالب دفاع از انقلاب، شروع به ترویج گفتمانی پر بدعت مقابل نگاه امامت انقلاب می‌کنند. سالهای اخیر بصیرت محاسبات شان را به هم ریخته و اگر با همین فرمون پیش بریم کار تمام است. فرصت افشاگری علیه این مافیا را از دست ندید. ✍ حجت الاسلام رحمت_الله_معظمی @Emam_kh