فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروفسور کرمی :
❌ نوع واکسن روسی دقیقا همان فرمول واکسن انگلیسی است و از نوع آدنوویروس میباشد😱
👈 واکسن انگلیسی و روسی واکسن ژنتیکی میباشند .
#سیستم_ایمنی_واکسن_لازم_ندارد
#ضمانت_بعد_از_واکسیناسیون_با_کیست
#وزارت_کشتار_جمعی
واقعا چرا وزارت بهداشت جمهوری اسلامی ایران دستورات WHO که مستقیما زیر نظر صهیونیستهای یهودی اداره می شود را اجرا میکند؟؟؟
هیچ کس پاسخگو نیست؟؟؟
@Emam_kh
‼️ مقدار فطریه
🔷س 5432: #فطریه برای هر شخص چه مقدار است؟
✅ج: مکلف بايد براى خودش و كسانى كه #نانخور او هستند، برای هر نفر يك صاع (تقريباً سه كيلو) گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت و مانند اينها به مستحق بدهد و اگر پول يكى از اينها را هم بدهد، كافى است.
ضمنا #زکات_فطره امسال به قیمت گندم برای هر نفر بیست هزار تومان اعلام شده است.
‼️عدم پرداخت فطریه
🔷س 5433: همسرم در سال گذشته فطریه ی ماه رمضان را به علت نداشتن پول پرداخت نکرد. تکلیف شرعی چیست؟
✅ج: اگر فقیر بوده، تکلیفی ندارد؛ و در غیر این صورت، احتیاط واجب آن است که بدون این که نیت ادا و قضا کند فطره را بپردازد.
📕منبع: leader.ir
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🌸 دعای_روز_بیست_و_هفتم
🌸 اللهم ارزقنی فیه فضل لیلة القدر و صیر أموری فیه من العسر الی الیسر و اقبل معاذیری و حط عنی الذنب و الوزر یا رؤوفا بعباده الصالحین
1⃣ اللهم ارزقنی فیه فضل لیلة القدر
🌷 #اللهم:خدایا
🌷 #ارزقنی:روزی ام کن
🌷 #فیه:در این ماه
🌷 #فضل:فضیلت
🌷 #لیلة_القدر:شب قدر
🔴 خدایا فضیلت شب قدر را در این ماه روزی ام کن. خداوند متعال می فرماید: شب قدر از هر شب بهتر است چند روزی از شب قدر گذشته است از خداوند می خواهیم فضیلت آن شب را نصیب ما کند.
2⃣ و صیر أموری فیه من العسر الی الیسر
🌷 #و_صیر:و بگردان
🌷 #أموری:کارهای مرا
🌷 #فیه:در این ماه
🌷 #من_العسر:از سختی
🌷 #الی_الیسر:به آسانی
🔴 خدایا کارهای مرا در این ماه از سختی به آسانی برگردان. منظور از من العسر الی الیسر از سختی به سوی آسایش و راحتی می باشد می تواند همان وعده خداوند باشد که خداوند در قرآن کریم فرموده: «إن مع العسر یسرا» انسان هنگامی که سختی بر کار او باشد به حتم در کنار آن آسایش و راحتی خواهد داشت.
3⃣ و اقبل معاذیری و حط عنی الذنب و الوزر
🌷 #و_اقبل:و بپذیر
🌷 #معاذیری:عذرهایم
🌷 #و_حط_عنی_الذنب:و بریز از من گناه
🌷 #و_الوزر:بار گران
🔴 خدایا عذرهایم را بپذیر و از من گناه و بارگران را بریز. هنگامی که خداوند عذر بنده اش را بپذیرد به یقین گناه او را می آمرزد زیرا که وقتی بنده به درگاه خداوند تضرع نموده و بگوید:رب انی ظلمت نفسی فاغفرلی:خدایا من به خودم ظلم کردم پس مرا ببخش خداوند نیز در جواب او می فرماید: تو را آمرزیدم.
4⃣ یا رؤوفا بعباده الصالحین
🌷 #یا_رؤوفا:ای مهربان
🌷 #بعباده_الصالحین:به بندگان شایسته خود
🔴 ما در این روز از خداوند می خواهیم که به حق آن نظر رحمتی که بر بندگان صالح خود دارد فضیلت شب قدر را نصیب ما کند و کارهایمان را از سختی به سوی آسایش و راحتی برگرداند عذر ما را پذیرفته و گناهانمان را بیامرزد.
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پسگردنی و تودهنی خدا به کاسبان برجام!
#اختصاصی_بیسیمچی_مدیا
@Emam_kh
🔴 جواد کریمی قدوسی، عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس:
🔹درمجلس دهم برای پاسخ به یکی ازدهها شکایت دولت به دادسرای رسانه رفته بودم یکی ازمسئولین دادسرا که خدمات ارزشمندی در کارنامه خود دارد میگفت پرونده ارتباط اسماعیل سماوی خواهرزاده رییس جمهور در موضوع ارتباطش با MI6 در دادسرا است مردم باید بخواهند تا قوه این پرونده را باز کند.
#جاسوس_MI6
#سرطان_اصلاحات
#اصلاحات_بردگان_شیطان
#شبکه_نفوذ
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آيه 99 سوره آل عمران
🌸 قُلْ يَا أهْلَ الْكِتاَبِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ ءَامَنَ تَبْغُونَهَا عِوَجاً وَأَنْتُمْ شُهَدَآءُ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ
🍀 ترجمه: بگو: اى اهل كتاب! چرا افرادی را كه ایمان آورده اند از راه خدا باز مى دارید و مى خواهید این راه را منحرف سازید؟ در حالى كه خود شما ( به درستی این راه ) گواه هستید و خداوند از آنچه انجام مى دهید، غافل نیست.
🌷 #قل: بگو
🌷 #تصدون: منع می کنید، باز می دارید
🌷 #سبیل: راه
🌷 #تبغونها: می خواهید
🌷 #عوجا: کج، مقصود از آن انحراف در دین است.
🌷 #شهدآء: گواهان
🌷 #غافل: غفلت به معنی اشتباه است
🌷 #عما: از آنچه
🌷 #تعملون: انجام می دهید
🌸 در آیه ى قبل، سؤال از كفر ورزى اهل كتاب بود؛ «لم تكفرون» و در این آیه، آنها را ملامت می کند و به پیامبر دستور می دهد و می فرماید: قل یا أهل الكتاب لم تصدّون عن سبيل الله من ءَامَنَ تبغونها عوجاً و أنتم شهدآء: بگو: ای #اهل_کتاب! چرا افرادی را که ایمان آورده اند از راه خدا باز می دارید و می خواهید این راه را منحرف سازید؟ در حالی که خود شما ( به درستی این راه) گواه هستید. چرا علاوه بر انحراف خود، بار سنگینی مسئوليت انحراف دیگران را نیز بر دوش می کشید؟ در حالی که شما باید نخستین گروهی باشید که این منادی الهی را لبیک گویید زیرا بشارت ظهور این #پیامبر قبلا در کتاب شما داده شده و شما شاهد بر آن هستید. در پایان آیه می فرماید: و ما الله بغافل عما تعملون: و خداوند از آنچه انجام می دهید، غافل نیست.
🔹 پيام های آیه99سوره آل عمران 🔹
✅ اهل كتاب براى پیشرفت #اسلام، مانع تراشى و اخلالگرى مى كنند. «لِم تصُدّون»
✅ كج نشان دادن #اسلام، از راه هاى مبارزه با اسلام است. «تبغونها عوجا»
✅ #دشمنان، هر لحظه براى انحراف شما تلاش مى كنند. «تبغونها عوجاً»
✅ #دشمنان، بر حقّانیت آیین شما آگاه و گواهند. «و انتم شهداء»
✅ اگر بدانیم كه لحظه اى از ما و رفتار ما غفلت نمى شود، دست از خطاكارى برمى داریم. «ما اللّه بغافل عمّا تعملون»
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🌸فقطخدا
وقتی ناراحتی،
ميگن خدا اون بالا هست...
وقتی نا اميدی،
ميگن اميدت به خدا باشه
وقتی مسافری،
ميگن خدا پشت و پناهت!
وقتی مظلوم واقع باشی،
ميگن خدا جای حق نشسته؛
وقتی گرفتاری،ميگن
خدا همه چيو درست ميکنه
وقتی هدفی تو دلت داری
ميگن از تو حرکت از خدا برکت
میبینی،
همه چیز خداست
پس وقتی خدا حواسش به همه
و همه چی هست،
ديگه غصه چرا؟؟؟
با خدا باش؛
مطمئن باش اتفاق های خوبی برات میفته!!
@Emam_kh
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#افطاربیستوهفتم 🌸🍃
🌸 اَمّن یجیبُ المُضطّر
🌸 اِذا دعاهُ و یَکشِفُ السوء
در لحظات معنوی افطار
برای تمام گرفتاران
و مریض داران و
حاجت داران که محتاج
دعای من و شما هستند
دعا کنیم با امید برآورده شدن.
🌷لحظه افطار
🌷لحظه ديدارخالق یکتاست
🌷لحظه لبخندخداست
🌷لحظه دست خدا
🌷برسرمان است
❣خدایا 🤲
✨دراین لحظه نورانی
✨دل بندگانت راشاد
✨وبرکتے عظیم نصیب همه بگردان
🌸الهی_آمین
التماس _دعا
@Emam_kh
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 188
در صورتم خم شد. اشکم بی اختیار باز جاری شد. بوسه ای به اشک روی گونه ام نشاند و گفت: معلوم میشه تو گران نباش.
سری به اجبار تکان دادم و به سمت اتاق رفتم.
دقایقی گذشته بود. با این که دلم مثل سیر و سرکه می جوشید که بفهمم جریان از چه قرار است و صابر در خانه عمو حسین آن هم در گرگان چه می خواهد ولی به خواسته و حرف فرهاد احترام گذاشتم و در اتاق انتظارش را کشیدم. بالاخره تقه ای به در اتاق خورد و فرهاد همراه احمد داخل اتاق آمدند. نگاهم را به هردو دادم و پرسیدم: صابر تو خونه است؟
احمد سری تکان داد و نزدیک آمد. به تخت اشاره کرد و گفت: بشین باید باهات حرف بزنم.
ترسی به جانم افتاد و به فرهاد نگاه کردم. نگاهم را که دید نزدیکم امد دستم را گرفت و آرام روی تختم نشاند. احمد صندلی ای از کنار دیوار برداشت و مقابلم گذاشت و رویش جای گرفت. نگاه نافذش را به چشم هایم دوخت. لبی تر کردم و شروع به صحبت کرد.
-عسل تو گذشته رو کشف کردی. صابر هم جزئی از همون کشفیاته... که در صدد کشف ادامه ی گذشته است. دنبال حبه مادرت. من و فرهاد یکی دو روز بعد از برگشتنتون از خرمشهر با دایی حسین صحبت کردیم و فهمیدیم چطوری تو دست علی آقا و منصور خانوم افتادی ولی وضعیتت طوری نبود که بخواهیم باز با پیش کشیدن گذشته حالت رو بدتر کنیم. قصدمون به هیچ وجه پنهان کاری نبوده می خوام باور کنی. فقط منتظر بودیم که کمی حالت رو به راه بشه، الان هم فرهاد می ترسه از یاد آوری گذشته ولی من بهش اطمینان دادم که تو آمادگی شنیدن ادامه قصه ی مادرت رو داری. درست میگم؟
از حرف هایش دلم آشوب شد و معده ام سوخت و حالت تهوع امانم را برید. مگر چه در گذشته بود که این ملاحظه کاری و مقدمهچینی نیازش بود!؟
- من خوبم احمد. توروخدا ادامه بده. با این حاشیه رفتن هات داری بیشتر می ترسونیم.
- نه اصلا نترس. چیزی نیست. فکر کن داری یک کتاب داستان میخونی و صفحات آخری. وضعیت تو درست مثل همین کتاب داستانه که هنوز چند صفحه آخر رو نخوندی می دونم که تا نخونی دلت آروم نمیگیره. بلند شو بریم تو سالن دایی حسین میخواد با بابات صحبت کنه فقط بهم قول بده محکم باشی.
به جان کندنی گفتم: احمد دارم سکته می کنم چه قولی بدم؟ چی شده؟
فرهاد کنارم نشست و کلافه و بیقرار صورتم را سمت خود برگرداند.
- مجبور نیستی بشنوی عسل!
دستهایم... پاهایم... تمام بدنم میلرزید. به سختی از جایم بلند شدم.
-می خوام بشنوم صفحات آخر داستان زندگی مادرم رو.
فرهاد بی قرار بود شاید خیلی بیشتر از من ولی سعی در پنهان کردن حال بدش داشت و همین دلم را آشوب تر می کرد. رو به احمد کرد.
- احمد ببخش میشه ما چند دقیقه دیر تر بیایم.
احمد لبخندی زد و گفت: آره حتما من میرم سالن عجله برای اومدن نکنید.
پاهایم تحمل سنگینی وزنم را نداشتند به دیوار تکیه زدم احمد که رفت و در را پشت سرش بست رو به فرهاد کردم. نزدیکم آمد و مماس تنم ایستاد.
-عسل؟
جان از زبانم هم رفته بود فقط نگاهش کردم حتی سرم را هم نتوانستم تکان دهم.
-از چی ترسیدی؟
بهزحمت لب باز کردم.
- نمیدونم فقط دلم شور میزنه.
-خودی داره شور میزنه. من کنارتم.
هرم گرم نفس هایش روی صورتم نشان از صحت حرفش داشت. فرهاد، بود... آن هم اینقدر نزدیک..
سری تکان دادم. لب هایش کوتاه روی پیشانیم نشست و دستم را گرفت و کشید. تکیه ام از دیوار برداشته شد لبخندی زد و به در اشاره کرد.
- پی بریم عشقم .
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🍁🍂🍁🍂