eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
30.4هزار عکس
22هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ پیامی از امام مجتبی علیه‌السلام به شیعیان عصر غیبت حضرت صلوات‌الله‌علیه در عالم خواب یا مکاشفه به مرحوم آیت‌الله محمّدباقر فقیه ایمانی فرمودند: 🌿 «بر منبرها به مردم بگوئید و به آنها امر کنید که توبه کنند و برای فرج و تعجیل ظهور حضرت حجّت علیه‌السلام دعا نمایند؛ و این دعا مثل نماز میّت نیست که واجب کفایی باشد و با انجام دادن آن از سوی بعضی از مکلّفین، از سایرین ساقط گردد؛ بلکه مانند نمازهای پنجگانه است که بر تمام مکلّفین واجب است آن را انجام دهند.» 📚 مکیال المکارم، ج۱، ص۴۸۳ صحیفه مهدیّه علیه‌السلام، ص۵۱ 🍃 یا أباصالح المهدی، کی شود با رطبِ وصل تو افطار کنم روزه‌ی هِجر تو از پای بینداخت مرا... 🍂 «یارب فرج صاحب ما را برسان.» اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋 @Emam_kh
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏝میلاد امام حسن مجتبی علیه‌السلام برشما مهدی دوستان مبارک باد 👌دمتون گرم که دینداری می‌کنید 🌹الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج @Emam_kh
‼️ روزۀ زن باردار 🔷 زن بارداری كه زایمان او نزديك است؛ اگر می­ ترسد که روزه برای جنین یا خودش ضرر داشته باشد، روزه بر او واجب نیست و در صورت اول (ضرر برای جنین) بايد براى هر روز يك مدّ طعام؛ يعنى گندم يا جو و مانند اينها (به عنوان فدیه) به فقير بدهد و بعد از ماه رمضان نیز قضای آن را به جا آورد و در صورت دوم که برای خودش ضرر دارد، باید روزه‌هايى را كه نگرفته، قضا نمايد و بنابر احتیاط فدیه نیز بدهد و در مورد زنی که زایمان او نزدیک نیست، پرداخت فدیه مبنی بر احتیاط وجوبی است. @Emam_kh
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 🎉حلم و کَرَم بی‌نهایت امام مجتبی علیه‌السلام 🌱یکی از اقسام ولادت حضرات معصومین علیهم‌السلام،‌ ولادت ایشان در جان و نَفْس شیعیان است، که بدان ولادت اَنفُسی اهل‌بیت علیهم‌السلام گویند. 🌸این ولادت آنگاه محقق می‌شود که سجایای اخلاقی ایشان در وجود انسان طلوع کند و به قدر توان، زندگی خود را همانند آن بزرگواران نماید. ❇️حالْ به مناسبت ولادت امام مجتبی علیه‌السلام، بسیار نیکوست که خود را به اخلاقیات برجستۀ آن حضرت، یعنی حلم و کَرَم، محک بزنیم، تا میزان ولادت ایشان در جان‌مان عیار شود. 🔰هر کس در زندگی کریم‌النظر و حلیم‌النفس بود، هر روز در جان و روحش، به واقع روز ولادت امام مجتبی علیه‌السلام محسوب می‌شود. اما آنکه اینگونه نیست و بهره‌ای از دریای بیکران وجود امام مجتبی علیه‌السلام ندارد، پس بی‌شک، روز ولادت عنصری نوریِ امام نیز برای او هیچ تفاوتی با سایر ایام نخواهد داشت. 🌊نمونه‌ای از دریای حلم آن حضرت اینکه «مروانِ حَكَم» ملعون روی منبر، جلوی چشم امام حسن علیه‌السلام، به اميرالمؤمنين علیه‌السلام جسارت می‌كرد، اما آن حضرت بنابر مصالحی، هیچ نمی‌گفت. پس از شهادت، وقتی آن ملعون آمد زير جنازۀ امام مجتبی علیه‌السلام را گرفت، سیدالشهدا علیه‌السلام به او اعتراض کرده و فرمود: «تَحْمِلُ الْيَوْمَ جَنَازَتَهُ وَكُنْتَ بِالْأَمْسِ تُجَرِّعُهُ‏ الْغَيْظَ؛ امروز جنازه‌اش را به دوش گرفته‌ای، در حالی که دیروز لحظه به لحظه به او غصه می‌چشاندی». «مروان» ملعون در جواب گفت: «نَعَمْ كُنْتُ أَفْعَلُ ذَلِكَ بِمَنْ يُوَازِنُ‏ حِلْمُهُ الْجِبَالَ؛ آری، اين كار را با كسی می‌کردم كه حلم او هم‌وزن کوه‌ها بود». دریای حلم آن حضرت به قدری وسیع است که دشمن‌ترین دشمنِ آن حضرت نیز نمی‌تواند زبان به مدح آن نگشاید؛ «الْفَضْلُ مَا شَهِدَتْ بِهِ الْأَعْدَاءُ؛ فضیلت آن است که دشمنان به آن شهادت دهند». ✅این برای شیعیان آن حضرت، درس مهمی است که در برابر ناملایمات زندگی شکیبا باشند و در فراز و نشیب زندگی، خود و اطرافیان را با بی‌صبری به زحمت نیفکنند؛ که اگر پیروی از حضرات معصومین علیهم‌السلام در اعمال و اخلاق نباشد، هیچ‌چیز سودی نخواهد داشت. 📗فروغ توحید،ج۲، ص۹۰. @Emam_kh
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان قسمت صدونودوهشتم درس می خواندم در اتاقم و رژه رفتن هاي مدام ساحل روي اعصابم بود... کالفه گفتم... - وااي ساحل یه دقیقه آروم بگیر... روانی شدم بسکه راه رفتی... با هیجان خاصی روبه رویم نشست... - خب چیکار کنم محیا... چجوري بگم بهش ... نگاه عاقل اندر سفیهی انداختم... - چجوري داره؟!... بگو حاملم چجوري نداره که... پوفی کشید و بی ذوقی نثارم کرد... دوباره نگاه از کتاب گرفتم... - حالا خوبه تا دو ساعت پیش آبغوره میگرفتی... و کاسه ي چه کنم دست گرفته بودي... دستش را در هوا تکان داد و بی توجه به من گفت... - الاناست که بیاد من برم یه کاري بکنم... تو که کلا هیچ کمکی نمی کنی ... بدتر زخم زبونم میزنی... متعجب نگاهش کردم... وااا من کی زخم زبون زدم... سرسري نگاهم کرد... - هیچی من برم... و رفت و در را پشت سرش بست... شانه اي بالا انداختم و دوباره مشغول شدم... نمی دانم چند ساعت بود که مشغول بودم... گردنم که خشک شده بود را به سختی تکان دادم... و نگاهی به ساعت انداختم ... حتما باید تا الان محسن رسیده باشد... دلم میخواست ببینم عکس العمل برادرم را... هنگامی که می فهمد پدر شدنش را... کش و قوسی به بدنم دادم... وگشنگی هم البته فشار آورده بود... تا به خودم تکان دهم و پایین بروم... با زور از جا بلند شدم و پایین رفتم... هر چه از پله ها پایین می رفتم صداي شلوغی بیشتر میشد... قدم تند کردم و اولین چیز محسن را دیدم که هاج و واج به ساحل نگاه میکرد... ساحلی که میخندید... چند قدم برداشتم و دستم را روي شانه ي برادرم گذاشتم... ناخودآگاه آغوش باز کرد و مرا در بر گرفت... آروم در گوشش گفتم... - مبارکه آقاي پدر... انگار به خودش آمده باشد... باذوق نگاهم کردم... انگار شرمش میامد همسرش را جلو ي جمع در آغوش بگیرد... و من را در آغوشش میفشرد بیشتر... دیگر دلم نیامد جمع خانواده رو رها کنم... و به اتاقم بروم همانجا ماندم و کنار هم نهار خوردیم... و دیدن چهره ي شاد و خندان خانواده ام ... براي اضافه شدن عضو جدید روح تازه اي بخشید به من... و انگار این روزها تمام جهان به نفع ما کار میکرد... کمی کمک کردم و کمی هم بگو بخند با دخترا... که حالم را خوبتر از خوب کرد... ساعت از شش که میگذشت دائم چشمم با عقربه هاي ساعت میچرخید،تا بیاید... و انگار چیزي گم کرده بودم... مادر داخل آشپزخانه شد و رو به من کرد... - محیا،پاشو مادر... یه سینی چایی بریز همگی بریم تو حیاط... هوا سرده چایی میچسبه... سري تکان دادم و چشمی گفتم... سینی چاي را ریختم و داخل حیاط بردم... صحنه ي جالبی بود هرکس یه پتو دورش بود... و مشغول صحبت با کنار دستی اش... و من براي هزارمین بار خدا را شکر کردم... بابت چنین خانواده ي پر جمعیتی... چاي را تعارف کردم و کنار دست ساحل را براي نشستن انتخاب کردم... بخاري برقی کنار دستش بدجور چشمک میزد... مادر رو به آقاجون کرد... " - آقاجون به نظرم آخر این ماه... بساط عروسی این دو تا جوونو راه بندازیم... درست نیست شکم ساحل بیاد بالا"... آقاجون چایش را نوشید و سري تکان داد... مادر که انگار چشمش ترسیده بود... نگاهی به من کرد و رو به عمه گفت... - مرجان عزیزم بهتره این دوتام دیگه عقد کنن... و زیاد نامزد نمونن... بیچاره مادر می ترسید دخترش را عقد نکرده،حامله کنند... ادامه دارد... 💖 🧚‍♀●◐○❀
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا